مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
کیت بلانشت پس از ماهها زندگی در پوست لیدیا تار – یک آهنگساز و رهبر ارکستر خیالی برنده EGOT (امی، گرمی، اسکار و تونی) که سیر عرش به فرش او موضوع فیلم جدیدی است که نام خانوادگیاش را روی خود دارد – خیلی سریع میتواند شخصیت خود را خلاصه توصیف کند.
بازیگر استرالیایی میگوید: «من لیدیا را یک فرد مناسب در زمان نامناسب میبینم. فیلم بهنوعی کلاً درباره زمان است.»
رهبران ارکستر با دستها یا باتوم خود زمان را به معنای واقعی شکل میدهند. بلانشت درحالیکه خودش را در دقت فنیِ پرزحمتترین نقش دوران کاری خود غرق میکند، یکی از نفسگیرترین مناظر سال را شکل داده است. نقش تار همچنین به نقشآفرینی او در «جاسمین غمگین» اشاره میکند – تکبر و غرور همراه با آسیبپذیری پنهان؛ و همچنین طعم لحن تند و اجرای بینقص او در نقش کاترین هپبورن در «هوانورد» را دارد. (دو فیلمی که بلانشت به خاطر آنها اسکار گرفت و او را به جایگاه فعلیاش رساندند.)
اما «تار» (Tár) نکتهای دارد، نکتهای که به زمان به معنای آنچه در این لحظه میگذرد اشاره میکند – این که دوره خیلی چیزها گذشته است: دوره مالر و خودکامگی در سطح بالای هنری گذشته است، دوره نابغههای قدرتمند و در عین حال بدرفتار گذشته است و این چیزی است که تازهترین ساخته تاد فیلد، کارگردان آمریکایی را فیلمی بحثبرانگیز میکند.
بلانشت ۵۳ ساله میگوید: «ما در زمانی زندگی میکنیم که معیار بزرگ در حال فروپاشی است. در این شرایط چه اتفاقی میافتد اگر تمام زندگی خود را جوری گذرانده باشید که در آن جایگاه رفیع باقی بمانید و وقتی همهچیز از هم پاشید، در نقطه صفر به دنیا بیایید؟»
معنایش این نیست که لیدیا در این فروپاشی نقش ندارد. فیلم «تار» با ساختاری مهیب شبیه یک خودسوزی آهسته، صحنه به صحنه نشان میدهد که لیدیا آزادانه هر کاری میخواهد انجام میدهد و به فردی تبدیل میشود که به شکل خطرناکی دور از دسترس است – با لحن تند با یک دانشجوی رنگینپوست صحبت میکند، از جوانها سوء استفاده میکند، با زنان اطراف خود بد تا میکند، لطف میکند یا لطف خود را دریغ میکند و درمجموع از جایگاه ویژه خود بسیار لذت میبرد.
فیلد میگوید: «واقعاً میخواستم درباره قدرت و ساختارها و خطوط ارتباطی قدرت، در این مورد بهنوعی معبد هنر صحبت کنم.»
فیلد بعد از دو فیلم تأثیرگذار در ابتدای دوران کارگردانی خود، «در اتاقخواب» (۲۰۰۱) و «بچههای کوچک» (۲۰۰۶) به مدت ۱۶ سال از رادار خارج شد. او در این سالها ایدههای بزرگی در ذهن داشت – اقتباسی از رمان ترسناک- وسترن «نصفالنهار خون» به قلم کورمک مککارتی و پروژههای پرهزینه با اقتباس از آثار جون دیدیون و جاناتان فرانزن – که هرگز به آنها چراغ سبز نشان داده نشد.
نویسنده، بازیگر و فیلمساز ۵۸ ساله، این طلسم طولانی را ناشی از تغییر اولویتهای خود پس از ورود غیرمنتظره فرزند سوم خود به زندگیاش توصیف میکند. او میگوید: «در آن زمان تصمیم گرفتم اگر قرار است یک سال و خردهای برای ساخت یک فیلم از خانوادهام دور شوم، بهتر است شخصاً دلیل خیلی خوبی داشته باشم.» اما فیلد اذعان میکند در این سالها تلاش خود را کرد. او ادامه میدهد: «من در ۱۶ سال گذشته صمیمانه و مشتاقانه با همکاران فوقالعاده خودم روی خیلی چیزها کار کردم، اما به هر دلیلی چه ازنظر سوژه یا جاهطلبی یا بیعلاقگی افراد دیگر، آن پروژهها به نتیجه نرسیدند.»
