مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
«مربع» (The Square) به کارگردانی روبن اوستلوند، کارگردان و فیلمنامهنویس سوئدی که در ۲۰۱۷ برنده جایزه نخل طلای هفتادمین جشنواره فیلم کن شد، ادامه مضامینی است که او در فیلم قبلی خود، «فورس ماژور» (۲۰۱۴) درمورد بار هوش انسانی و عرف اجتماعی و تضاد آن با خواستههای پستتر ما بررسی کرد، هرچند با خنده.
کلیس بنگ در «مربع» نقش کریستیان را بازی میکند، یک مدیر هنری پولدار در یک موزه هنر معاصر در استکهلم که آماده میشود یک چیدمان به شکل مربعی از نور را در محوطه موزه نصب کند. کتیبهای در اطراف اینستالیشن نصب شده که در آن نوشته شده است: «مربع پناهگاهی از اعتماد و مراقبت است. در درون آن، همه ما حقوق و تعهداتی برابر داریم.» و بااینحال، وقتی کریستیان یک روز در راه رفتن به محل کار میکوشد در چیزی مداخله کند که به عقیده او یک جر و بحث دلهرهآور است، در یک سیاهچاله اخلاقی پیچیده سقوط میکند و مجبور میشود به طبقه خود، جایگاه اجتماعی خود و ناامنیهای خود فکر کند.
الیزابت ماس و دومینیک وست از دیگر بازیگران فیلم «مربع» هستند و در یکی از آتشافروزترین صحنههای فیلم، شاهد هنرنمایی تری نوتاری، بازیگر و بدلکار عالی هستیم که بیشتر به خاطر کارش روی موشن کپچر پشت مجموعه فیلمهای «سیاره میمونها» در کنار اندی سرکیس شهرت دارد.
«مربع» پس از اولین نمایش جهانی در جشنواره فیلم تورنتو نیز نمایش داده شد و نماینده سوئد در بخش فیلم خارجیزبان جوایز اسکار ۲۰۱۸ هم بود و توانست به فهرست پنج نامزد نهایی این بخش راه پیدا کرد. فیلم همچنین با دریافت شش جایزه ازجمله جایزه بهترین فیلم اروپا در سال ۲۰۱۷، فاتح سیامین دوره جوایز فیلم اروپا شد. «مربع» جوایز بهترین کمدی اروپا، بهترین کارگردان، بهترین فیلمنامهنویس (اوستلوند)، بهترین بازیگر مرد (بانگ) و بهترین طراح صحنه (یوسفین اوسبری) را هم از آن خود کرد.
پیش از «مربع» دو فیلم دیگر اوستلوند نماینده سوئد در اسکار بودند: «غیرعمدی» در ۲۰۰۹ و «فورس ماژور» که فیلم دوم هرچند به فهرست کوتاه نامزدهای اسکار راه پیدا کرد، اما درنهایت نامزد اسکار فیلم خارجیزبان نشد. «فورس ماژور» در جشنواره کن جایزه داوران بخش نوعی نگاه کن را برد. دو فیلم «غیرعمدی» و «بازی» (۲۰۱۱) ساخته اوستلوند هم در این بخش جنبی کن نمایش داده شد.
سینماگر ۴۷ ساله در این گفتوگو درباره «مربع» صحبت کرده است.
مانند «فورس ماژور»، «مربع» به نظر فیلمی است که به گسست بین آنچه باور داریم و آنچه انجام میدهیم علاقه دارد. ایده ساخت فیلم از کجا آمد؟
بله، تضاد بین غریزه و نیروی عقلانی ما. این زمانی به ذهنم رسید که فیلمی به نام «بازی» میساختم و پروندههای دادگاه را میخواندم چون آن فیلم الهامگرفته از سرقتهایی بود که در شهر محل زندگی من اتفاق افتاد. پسران خیلی جوان در یک مرکز خرید از دیگر پسران جوان دزدی میکردند. وقتی پروندههای دادگاه را خواندم، متوجه شدم خیلی خیلی کم پیش میآمد که بزرگسالان با بچهها تعامل داشته باشند یا سعی کنند به آنها کمک کنند؛ و خود بچهها هم کمک نمیخواستند.
