مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
گرگ دیویس دیر کرده است، اما داستانی برای گفتن دارد. او با نگاهی آشفته و درحالیکه نفسنفس میزند، میگوید: «خواهرزادهام را از پنجره پرت کردم بیرون! خوب، ما اینطوری به او غذا میدهیم. مثل یک بچه ویکتوریایی.» او که برای تعطیلات به کورنوال آمده است، اول برای پیادهروی بیرون رفت، بعد متوجه شد کلید را جا گذاشت و بنابراین پشت در ماند. او آه میکشد: «چون من یک انسان نالایق هستم.»
شاید این حرف درست باشد، اما او یک قصهگوی لایق است. واقعاً این کار را دوست دارد. هر کس که استندآپ کمدی دیویس را دیده باشد، یا او را در «برنامه گراهام نورتون» دیده باشد که برای رایان گاسلینگِ حیرتزده تعریف میکند وقتی قبلاً معلم بود چطور یک بار با لباس زیر مادرش به مدرسه رفت، عشق او به داستانسرایی را تائید میکند (مجموعهای با عنوان «بامزهترین لحظههای گرگ دیویس در برنامه گراهام نورتون» در یوتیوب حدود ۳٫۵ میلیون بازدید داشته است).
بههرحال، پشت در ماندن و پرت کردن نزدیکترین کودک به او از پنجره، بسیار شبیه شوخیهای شیطنتآمیزی است که دیویس برای یکی از شخصیتهای نمایشی خود مینوشت. او در سریال طنز «سقوط مرد» در کانال ۴ که در ۲۰۱۷ پس از چهار فصل به پایان رسید، نقش دن، معلمی چهل و چند ساله را بازی کرد که مجرد است، با پدر و مادرش زندگی میکند و با ماجراهای عجیب و غریبی مانند گم کردن شلوار، حیوانات خانگی مرده و برخوردهای تا حد زیادی نارضایتبخش با زنان مواجه میشود.
او کمدی شش قسمتی «نظافتچی» (The Cleaner) را نوشت که از ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۱ از بیبیسی وان پخش شد و خودش هم نقش اصلی سریال را بازی کرد. دیویس نقش پل «ویکی» ویکستد را بازی میکند، یک مرد معمولی که وظیفه غیرمعمول، اما ضروری تمیز کردن و پاکسازی صحنههای جرم را دارد. ویکی با استفاده از مواد شیمیایی، برسهای شستشو و با لباسهای حفاظتی کامل وارد خانههای آدمهای غریبه میشود تا هر نوع نشانه مرگ (یا تصادف) را از بین ببرد – و اغلب خود را در آشفتگی میبیند و کار او به ارائه راه حل برای چیزی بیش از لکههای خون ختم میشود!
سریال نظافتچی بر مبنای سریال کمدی آلمانی «پاککننده صحنه جرم» ساخته شده است که در هفت فصل پخش شد: استودیو هامبورگ، ایده اقتباس بیبیسی از آن سریال را طرح و پیشنهاد کرد که دیویس فردی ایدهآل برای انجام آن است.
ویکی در اواخر دهه چهارم زندگی قرار دارد، مجرد است و هیچ رابطه عاشقانه درست و درمانی ندارد. تنها تفریح او رفتن به میخانه محلی و وقتگذرانی با دوستان قدیمیاش است. دیویس اپیزودهای سریال اصلی را بررسی کرد و از بین آنها شش داستان را انتخاب و بعد آنها را بازنویسی کرد.
او میگوید: «ما پیشفرض سریال آلمانی را گرفتیم و من برخی از خطوط داستانی درخشان سریال را که نوشته یک خانم بود، مبنای فصل اول “نظافتچی” قرار دادم و بعد تا حد زیادی یک بازنویسی انجام دادیم، چون تفاوتهای فرهنگی، بهویژه در طنز هست که قابل ترجمه نیست. امیدوار بودم تنبلترین کاری باشد که تابهحال انجام دادهام و فقط همهچیز را بدزدم، اما درنهایت معلوم شد خیلی پرشاخ و برگتر از چیزی است که تصور میکردم.»
هرکدام از قصهها اساساً در قالب یک داستان با دو شخصیت اصلی که یکی از آنها خود ویکی است، روایت میشوند و یک گروه چشمگیر از ستارگان مهمان، ازجمله هلنا بونهام کارتر در نقش یک همسر قاتل، دیوید میچل در نقش نویسندهای پر ادا و اصول و استفانی کول در نقش یک اشرافزاده پریشان، مقابل دیویس ظاهر میشوند. دراینبین، کار بونهام کارتر با یک صحنه عجیب و غریب در دستشویی بهطور مشخص به چشم میآید. دیویس اشاره میکند: «درواقع آن صحنه بود که هلنا را متقاعد کرد در سریال بازی کند.»