شما این حس را دارید که فیلد با «تار» – که بهشدت بر «فرهنگ اخراج» تمرکز دارد – میخواست بازگشت معناداری داشته باشد. فیلم جدید او چیزی نیست که غالباً از هالیوود یا هر جای دیگری بیاید. (هزینه تولید «تار» را فوکوس فیچرز تأمین کرد.) فیلد فیلمنامه را در ابتدای همهگیری کرونا، عمدتاً برای خودش نوشت، اگرچه برای الهام گرفتن یک برگ یادداشت روی میز خود چسبانده بود که نام بلانشت روی آن نوشته شده بود.
فیلد به یاد میآورد: «هر روز مینشستم و میگفتم: “صبحبهخیر کیت” و او چیزی نمیگفت. به کار ادامه میدادم و امیدوار بودم او روزی بالاخره جواب من را بدهد. خیلی خوششانس بودم این کار را کرد، اما نمیدانست من برای او مینویسم. هیچکس دیگری هم نمیدانست.»
بلانشت نقش لیدیا تار را یک ضیافت مینامد. او میگوید: «خیلی کم پیش میآید فیلمنامهای به دست شما برسد که از هر نظر بسیار عالی باشد، ازنظر زبانی، بصری، ریتم. ایدههای تاد برای انتخاب بازیگران هم عالی بود – من را کاملاً هیجانزده کرد.»
دو همبازی اصلی بلانشت، نینا هوس، بازیگر تیز و نافذ آلمانی («باربارا»، «یلا»، «ققنوس») و نوئمی مرلان، بازیگر فرانسوی («پرتره یک بانو در آتش») در «تار» نقشآفرینیهای پیچیدهای دارند، آنقدر که شایسته است فیلم درباره زندگی شخصیتهای خودشان باشد.
بلانشت میگوید تسلط بر ریتم و طرز رفتار لیدیا تارِ در حال فروپاشی به آمادهسازی شدیدی نیاز داشت که به گفته او «با وحشت مطلق همراه بود.» بلانشت تا حد زیادی زبان آلمانی یاد گرفت تا لیدیا بتواند در حضور همکاران ارکستر مستقر در برلین خود که سالها با آنها کار کرده است، گاهی اوقات صحبت کند. او در کلاسهای پیانو شرکت کرد، حرکات یک رهبر ارکستر را آموزش دید و یاد گرفت همه این کارها را با هم در برداشتهای طولانی انجام دهد.
فیلد که خودش از طرفداران فیلم پرتنش «چشمان کاملاً بسته» استنلی کوبریک است، میگوید: «هیچ بازیگر جدی هرگز نمیخواهد درمورد جزئیات تمرینات خود صحبت کند، چون ما در تجارت نامرئی بودن هستیم و نباید هیچیک از اینها را فاش کنیم، اما مثل این است که دنیای دیگری را تصور کنید که در آن تام هنکس و بیل پکستون واقعاً میتوانند به ماه پرواز کنند. نسبتاً خارقالعاده است.»
خود لیدیا گاهی اوقات این کار را با پوششی از اعتمادبهنفس انجام میدهد. این بخشی از پیروزی بلانشت است که بلافاصله در طول مصاحبه طولانی لیدیا با یک خبرنگار معروف در شروع فیلم متوجه آن میشوید. بازیگر استرالیاییتبار ترجیح میدهد روی جزئیات هنر خود متمرکز نشود («کارهایی است که باید انجام دهید تا به پایگاه اول برسید.») بلانشت در عوض گفتوگوی خود را به سمت خود شخصیت تار سوق میدهد.
بلانشت درباره لیدیا میگوید: «او به قدرت استثنا بودن اعتقاد دارد و فرصتی برای پرواز میخواهد. در عین حال فکر میکنم پاشنه آشیل و طبیعت یونانی مسئله این است که وقتی به قله یک کوه میرسید، تنها راه بعدی پایین آمدن از کوه است؛ بنابراین با وجود یک میل خلاقانه بسیار قوی در لیدیا، یک حس تعمدی از ویرانی هم در او دیده میشود. برای من این جایی است که فیلم واقعاً در آن زندگی میکند.»
فیلد حتی در بدترین لحظههای لیدیا نمیتواند مخلوق خود را قضاوت کند. او چیزی ساخته است که پس از سالها رؤیاپردازی درمورد آن هنوز پیش چشمان خودش در حال تغییر است.
او میگوید: «تنها اتفاق بد این است که یک نفر در واکنش به او شانههایش را بالا بیندازد و بیتفاوت باشد. هر بار که فیلم را تماشا میکنم لیدیا را متفاوت میبینم. تدوینگر فیلم هم همینطور. ما در مقاطع مختلف مفصل درباره او صحبت میکردیم؛ بنابراین امیدوارم همهچیز آنجا باشد. سینما مثل موسیقی با تداعی ذهنی رشد میکند.»