درمورد این مسئله با پدرم صحبت کردم – و این داستان درواقع به صحنهای در فیلم تبدیل شد – و او به من گفت در دهه ۱۹۵۰، وقتی شش ساله بود، پدر و مادرش با یک برچسب آدرس خانه را دور گردن او میگذاشتند و او را برای بازی به خیابانهای استکهلم میفرستادند. پسری شش ساله در مرکز استکهلم، تنهایِ تنها، اما خیلی بدیهی بود که در آن سالها به بزرگسالان دیگر بهعنوان فردی نگاه میکردید که در صورت بروز مشکل به فرزندانتان کمک میکنند. امروزه ما به بزرگسالان دیگر بهعنوان تهدیدی بالقوه برای فرزندانمان نگاه میکنیم.
و وقتی من روی این موضوع کار میکردم، اولین جوامع دروازهدار در سوئد ساخته شد. یک جامعه دروازهدار روشی بسیار تهاجمی برای گفتن این حرف است: «ما مسئولیت آنچه را بیرون اتفاق میافتد بر عهده نمیگیریم. به آن بهعنوان یک تهدید نگاه میکنیم.» پس من و دوست تهیهکنندهام، کاله بومان به این ایده رسیدیم که باید مکانی نمادین خلق کنیم که مسئولیت مشترک ما را یادآوری کند. ما به یک موزه دعوت شدیم – موزه طراحی واندالوروم در وارنامو، سوئد – تا نمایشگاهی برگزار کنیم و یک نمایشگاه با این موضوع برگزار کردیم. آنها اولین مربع را ساختند. بعد در دو شهر دیگر در نروژ نیز مربعهایی ساخته شد.
قبلاً نمیدانستم ایده مربع در دنیای واقعی نیز مطرح است.
«مربع» در وارنامو به یک حرکت کوچک تبدیل شده است. مردم از آن بهعنوان محل تجمع استفاده میکنند، زوجها در آنجا نامزد میکنند و در یک مورد، تعدادی معلول جسمی که قربانی یک کلاهبرداری شده بودند به مربع رفتند و اعتراض خود را در آنجا نشان دادند؛ بنابراین از بسیاری جهات به یک حرکت کوچک در آن شهر تبدیل شده است.
به نظر شما چرا چیدمانی مانند این لازم است تا درگیر حساسیتهایی شویم که همه ما به آن اعتقاد داریم؟
برای من، این راهی برای شکستن «اثر تماشاگر» بود. ما حیوانات گله هستیم، بنابراین وقتی اتفاقاتی میافتد وحشت میکنیم. باید به ما یادآوری شود که «عملاً این من هستم که باید کاری انجام دهم.» و این بهآسانی یک تابلوی راهنمایی و رانندگی است. تمدن بر اساس توافقات بین انسانها بنا شده است. این جادهها، گذرگاه عابر پیاده دارند و این یک توافق بسیار ساده است: در اینجا، راننده ماشین باید مراقب باشد و برای عابران پیاده توقف کند و البته، میتوانید به توافقات جدیدی برسید. وقتی شروع به فکر کردن به این موضوع کردیم، متوجه شدیم همه ما میخواهیم خودمان را عقلانی و روشنفکر بدانیم، اما لازم است به ما یادآوری شود که بهگونهای مشخص عمل کنیم.
در «فورس ماژور»، شما واکنش جنگ و گریز مردی را که شاهد شروع یک بهمن است زیر سؤال بردید و بعد وقتی شریک زندگیاش متوجه میشود که مرد به او یا بچههای خود فکر نمیکرد، سقوط انسانی را شاهدیم. با «مربع»، بوم همچنان گستردهتر است و تفاسیری درباره دنیای هنر معاصر، تفسیر اجتماعی، تفسیر خانوادگی مطرح میشود. آیا وقتی قطعات پازل شروع به جمع شدن کرد، زمینه برای کار فراهم شد؟
فکر میکنم نوشتن فیلمنامه فیلم برای من خیلی سخت بود و ساختن فیلم هم سخت بود. در مورد این موضوع که – همانطور که مسئولان روابط عمومی در فیلم میگویند – همه بر سر ارزشهای مربع اتفاق نظر دارند، چه احساسی دارید، پس چرا من باید با آن درگیر شوم؟ اما برای من، لحظهای بود که متوجه شدم میخواهم داستان را در دو سطح تعریف کنم. یکی، در سطح فردی، زمانی که در حال تمرین زندگی خود هستید و سعی میکنید با مسائل اخلاقی که در خیابانها و خانواده خود میبینید کنار بیایید؛ و لایه دیگر برای من، موضوعاتی بود که بیشتر در سطح اجتماعی مطرح هستند و کمی حمله به فضای رسانهای و حمله به دنیای هنر که قرار است با ایدههای مطرحشده توسط این موضوعات سر و کار داشته باشد؛ و اظهار نظر درباره آنچه ما باید بهعنوان انسان با آن روبرو شویم.
