مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
وقتی وس اندرسن ۱۶ ساله بود، نیویورکر را کشف کرد. هفتهنامه آمریکایی، با ترکیب زنده خود از نقد، گزارش و خبر، زندگی مرد جوان را که در تگزاس بزرگ میشد، متحول کرد. همین که او شماره جدید مجله را میگرفت، بلافاصله به سراغ داستانهای کوتاه میرفت. اندرسن ۵۲ ساله میگوید: «داستانهای کوتاه همیشه اولین چیزی بود که در نیویورکر میخواندید. بعد از مطالب کوتاه، «شایعه در شهر» و «درباره شهر» بود.» آن ستونها درباره رویدادهای فرهنگی و زندگی در نیویورکِ آن سالها، تخیل او را برمیانگیختند.
در طول سالها، دلبستگی اندرسن به نیویورکر، زندگی فرهنگی او، فیلمهایش و حتی شخصیتهایش را تغذیه کرد. تصور این که خانواده نابغههای فراموششده فیلم «خانواده رویال تننبام» در ۲۰۰۱ – فیلمی که اولین نامزدی از هفت نامزدی اسکار را برای اندرسن به همراه آورد – مشترکین همیشگی نیویورکر هستند، دشوار نیست، اما حالا این مجله در فیلم جدید او، «د فرنچ دیسپچ» («گزارش فرانسوی» – The French Dispatch) تأثیر کلیدی داشته است تا آنجا که اندرسن، خودآگاه از فونت مخصوص نیویورکر در فیلم استفاده میکند. وقتی در هتل ماریوت در کن با تیلدا سوئینتن ملاقات میکنم، او میگوید: «این بنیان فیلم است.» سوئینتن با کت و شلوار فیروزهای و موهای بلوندشده، تنها یکی از بیشمار ستارههای گروه بازیگران خیرهکننده فیلم اندرسن است.
داستان فیلم در اوایل دهه ۱۹۶۰ اتفاق میافتد و متمرکز بر دفتر روزنامه د فرنچ دیسپچ است که اشاره میشود ضمیمه خارجی روزنامه لیبرتی، کانزاس ایونینیگ سان در آمریکاست. این «نشریه جلایِ وطنکرده»، آنطور که اندرسن آن را مینامد، در شهر فرانسوی (خیالی) آنوی-سور-بلازه منتشر میشود. سردبیر مجله، آرتور هاویتزر، جونیور (بیل موری) است که شخصیت او با الهام از هارولد راس، روزنامهنگار و یکی از مؤسسان نیویورکر طراحی شد و روزنامهنگارانی با بازی سوئینتن، فرانسیس مکدورمند، جفری رایت و اوون ویلسون در آن مطلب مینویسد.
خود فیلم شامل سه اپیزود است و هر یک از سه داستان کوتاه آن یکی از «مطالبی» است که قرار است در آنچه آخرین شماره د فرنچ دیسپچ است، منتشر شود. در اپیزود/مطلب «شاهکار بتنی»، جی.کی.ال. برنسن، شخصیتی با موی زرد با بازی سوئینتن، درباره موزز رزنتالر، هنرمندی رادیکال و زندانی (بنیسیو دل تورو) و رابطه عاشقانه او با سیمون، یک نگهبان زندان (لیا سیدو) که مدل اوست، گزارش مینویسد. برنسن از رزاموند برنیه، منتقد هنری الهام گرفته شده است که در موزه متروپولیتن نیویورک کنفرانس برگزار میکرد و مجله هنریِ تأثیرگذار لُوی را اداره میکرد.
اپیزود بعدی «بازبینیهای یک مانیفست» است که در آن لوسیندا کرمنتز، شکارچی خبرِ فولادین با بازی مکدورمند، راهش با زفیرلی، یک فعال دانشجویی با بازی تیموتی شالامه یکی میشود. اندرسن در این اپیزود از «رویدادهای ماه مه» نوشته میویس گالان که اعتراضات دانشجویی مه ۱۹۶۸ در فرانسه را پوشش داد، استفاده کرد و همچنین از جنبش «سینما نگاه» و فیلمهای سینماگرانی چون ژان ژاک بینکس، لوک بسون، لئوس کاراکس و دیگران که در دهه ۱۹۸۰ سینمای فرانسه را به سمت تکیه بیشازحد بر سبک سوق داد، الهام گرفت.