نینا هوس که بیشتر به خاطر همکاری با فیلمساز هموطن خود، کریستیان پتزولد شهرت دارد، یکی از تحسینشدهترین بازیگران حوزه فیلم و تلویزیون آلمان در ۲۵ سال گذشته است. او در «تار» نقش شارون گودنو، همسر آلمانی لیدیا و کنسرتمایستر یا نوازنده ویولن اول ارکستر او را بازی میکند؛ زنی آرام و تودار که عواقب اقدامات غارتگرانه لیدیا و فروپاشی تدریجیاش دامن او را نیز میگیرد.
هوس پسزمینههای زیادی برای شارون میآورد، انگار این شخصیت سالها قبل از ورود به این فیلم در فیلم دیگری حضور داشته است. به نظر میرسد او از زندگی خود راضی است که رابطهاش با لیدیا را باورپذیرتر (و البته دلخراشتر) میکند. آنها دختری به نام پترا را بزرگ میکنند و مشخصاً به لحاظ هنری به هم احترام میگذراند، اما فاصلهای هست که لیدیا بین خود و دیگران ایجاد میکند که همیشه باعث میشود شارون تنها به نظر برسد، حتی وقتی همسرش را در آغوش میگیرد.
لیدیا از قدرت خود و با وعدههای بزرگ برای اغوا کردن زنان جوان استفاده میکند. شارون از این موضوع آگاه است؛ او احمق نیست، اما عاشق لیدیا است، چیزی که حماقت غمانگیز هرچند زیبای خودش را دارد. او لیدیا را دوست دارد و مقهور درخشش اوست و به نظر میرسد با وجود دروغهای آشکار و فریبکاریهایی که در روابط آنها نفوذ میکند، امیدوار است لیدیا تغییر کند. هوس خیلی به این رابطه فکر کرد تا به نقطهای برسد که تماشاگر در «تار» میبیند.
بازیگر ۴۷ ساله میگوید: «شما خیلی سریع متوجه میشوید این رابطهای است که در آن یکی از طرفها با زنان مختلف دیگر رابطه دارد و دیگری در خانه است و احساس میکند دیگری زیرآبی میرود.»
بااینحال شارون بر ادامه این رابطه اصرار دارد تا آن حد که شاید برخی بگویند او از رفتار لیدیا حمایت میکند و حتی به او کمک میکند. این نکتهای بود که هوس را مجذوب کرد. او میگوید: «از نگاه من مهم این بود که بدانم ارتباط آنها برای شارون چه چیزی دارد. برای او رابطه با این نوازنده باورنکردنی به معنای رسیدن به ارتفاعات جدید است، او را بیشتر معروف میکند و آنها را به سراسر جهان میبرد. آنها مثل یک زوج قدرتمند هستند.»
داستان فیلم سالها پس از ملاقات شارون و لیدیا اتفاق میافتد. (و تماشاگر را به فکر میاندازد شاید شارون خود یکی از طعمههای لیدیا در آن زمان بود.) فیلم با پایان همهگیری جهانی آغاز میشود. تار حالا میتواند دوباره سفر کند و ارکستر خود را رهبری کند و این به او اجازه میدهد رفتار ناخوشایندتری در پیش بگیرد. لیدیا شاید نه به همان اندازه نفرتانگیز، اما بهنوعی هاروی واینستین موسیقی کلاسیک است.
هوس میگوید: «ما آن بخش از زندگی آنها را نمیبینیم. آنها هم مثل بقیه مردم بهتازگی از چنگ بیماری همهگیر رها شدهاند و این بخشی از ارتباطشان است. لیدیا و شارون دو سال نمیتوانستند کاری را که دوست دارند و کاری را که دلیل عشقشان به همدیگر است انجام دهند – آنها نمیتوانستند موسیقی کار کنند. تصویری از اتاق خالی با یک پیانو در خانه آنها را میبینیم که هیچکدام حتی نمینوازند.»
رابطه شارون و لیدیا آسیب دیده است، اما هوس شخصیت شارون را به فردی بسیار غنیتر از یک قربانی صرف تبدیل میکند. او با غم از دست دادن چیزی (موسیقی و لیدیا) دست و پنجه نرم میکند، اما با وجود آسیب احتمالی ناشی از این رابطه ویرانگر به آن ادامه میدهد. بهاینترتیب، شارون به شخصیتی دردکشیده، زیبا، اما پیچیده تبدیل میشود که یادآور سیستمی است که افرادی مانند لیدیا را قادر به انجام کارهای بد میکند.