دیویس میگوید برای «نظافتچی» از یک سریال تلویزیونی در دوران کودکیاش الهام گرفت. «به سریالی به نام “آقای بن” فکر میکردم که وقتی بچه بودم، میدیدم. در آن سریال شخصیتی بود که به لباسفروشی میرفت، یک کمد را باز میکرد و بعد در دنیای لباسهایش گم میشد. یک کمدی درام مثل این، یک حس قدیمی دارد. فقط یک شخصیت ثابت دارد که شخصیت من است و او هر هفته به یک ماجراجویی متفاوت میرود و همهچیز به پایان میرسد.»
ویکی بهنوعی نقش دختر معصوم فیلمها را دارد. او درحالیکه در و دیوار و زمین آغشته به خون را پاک میکند، شاهد و شنونده اعترافات و رفتار عصبی افرادی است که در آستانه غصه، آسیب روحی و تنهایی قرار دارند. ویکی درباره شغلش میگوید: «من دوست دارم همهچیز را درست کنم.» و درنهایت معمولاً این کار را انجام میدهد.
این یک پیشفرض عجیب، اما تازه است. دیویس میگوید: «از خودم میپرسیدم، “لعنتی، او چطور به این کار رسیده است؟” در اپیزود آخر، مشتری ویکی یک عشق قدیمی است (با بازی جو هارتلی) و از طریق این زن به اطلاعات بیشتری درمورد گذشته او دست پیدا میکنیم. ویکی واقعاً در مقایسه با دوران جوانیاش تغییری نکرده است – به همان موسیقی گوش میدهد، به همان میخانه میرود و با همان دوستان مشروب مینوشد.
دیویس میگوید: «به دلایل بسیار واضح، مرد-کودک موضوع تمام چیزهایی است که نوشتهام. این برای من مسئلهای شخصی است. یک وسواس است.»
دیویس ۵۳ ساله است، اما قطعاً آن را حس نمیکند. «این تصور که من یک بزرگسال هستم کاملاً مضحک است. این ایده که نقطهای هست که یک نفر به فردی بالغ و کاملاً کارآمد تبدیل میشود، برای من بینهایت جذاب است. واقعاً فکر نمیکنم چنین نقطهای باشد.»
در این فکرم که او چه سنی را احساس میکند. «خب، وقتی با آدمهای بیست و چند ساله صحبت میکنم، حس میکنم با همسن و سالهای خودم حرف میزنم.» یک روز در حین تصویربرداری سریال جدید «فکر بازکاکز را نکن»، دیویس، بدون تمرین قبلی شعری از دکتر دره را رپ خواند و از این که دید تماشاگران او را تشویق میکنند، ناراحت شد. «من گفتم، “لازم نیست منت سر من بگذارید و تشویقم کنید!” آنها به پیرمردی با موهای خاکستری نگاه میکردند و میگفتند، “بامزه نیست؟ او بلد است رپ بخواند!”»
دیویس در سنت اسف در ولز به دنیا آمد، اما در وم در شروپشر بزرگ شد. او خیلی بچه بامزهای نبود، «اما خیلی زود فهمیدم از خنداندن مردم و واکنش آنها خوشم میآید.» پدرش که در ۲۰۱۴ درگذشت، بامزهترین فردی بود که در عمرش دید و او در بخش زیادی از دوران کودکی خود (و شاید فراتر از آن) سعی کرد پدرش را تحت تأثیر قرار دهد. «اما هر وقت خنگبازی درمیآوردم به من توجه میکرد.»
او یک خاطره مشخص دارد که برای معلم دبستانش یک جوک درباره یک ترقه گفت و آن معلم خندید. از همان لحظه به کمدی علاقهمند شد. «فکر میکنم باید خیلی زود تصمیم بگیریم. من این حرف را که یک نفر ذاتاً بامزه است قبول ندارم. برای من، کمدینهایی مهم هستند که بیشتر تمرین میکنند و از سنین پایین روی آن کار میکنند.»
دیویس در دانشگاه برونل در رشته زبان انگلیسی و مطالعات تئاتر تحصیل کرد، جایی که تنها دورهای که میتوانست بگذراند، دوره جدی تئاتر فیزیکی بود. او برای پایاننامهاش باید یک اثر تولید میکرد و بعد از این که نیم ساعت وقت گذاشت تا به استادان خود بگوید نمایش او شامل چه چیزی میشود – حمله به امپریالیسم آمریکایی – آنها پاسخ دادند: «فقط یک کمدی بساز، گرگ!»
بنابراین، او یک نمایشنامه تکنفری اتوبیوگرافیک ساختگی نوشت و این باید آغاز کار کمدی او باشد. با این تفاوت که دیویس هیچ ایدهای نداشت که بعد از آن باید چه کار کند؛ بنابراین او معلم شد – رشته مطالعات انگلیسی و نمایش در دبیرستان – و ۱۳ سال معلم ماند.