به گفته سوئینتن، این یک نمونه منحصربهفرد از ذهنیت اندرسن است. او میگوید: «شما نهفقط با فانتزی، بلکه با یک عاشق فانتزی سر و کار دارید، پس این نیش و کنایههای کوچک را دارید. شورش دانشجویی… احساس میکنم این فیلم را قبلاً دیدهایم، اما حقیقت این است که ندیدهایم. درواقع وجود نداشته است. ما کمیک استریپهایی را دیدهایم که کمی به آنجا رفتهاند و تصاویری مستند از ۱۹۶۸ را دیدهایم. حس آن شبیه قصههای مصور”بینو” است… صرفاً در دید پیرامونی شماست.» شاید این اولین – و تنها – باری باشد که اندرسن با کمیکی که «دنیس شرور» را برای ما آورد، مقایسه میشود.
آخرین «مطلب»، «اتاق غذاخوری خصوصی کمیسر پلیس»، حتی از دو اپیزود قبلی نیز عجیبتر و التقاطیتر است. روباک رایت، گزارشگری شبیه جیمز بالدوین با بازی جفری رایت، داستانی عجیب درباره یک مسمومیت غذایی را بررسی میکند. همانطور که مجله اسلیت اخیراً نوشت، با دیالوگهای کهنالگویی و صحنههایی شبیه تابلوهای نقاشی، اندرسن به یک فیلمساز «شیرینبیان» میماند، یا دوستش دارید یا از او متنفرید. «هیچ کارگردانی که این روزها کار میکند، بیش از وس اندرسن فیلمهایی شبیه آن گیاه تفرقهانگیز نمیسازد.»
بااینحال، حتی اگر جهانبینی عجیب و غریب اندرسن به مذاق شما خوش نیاید، نمیتوان این موضوع را که فیلمهای او عمیقاً شخصی هستند، انکار کرد. جدا از عشق او به نیویورکر و مجلات مشابه، او همچنین از ته دل فرانسهدوست است. اندرسن میگوید: «من همیشه میخواستم در فرانسه وقت بگذرانم و همیشه میخواستم در فرانسه زندگی کنم. سالهای سال، فرانسه بخش بزرگی از زندگی من بوده است. به خودم گفتم، “میخواهم فیلمی بسازم که از چیزهایی که در اینجا یاد میگیرم استفاده کند”، چون بخشی از دلیل رفتن من به فرانسه در درجه اول این بود که فیلمهای فرانسوی را دوست داشتم. این بخشی از چیزی است که من را مجذوب فرانسه کرد.»
در اوایل دهه ۲۰۰۰، اندرسون مدتی در پاریس با جیسون شوارتزمن زندگی میکرد که از زمان بازی در «راشمور» بهطور منظم با او همکاری کرده است (و در اینجا نقش ارمس جونز کاریکاتوریست را دارد که در دفتر مجله د فرنچ دیسپچ کار میکند). آنها فیلم کوتاه «هتل شوالیه» را در ۲۰۰۷ با شوارتزمن و ناتالی پورتمن در نقش عاشقان سابق در یک اتاق هتلی در پاریس ساختند. آن فیلم ۱۳ دقیقهای، پیشدرآمد روایی فیلم بلند سینمایی او، «دارجلینگ لیمیتد» بود که داستانش در هند روی میدهد و همان سال اکران شد.
اندرسن از آن زمان تاکنون دو فیلم انیمیشن استاپ موشن ساخته است – «آقای فاکس شگفتانگیز» با اقتباس از رولد دال و قصه ژاپنی عجیب «جزیره سگها» – همینطور فیلم «قلمرو طلوع ماه» که داستانش در نیوانگلند روی میدهد و فیلم پربازیگر «هتل بزرگ بوداپست» که با ۱۷۲ میلیون دلار فروش در سراسر جهان به بزرگترین موفقیت دوران کاری او تبدیل شد. حالا، او سرانجام به فرانسه بازگشته است، حدود ۱۴ سال پس از «هتل شوالیه»، با فیلمی که بهراحتی جاهطلبانهترین فیلم او تا به امروز است.
