مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
داستان «بادی که در مرغزار میوزد» (The Wind That Shakes the Barley) ساخته کن لوچ فیلمساز کهنهکار انگلیسی در دوران جنگ استقلال ایرلند (۱۹۱۹–۱۹۲۱)، و جنگ داخلی ایرلند (۱۹۲۲–۱۹۲۳) روی میدهد.
فیلم که فیلمنامه آن نوشته پل لاورتی همکار دیرینه لوچ است، روایتی است داستانی از دو برادر اهل کانتی کورک در ایرلند؛ دیمین اُداناوان (کیلین مورفی) و تدی اداناوان (پدریک دلینی) است، که برای استقلال ایرلند از انگلیس، به ارتش جمهوریخواه ایرلند (IRA) میپیوندند.
عنوان فیلم از ترانه «بادی که در مرغزار میوزد» از رابرت دوایر جویس گرفته شده است، که در قیام سال ۱۷۹۸ در ایرلند سروده شد و در اوایل فیلم پخش میشود. فیلم بهشدت تحت تأثیر رمان «باد سوزان» (۱۹۶۴) نوشته والتر مکن قرار دارد.
«بادی که در مرغزار میوزد» بهطور گستردهای تحسین شد و در ۲۰۰۶ جایزه نخل طلای جشنواره فیلم کن را دریافت کرد. فیلم همچنین به یک موفقیت تجاری بزرگ دست پیدا کرد و تا مدتها عنوان پرفروشترین فیلم مستقل ساختهشده در ایرلند را در اختیار داشت.
لوچ همان سال در گفتوگو با نشریه سوسیالیست ورکر درباره «بادی که در مرغزار میوزد» صحبت کرد که در ادامه میخوانید.
فیلم لوچ از زمان اولین نمایش در جشنواره کن و حتی پیش از آن که اکران عمومی شود، جنجال زیادی به پا کرد. برخی رسانههای بریتانیایی این نکته را القا کردند که اعطای جایزه اصلی جشنواره کن به فیلم لوچ از روی خوششانسی بود یا این که او بهنوعی «جایزه یک عمر دستاورد» را برنده شده است.
کن لوچ به سوسیالیست ورکر میگوید: «راستگراها واکنش جنونآمیزی نشان دادند. دیلی میل نوشت، “چرا این مرد اینقدر از کشورش متنفر است؟” نشریه تایمز من را با لنی ریفنشتال مقایسه کرد – یک مبلغ نازی! چنین واکنشهایی بیادبانه، شرورانه و از روی دروغگویی است، که نشان میدهد ما بهوضوح به آنها صدمه زدهایم. همه به این خاطر که آنها نمیتوانند ایده زیر سؤال بردن امپراتوری انگلیس را تحمل کنند. این ایده را دوست دارند که “انگلیسیها برای رفاه بومیان فلکزده و فقیر به آنجا رفتند و برای آنها انجیل و فضایل بریتانیایی را به ارمغان آوردند”، اما ما درواقع برای بهرهبرداری و نابودی آنها آنجا رفتیم.»
لوچ با آگاهی از محبوبیت فراوان خود در جهان، همچنان سرسخت است. او میگوید، «انتقاد از اشتباهات و بیرحمی رهبران ما، در گذشته و حال، مسئولیت ما است.»
«بادی که در مرغزار میوزد» فیلمی در مورد مبارزات برای استقلال ایرلند است و میتوان آن را – ازهرجهت – با فیلم «سرزمین و آزادی» (۱۹۹۵)، شاهکار لوچ در مورد جنگ داخلی اسپانیا مقایسه کرد، اما این فیلم، بهجای گرد و غبار و خورشیدِ اسپانیا، در حومه سبز و مهآلود کانتی کورک روی میدهد.
