مجله نماوا، آیدا مرادی آهنی
آن نسخهی دیگر، نسخهی ۱۹۴۷، یعنی آن «کوچه کابوس»ی که ادموند گولدینگ ساخته است؛ چرخوفلک بزرگی بود برای تبوتاب نوآرِ دههی چهل. نسل بیقرارِ هاردبویلد را سوار میکرد و با بالا و پایینهای غافلگیرانه، به سرگیجهای شیرین میرساند. همریتم و هماهنگ با رمانِ گرشام که یک سال قبل از فیلم گولدینگ منتشر شده بود؛ و به نظر میرسید گولدینگ بعد از خواندن آخرین صفحه، دستبهکار ساختن فیلم شده است.
نسخهی جدیدی که دل تورو ساخته است همان هیجانات مرموز نوآر را برآورده میکند. سوار بر مختصات پر پیچ و خم آن ژانر تیره وتار؛ اما اینبار هر پستی و هر بلندیِ داستانْ شدت بیشتری دارد. نه فقط به لحاظ صحنههایی اعجابانگیز و غافلگیرکننده، یا مناسبات ژانری، بلکه هر جهش همراه است با پرداختی عمیقتر و دقیقتر به روابط علت و معلولی. یا شاید بهتر است بگوییم همراه است با پیدا کردن انگیزههای خطرناک و بسطدادنشان برای آدمهای قرن جدید. مخاطبانی که به همین راحتی نمیشود بهشان گفت که شخصیت استن، همینطوری سر از آن خانهی سرگرمی و شعبده در آورده است. باید برایشان تعریف کرد و از آن مهمتر باید روی پردهی سینما آن فرار بزرگ را با جزئیاتی ریزتر نشان داد و سرنخهای گمراهی و ظلمت را مثل یک کارآگاه دنبال کرد.
هرچند که رعایت چنین پلاتی منجر به طولانیتر شدن مدت زمان فیلم میشود. صحنههای گفتوگو و حضور لیلیث پررنگتر از نسخهی ۱۹۴۷ است. هرچه در فیلم گولدینگ نقش ژینا برجستهتر است، در فیلمِ دل تورو، آن تأکید ابتدایی از روی شخصیت ژینا برداشته شده است. شاید برای اینکه در فیلم گولدینگ با نور زیادی که در ابتدا بر ژینا تابیده میشود، و مدت زمان بیشتری که مقابل دوربین حاضر است، مخاطبْ او را همسنگ شخصیت اصلی میپندارد.
در حالی که با ورود مالی و سپس لیلیث -و کمرنگ شدن نقش ژینا- ممکن است تماشاگر آن تأکید اولیه را به حساب نقطهضعف فیلم بگذارد. برای رفع چنین خطری است که دل تورو از پوستر تا تریلر به نقش برابر هر سه زن اشاره میکند و با کوتاه کردن و کمرنگ کردن حضور ژینا، داستان را به قصههای مالی و بعد لیلیث میرساند. اما نکته این جاست که در نسخهی ۲۰۲۱، نقش لیلیث تراژیکتر، پرخطرتر و حساستر است. در واقع مشاورههای روانشناسانهی لیلیث با ظرافت و دقت بیشتری نمایش داده میشوند. همانطور که دلتورور دنبال غرائزی اصلی برای ذهنیات آدمهای داستان بوده و در سراسر فیلم سعی داشته انگیزهها را -نه فقط بر حسب اتفاقات نوآر- که با دلایل روانشناسانه به تصویر بکشد، از قضا مصائب استن با این یکی زن پختهتر از آب درآمده، و انگار باز آن تساوی مطلوب بین نقش سه زن به هم خورده است.
دو نسخهی «کوچه کابوس» دقیقاً دو نسخهی منطبق بر حال و احوال مردم زمانهشان هستند. یکی از آنها یادگار سیاه و سفید و تند و تیز نوآر است که نیازهای مخاطرهطلب را پاسخ میداد و از پس نمایش آن فضاهای تاریک، سایهروشنهای مهآلود و میزدگیهای منجر به جنایت برمیآمد. نسخهی دیگر قرار است تصویری بدهد از آدمی که مثل ما در قرن جدید، وقتی نتواند از پس جوابهایی برای بیرحمی دنیا یا زندگی بربیاید میتواند انتقام سنگینی از خودش بگیرد.
فیلم گولدینگ درست مثل آن فضای شعبدهبازی در داستان میتواند بیینده را مفتون تردستیهای نوآر کند، در حالی که فیلم دلتورو دنبال جواب به سؤالهایی است که با دیدن هر کاراکتر در مورد گذشته و زندگیشان در ذهنمان میپرسیم. هرچند اینجا هم مثل «شکل آب» و «هزارتوی پن» سعی میکند از نمایش فضاهای اعجابانگیز جا نماند.
تماشای آنلاین کوچه کابوس در نماوا