بازیگران فیلم بهتنهایی کاملاً چشمگیر هستند و در یک پلک زدن شاهد نقشآفرینیهای کوتاه از کریستوف والتس، الیزابت ماس، سرشا رونان و غیره هستید. اندرسن همچنین یک فیلم واقعاً دوزبانه ساخته است و هموطنان آمریکایی خود را تشویق میکند تا جایی که ممکن است از زیرنویسها استفاده کنند. او میگوید: «پیش خودم گفتم، من میخواهم تعدادی از بازیگران فرانسوی مورد علاقهام (شامل لیا سیدو، لینا خودری و متیو آمالریک) را در این فیلم داشته باشم و میخواهم بازیگران آمریکایی داشته باشم و میخواهم بازیگران فرانسوی بتوانند به زبان خودشان بازی کنند و آمریکاییها هم به زبان خودشان بازی کنند.»
در عین حال، پیدا کردن شهر فرانسوی مناسب برای خلق آنوی-سور-بلازه، یک نیاز اساسی بود. اندرسن سرانجام در آنگولم در جنوب غربی فرانسه مستقر شد. او توضیح میدهد: «این شهری است که روی سطوح ساخته شده است؛ فیلمبرداری در مکانی که عمق دارد، جایی که همیشه چیزی پشت سر شماست، خیلی خاص است. لایهها خودشان را در پسزمینه نشان میدهند و به شما فرصت بیشتری برای صحنهپردازی میدهند. این شهر با راهپلهها و جادههای شیبدار و اینجور چیزهای خود، نکتهای بلافاصله جالب دارد.»
«د فرنچ دیسپچ» روی کاغذ به نظر یک چشمانداز ساده دارد. رومن کوپولا، یکی از نویسندگان همکار همیشگی اندرسن میگوید: «من معتقدم وس فکر میکرد: “اوه، این چند فیلم کوتاه است – خیلی جاهطلبانه نیست.”، اما فکر میکنم او متوجه شد در آمادهسازی، در بخش هنری و انتخاب بازیگر، چهار یا پنج فیلم با هم ترکیب شدند.» تولید دو برابر بیشتر از هر فیلم قبلی اندرسن به دکور نیاز داشت. کوپولا اضافه میکند: «کاری که در ابتدا ساده به نظر میرسید – فقط یک مشت فیلم کوتاه – خیلی پیچیده شد.»
فیلمهای اندرسن به لحاظ میزان ذوق هنری فوقالعاده هستند – بهویژه «د فرنچ دیسپچ». بخش زیادی از این مسئله را میتوان در نمایشگاه جدیدی که پاییز ۲۰۲۱ در لندن برپا شد، مشاهده کرد که شامل دکورهای اصلی ساخته آدام استاکهاوزن طراح صحنه نابغه اندرسن و لباسهایی از میلنا کانونرو، برنده چهار جایزه اسکار است. شما همچنین میتوانستید به کافه لو سان بلاگ بروید و غذاهای فرانسوی را که در فیلم دیده میشود صرف کنید.
بااینحال، درحالیکه «د فرنچ دیسپچ» ممکن است حسی مثل یک «میل فوی» شیرین و ناسالم داشته باشد، در زیر خود کلی محتوا دارد. فیلم به شکل تکاندهندهای با فهرستی طولانی که به نویسندگان و دبیرانی که کارشان الهامبخش اندرسن است، تقدیم شده است، به پایان میرسد. اندرسن میگوید: «در آن فهرست نام لوک سانت دیده میشود که نویسنده نیویورکر نیست، بلکه نویسنده مجله نیویورک ریویو آو بوکز و ویلیج وویس است و همچنین در فهرست نام کسانی است که نویسنده و دبیر بودند، افرادی که نویسندگانی پیدا کردند و آنها را تشویق کردند و به شکلگیری مجله کمک کردند.»
این یک لحظه الهامبخش است – لحظهای که انگیزه اندرسن را در خلق نامهای عاشقانه به روزنامهنگاری که او را شکل داد و الهام بخشید، خلاصه میکند. همچنین شیوه او برای نشان دادن این مسئله که کار این غولهای ادبی فراموش نشده است. سوئینتن میگوید: «امیدوارم بهویژه جوانان – یا هر کسی که این فیلم را دوست دارد – در پایان فیلم از آن فهرست استفاده کند و مثلاً کارهای جیمز بالدوین را بخواند.»
منبع: ایندیپندنت (جیمز ماترام)
تماشای فیلم گزارش فرانسوی در نماوا