تقریباً مانند همه فیلمهای کن لوچ، گوش شما در دقایق ابتدایی باید بسیار فعال باشد تا به تلفظ محلی و لهجه نرم ایرلندی عادت کند. داستان فیلم در ۱۹۲۰ آغاز میشود – دو سال پس از آن که شین فین – ملیگرایان ایرلندی – در پارلمان جدید ایرلند بیشترین کرسیها را به خود اختصاص دادند. تنها مشکل این بود که دولت انگلیس صاحب هیچ کرسی نشد و نیروهای بیشتری را برای حکمرانی خود فرستاد.
«بادی که در مرغزار میوزد» بیرحمی جنگ در هر دو طرف را نشان میدهد – این که چگونه مردم به جنگ با یک ارتش اشغالگر خارجی کشیده میشوند، و چرا تا وقتی یک تحول اساسی حاصل نشده است، چنین تعهد بزرگی به ثمر نمیرسد.
فیلم با حمله نیروهای «سیاه و برنزه» انگلیس به یک خانه کشاورزی شروع میشود. نام آنها از رنگ لباس فرمشان گرفته شد، و شاید ازنظر بینندگان بریتانیایی، وحشیگری آنها بیشازحد باشد، اما اگر از بیشتر ایرلندیها سؤال کنید، به شما خواهند گفت هیچ بحثی در این مورد نیست و نیروهای بریتانیایی کاملاً وحشیانه رفتار میکردند. تعجبآور نیست که آنها عملاً هیچ پشتیبانی محلی نداشتند – هیچکس آنها را در ایرلند نمیخواست.
رهایی ملی
محور اصلی جنبش ضد اشغال انگلیس را مردم عادی تشکیل میدادند. فیلم لوچ مورد حمله «تجدیدنظرطلبان» قرار گرفت، مورخانی که معتقدند مبارزات ایرلندیها یک جنبش مردمی برای رهایی ملی نبود.
همانطور که لوچ توضیح میدهد، «این افراد اساساً استدلال میکنند آنچه در نبرد موسوم به “جنگ استقلال” روی داد فرصتی برای تسویهحسابهای قدیمی بود و مبنای فرقهای داشت. برای همین ما با دانل اودریسکول، یک مورخ در دانشگاه کورک و بسیاری کارشناسان دیگر از نزدیک همکاری کردیم. من و پل لاورتی نویسنده فیلمنامه به منابع اولیه، و روایات شاهدان عینی استناد کردیم، زیرا این اتفاقات ۸۰ سال پیش روی داد.»
گروه دیگری که فیلم لوچ را با دقت دیدند، رهبران شین فین بودند که بهطور رسمی از سنت ارتش جمهوریخواه ایرلند در دهه ۱۹۲۰ حمایت میکنند. لوچ میگوید: «دیدن واکنش آنها بسیار جالب است. به یاد میآورم وقتی “آهنگ کارلا” (۱۹۹۶) را ساختم که فیلمی درباره جبهه آزادیبخش ملی ساندینیستا در نیکاراگوئه است، آن را به گروهی از سیاستمداران برجسته ساندینیست نشان دادیم؛ انتقاد کردند که فیلم بیشازحد طرفدار ساندینیستها است!»
لوچ ادامه میدهد: «درنهایت من به “عدالت نه، صلح نه” اعتقاد دارم – بنابراین شما باید با آن لحظه مهم که ایرلند تقریباً به استقلال کامل رسید کنار بیایید، وقتی اکثریت قاطع مردم به استقلال کامل رأی دادند – و انگلیسیها آن حکم دموکراتیک را انکار کردند. بنابراین آنها نیرو اعزام کردند، با مردم با خشونت رفتار کردند، و بعد نیروی مقاومت متولد شد. در دو طرف آب. باید با این مسئله کنار بیاییم. باید با اصل آنچه اتفاق افتاد کنار بیایید – اما آنها میکوشند همه چیز را پنهان کنند، و ۸۰ سال تلاش برای سرهمبندی این موارد جواب نداده است.»