هوس درباره همکاری با بلانشت میگوید: «من موقعیت کاری کیت و شخصیت او را بسیار تحسین میکنم. او فوقالعاده باهوش است، انسانی با شهود بیپایان، مهربان، باسخاوت، ریسکپذیر و همهچیزهایی که من به آن بسیار احترام میگذارم.»
هوس همکاری با فیلد را «یک تجربه باورنکردنی» میداند و میگوید: «تاد در همهچیز بسیار دقیق است. او به دنبال موارد ظریف بود. درباره همهچیز تحقیق کرده بود، اما خیلی آزاد است و به فیلمنامه نمیچسبد و در عین حال دقیقاً میداند به دنبال چه چیزی است و چه زمانی به آن دست پیدا میکند.»
نوئمی مرلان در «تار» نقش فرانچسکا، دستیار شخصی لیدیا را بازی میکند که خودش دوست دارد روزی یک رهبر ارکستر باشد، شخصیتی که به شکلگیری قوس مخرب تریلر روانی «تار» کمک میکند.
مرلان میگوید: «هر بار که فیلم را تماشا میکنم آن را متفاوت میبینم. بار دوم برای من مثل یک فیلم تریلر یا ترسناک بود. ما در ذهن لیدیا هستیم و او کمی دیوانه میشود. این احساس را داشتم که او حتی بعضی وقتها نمیداند چه کار میکند. فکر میکنم این فیلمی است که هر وقت آن را میبینید احساس متفاوتی نسبت به آن دارید.»
فرانچسکا، لیدیا را تحسین میکند؛ او را دوست دارد اما به گفته مرلان، «هیچکس در این داستان سیاه و سفید نیست. هیچکس شرور یا قهرمان نیست. ما با فیلمی با یک اصل اخلاقی روبرو نیستیم. تاد از این نظر شگفتانگیز است. او از پیچیدگی انسانها و پیچیدگی روابط بین انسانها میگوید.»
درحالیکه مرلان ۳۳ ساله باور دارد داستان «تار» میتوانست در هر عرصه هنری اتفاق بیفتد، شباهتهای خاصی بین دنیای لیدیا – و رابطه بین رهبر ارکستر و نوازندگان – و دنیای سینما و ارتباط کارگردانان و بازیگران میبیند. او اشاره میکند مشکل انجام کاری هنری این است که میتواند کاملاً درگیرکننده باشد.
مرلان که خودش یک کارگردان است، میگوید: «در فیلم، لیدیا بهواسطه خلق کردن تسخیر میشود و خود را در آن گم میکند. خلق کردن میتواند دیوانهکننده باشد؛ واقعاً باید از کاری که انجام میدهید آگاه باشید. یک کارگردان هم در عین حال که قدرت و مسئولیت زیادی دارد، میتواند برای دیگران خطرناک باشد. بازیگران مانند کسانی که در حوزه موسیقی کار میکنند با جسم، با روح و با احساس خود چیزی خلق میکنند. این یک نوع معجزه است، اما میتواند واقعاً سخت و دردناک و گاهی خارج از کنترل باشد.»
لیدیا تارهای واقعی زیادی در زندگی واقعی وجود دارند (در فیلم حتی به برخی از آنها مانند جیمز لوین و شارل دوتوا اشاره میشود)، رهبران ارکستر که تشویقها و اجرای شبانه شکوه موسیقی آنها را کر کرده و از حد خود فراتر برده است. همه آنها مرد هستند. فیلد درمورد هدایت داستان خود به منطقهای که کمتر واکنش به همراه داشته باشد – جایی فراتر از جنبش می تو – مصمم بود. او میگوید: «این بخش خیلی مهم و حیاتی واقعیت ما در حال حاضر است، این که بتوانیم از چیزهایی بگوییم که درباره آنها صحبت نشده است. متأسفانه تاکنون شاهد یک گفتوگوی بسیار ظریف نبودهایم.»
«تار» میتواند روند را تغییر دهد و به بحث گستردهتری فراتر از بحثهای داخلی منجر شود. بلانشت میگوید: «فکر میکنم سؤالهای من واقعاً خیلی درمورد دستور کار نیست؛ این است که وقتی میکوشید به چنین موضوع مهمی نزدیک شوید تا چه حد مجاز هستید پیش بروید؟ و هزینهها چقدر است؟»
منبع: اینترتینمنت ویکلی، موویوب، وگ
تماشای فیلم تار در نماوا