وقتی فیلمنامه را مینوشتم، زمان زیادی را صرف سفر به اطراف و رفتن به موزههای هنر معاصر میکردم. هر بار به شهر دیگری میرفتم، از موزه هنر آن شهر دیدن میکردم تا ببینم چه خبر است. باید بگویم، تشخیص تفاوت بین آنها خیلی سخت است. میدانید، همه آنها این تابلوی نئون را دارند و این تکههای بزرگ فلزی در وسط اتاق یا هر چیز دیگری. حسی شبیه مارسل دوشان داشتم، وقتی یک توالت سرپایی را در یک موزه میگذاشت. در آن زمان این حرکت او تحریکآمیز بود، اما امروز اینطور نیست. مثل یک آیین یا یک کنوانسیون است که فقط در حال تکرار است. ارتباط خود را با آنچه در دنیای بیرون میگذرد از دست داده است.
برای من این فیلم میتواند در دنیای سینما هم اتفاق بیفتد. شما باید حوزهها را نقد کنید و باید جایگاه خودتان را بهعنوان یک کارگردان نقد کنید. اگر فقط سطح را خراش دهم، محتوا را دارم یا فقط نقش بازی میکنم؟
لایهای در فیلم بهشدت به این موضوع میپردازد که آیا ما به همان اندازه که هرکدام دوست داریم باور کنیم، خاص هستیم یا خیر.
من یک سخنرانی از یک استاد جامعهشناسی بسیار جالب دیدم که توصیف میکرد سوئدی چیست. او از یک مثلث استفاده میکرد و دولت را در بالا، فرد را در سمت چپ و خانواده را در سمت راست قرار میداد. بعد با نمودار آمریکا، آلمان و سوئد را به آن مثلث اضافه میکرد. کل قضیه مثلث این بود که شما به کجا اعتماد میکنید. من مدت زیادی در هر سه این کشورها زندگی کردهام. آمریکاییها اعتماد خود را بین فرد و خانواده قرار میدهند، آلمانیها آن را بین خانواده و دولت قرار میدهند، اما سوئدیها اعتماد خود را بین فرد و دولت قرار میدهند و این واقعاً به چیزی اشاره میکند: ما سوئدیها فوقالعاده فردگرا هستیم، اما در عین حال به پروژه مشترک که دولت است اعتقاد زیادی داریم.
فکر میکنید این نگاه در طول زمان تغییر کرده است؟
بله، بهعنوان مثال، جوامع دروازهدار را در نظر بگیرید. من فکر میکنم ما بهعنوان یک گونه، وقتی نبود توازن را میبینیم خیلی ناراحت میشویم، وقتی نابرابری را میبینیم، وقتی فقر را میبینیم. این موضوع واقعاً ما را آزار میدهد؛ بنابراین همچنان فکر میکنم که ما قطعاً به همدیگر اهمیت میدهیم، اما شهرها را با این نگاه نمیسازیم. امروز ایده اصلی شهرها این است: «به این مکان بروید. استفاده کنید.» چیزی به نام طراحی خصمانه وجود دارد، کجا نیمکتها را با زاویهای میسازند که نشستن طولانیمدت روی آنها ناراحتکننده باشد؟ در ورودی ساختمانها میخ میگذارند تا افراد بیخانمان نتوانند در آنجا بخوابند. فکر میکنم مارکس درمورد این که سیستم اقتصادی چگونه بر ما تأثیر میگذارد، تحلیل بسیار خوبی انجام داد و فکر میکنم این موضوع بسیار درباره آن است.