او میگوید: «من از معلم بودن متنفر نبودم، از خودم متنفر بودم که آن کار را میکردم. همیشه از دست خودم عصبانی بودم، چون تنها کاری که همیشه میخواستم انجام بدهم، کمدی بود. اگر از روی بزدلی محض، کاری را انجام ندهید که دوست دارید زندگی خود را با آن بگذرانید، هیچ شغلی شما را خوشحال نمیکند.»
دیویس ادامه میدهد: «من بدبخت بودم. حالا که به گذشته نگاه میکنم، رک و پوستکنده بگویم، افسرده بودم. فکر میکنم اگر با کسی صحبت کنم که حتی ذرهای واجد شرایط باشد، به او میگویم سالها افسردگی داشتم. میدانستم فقط در روزهای شنبه و یکشنبه خوشحال هستم.»
درنهایت، این دوست دختر دیویس در آن زمان – یک «استرالیایی بسیار عملگرا» – بود که او را مجبور کرد برای رفع بدبختی خود فکری کند. او «دورههای کمدی» را در گوگل جستجو و کارگاههای استندآپ کمدی لوگان موری در لندن را پیدا کرد که در ۱۱ هفته، زندگی او را تغییر داد.
دیویس در آن زمان ۳۳ سال داشت. «فکر میکردم مطلقاً هیچ شانسی ندارم که به جایی برسم، اما واقعاً احساس میکردم اگر تلاش نکنم دیوانه میشوم.» او بلافاصله این کار را انجام داد و در سومین اجرای خود در ۲۰۰۲ برنده یک جایزه استندآپ کمدی شد.
معلوم شد او داستانهای زیادی برای گفتن دارد. در تازهترین تور دیویس، «تو جانور باشکوه» که برای نتفلیکس فیلمبرداری شد، حکایتهای او گسترهای فراگیر از مادرش تا پیدا کردن لحظههای شاد درباره بیماری پدرش را در برمیگرفت. به نظر میرسد او مطلقاً هیچ فیلتری ندارد، اما در عین حال اصلاً دوست ندارد درباره زندگی خصوصی خود صحبت کند. او چند سال با لیز کندال، سیاستمدار و نماینده مجلس بریتانیا از حزب کارگر در رابطه بود، اما آنها در ۲۰۱۵ از هم جدا شدند.
او با خنده میگوید: «یکی از چیزهایی که درمورد استندآپ کمدی برای من جذاب است صداقت انتخابی بودن آن است. این که شما برای ارائه هر جنبه از خود که به نظرتان خوشایند است یا به انتخاب خودتان، ناخوشایند است، کنترل مطلق دارید.»
دیویس از نوشتن بهعنوان نوعی جنون یاد میکند. او نوشتن طرحهای داستانی «سقوط مرد» را چنان وسوسهانگیز میدید که عادت داشت موقع کار همهچیز را بشکند. «مثل کشوی جورابم. کشو را تا آخر باز و بعد از لولاهایش جدا میکردم؛ مثل یک روانپریش. حالا آن کشو را با چسب بستهام که یادگار خشم من باشد. اغلب وقتی رد میشوم به آن نگاه میکنم.»
یک بار هنگام نوشتن، برای خودش چای میریخت که یک قطره آب روی زمین ریخت. «و من با صدای بلند گفتم، “اوه، پس اینطور؟” بعد مثل یک دیوانه کل کتری آب داغ را روی زمین ریختم و سوار ماشین شدم و به نورفک رفتم.»
داستان ادامه دارد، او پیادهروی کرد، زن و مردی را در ساحل تعقیب کرد و برای چند ساعت در جنگل گم شد، بعد دوباره به خانهاش در لندن برگشت تا بار دیگر شروع به نوشتن کند. او میگوید: «هر جا که بروی، اوضاع همین است.»
او بهوضوح خوشحال است که حالا این زندگی اوست، از یک برنامه تلویزیونی به برنامه دیگر، با گاهی رگبار جنون خلاقانه. «سعی میکنم به یک تشبیه کمتر ناشیانه فکر کنم، اما اگر مدت زیادی به یک کیک خیره شوید و ناگهان آن کیک به دستتان برسد. واقعاً میخواهید آن را به صورت خود بکوبید.»
دیویس در پایان، بحث را به سریال نظافتچی برمیگرداند تا بگوید بهعنوان نویسنده از داستانهای سریال چه منظوری داشت. «همه داستانها بسیار متفاوت هستند، ویکی با شخصیتهایی که هیچ وجه مشترکی با آنها ندارد، ماجراجویی کاملاً متفاوتی نسبت به هفته قبل دارد. چیزی که من درمورد سریال دوست دارم عنصر انسانی است؛ هر هفته بینندگان با شخصیت جدیدی روبرو میشوند؛ انسانها و نیم ساعت در زندگی آنها کنکاش میکنند… و در این فکر فرو میروند که ویکی چه واکنشی نشان میدهد!»
منبع: آینیوز، ویتچرچ هرالد، وات تو واچ
تماشای آنلاین سریال نظافتچی در نماوا