فکر میکنم شما میتوانید به فرهنگهای مختلف و سطوح مختلف اعتماد در آنها نیز نگاه کنید. فقط برای مقایسه، اگر در سوئد با یک کالسکه بچه به یک کافه تریا بروید، میتوانید وقتی در داخل در حال خوردن قهوه هستید، کالسکه و بچه داخل آن را بیرون کافه تریا بگذارید. اگر به آمریکاییها یا اروپاییها بگویید که این کار را کردید، آنها میگویند: «چی؟ مگر دیوانه شدهای.» اما یک استدلال قوی در جامعه اسکاندیناوی هست که شما یک کودک را نمیدزدید. بااینحال، شما هرگز کیف خود را بیرون کافه تریا رها نمیکنید، چون اگر آن را دزدیدند، به خاطر احمق بودن خودتان است.
تری نوتاری نقش یک هنرمند پرفورمنس را بازی میکند که با رفتاری شبیه میمونها یک ضیافت شام خیلی رسمی را به هم میزند. او درحالیکه همه بیحرکت نشستهاند یک زن را مورد آزار و اذیت فیزیکی قرار میدهد. در مقایسه، بیملاحظگی شخصیت اصلی، کریستیان، تقریباً تا این حد افراطی نیست و بااینحال او به خاطر آن تنبیه میشود.
خب، فکر میکنم ازنظر من، کریستیان بعد از پایان فیلم هیچ مشکلی برای ادامه دادن و گرفتن یک کار جدید نخواهد داشت، اما مشکلات خیابانهای بیرون همچنان وجود دارد؛ البته قرار دادن آنها در کنار هم یک ایده بود، اما من زیاد اینطور فکر نمیکردم. میخواستم او مانند یکی از تماشاگران گراند تیاتر لومیر (سالن اصلی جشنواره کن) باشد. این درواقع یکی از ایدههای بود که هنگام ساخت فیلم در ذهن داشتیم، این که ما آن را در لومیر، در مقابل تماشاگرانی تاکسیدو پوشیده به نمایش بگذاریم و آنها به مردی تاکسیدو پوشیده نگاه کنند که سطل زباله را زیر و رو میکند.
وسوسه نشدید تری نوتاری را به سالن نمایش فیلمتان بفرستید؟
(میخندد) درواقع ما یک ایده عالی برای مراسم فرش قرمز داشتیم، این که او با اکستنشن دست خود بیاید، اما مشکل این بود که اکستنشنها در چمدانی بودند که در فرودگاه گم شدند و دو دقیقه بعد از این که سوار ماشین شدیم، رسیدند.
قبل از این که با او آشنا شوید آن صحنهها را در فیلم نوشته بودید؟
آن صحنه را قبلاً نوشته بودم. عبارت تقلید میمون یا بازیگر مقلد میمون را در گوگل جستجو میکردم و ویدئویی را دیدم که تری برای «سیاره میمونها» کار کرده بود و فوقالعاده بود. حتی یک کودک میتواند متوجه شود که او در تقلید از میمون بهترین است. شما با این کار بازیگری را به سطح بسیار بسیار اولیه برمیگردانید؛ بنابراین با او تماس گرفتیم و خواستیم با ما همکاری کند.
دامینیک وست و الیزابت ماس را هم انتخاب کردید که انگلیسی صحبت میکنند، درحالیکه فیلم عمدتاً به زبان سوئدی است. آنها چگونه وارد پروژه شدند؟
من با شرکت اندیور در آمریکا کار میکنم و آنها خیلی اصرار داشتند که یک فیلم انگلیسیزبان بسازم. فکر میکردم مهم است که «مربع» را به خاطر نوع نگاه ما به اسکاندیناوی و پیشینه و تاریخ سوسیال دمکراتیک آن، در پسزمینه اسکاندیناویایی قرار دهم، اما بعد در نروژ، کپنهاگ، استکهلم و هلسینکی شروع به انتخاب بازیگران کردم. برای شرکت در مراسم جوایز بفتا به لندن رفته بودم و بعد چند جلسه برگزار کردم و با تعدادی از بازیگران انگلیسیزبان و آمریکایی در لندن بداهه کار کردم. الیزابت ماس را قبلاً در «مد من» دیده بودم. کار دامینیک وست را واقعاً نمیشناختم، اما هر دوی آنها بازیگرانی بسیار بسیار باهوش هستند. میدانید، از کار کردن به زبان انگلیسی میترسیدم، چون فکر میکردم شاید نکات ظریف و چیزهایی شبیه آن را از دست بدهم.
منبع: ددلاین (جو اوتیکی)