دیمین (کیلین مورفی)، یکی از شخصیتهای اصلی «بادی که در مرغزار میوزد»، یک دانشجوی پزشکی است که بهتازگی فارغالتحصیل شده است. او پس از دیدن خشونت بیشازحد نیروهای «سیاه و برنزه» تصمیم میگیرد به «ستون پرواز» نیروی محلی شهرش در ارتش جمهوریخواه ایرلند بپیوندد.
او پس از آن که جیمز كانولی سوسیالیست بزرگ به دنبال «قیام عید پاک» در ۱۹۱۶ توسط نیروهای انگلیسی اعدام شد، در دانشگاه با نوشتههای او روبرو شد. بنابراین وقتی دیمین برای اولین بار با تفکرات کانولی روبرو شد، همه جا صحبت از او بود.
مضمون دیگری که بهطور مکرر در فیلم به آن اشاره میشود، میزان پشتیبانی محلی است، که بدون آن هیچ جنبش چریکی وجود ندارد. در این مبارزه، زنان در صف مقدم بودند، پیام و گاهی سلاح منتقل میکردند. خانههای زراعی یک پایگاه حیاتی برای غذا و استراحت داوطلبان فعال ارتش جمهوریخواه ایرلند بودند. اتحادیههای کارگری نیز در مبارزه فعال بودند و از انتقال تجهیزات و سربازان انگلیسی خودداری میکردند.
دَن، یکی از شخصیتهای اصلی فیلم، در جریان یک اعتصاب بزرگ در دوبلین در سال ۱۹۱۳، سیاسی شد. او یک راننده قطار است که در اعتصابهای دوبلین و ارتش شهروندی جیمز کانولی، درگیر شد.
لوچ توضیح میدهد چگونه شخصی که نماینده این نوع سیاست است در فیلم گنجانده شد: «نفوذ تفکرات کانولی در جنوب غربی و مناطق روستایی، چندان قوی نبود، اما بهطور کلی یک عنصر قابل توجه در جنبش جمهوریخواهی بود – به همین دلیل ما میخواستیم شخصیتی مانند دن را در فیلم داشته باشیم. او در سلول یک زندان با دیمین ارتباط برقرار میکند – درحالیکه دیمین این عقاید را تنها در ذهن خود دارد، دن آنها را زندگی کرده است.»
خیانت
گرچه فیلم صحنههای خشن زیادی دارد، اما برخلاف اغلب فیلمهای هالیوودی هیچ یک این صحنهها بزرگ جلوه داده نمیشود. در یک صحنه، فعالان محلی متوجه میشوند چه کسی به آنها خیانت کرده است – کریس، یک عضو جوان و نیمهوقت «ستون پرواز». دستور اعدام او صادر میشود. بسیاری از اعضای گروه نمیخواهند کسی به این جوانی را بکشند، اما یک عضو ساکتتر شروع به صحبت میکند، و از منطق وحشتناک جنگ چریکی میگوید، «متأسفم، بچهها، اما این جنگ است. ما اینجا چه کار میکنیم؟ این یک جنگ است.» بعد دیمین داوطلب میشود کریس را بکشد، که او را از کودکی میشناسد. دیمین بعداً به دوست دخترش اعتراف میکند، «دیگر چیزی را احساس نمیکنم.»
کریس در کنار یک ارباب محلی اعدام میشود. کریس پیش از اعدام به نیروهای داوطلب میگوید به مادرش بگویند او را دوست دارد، و بعد ناگهان چند ثانیه پیشازاین که به او شلیک شود، درخواست نهایی خود را مطرح میکند، «من را کنار او (ارباب) دفن نکنید!» او سرنوشت خود را بهعنوان یک خیانتکار میپذیرد، اما هنوز نمیخواهد با دشمن شناخته شود.
شاید بسیاری از سوسیالیستهای شهری از این که چه کسی درگیر جنگ بود متعجب بودند. اینها مردم روستایی بودند که اغلب با تمسخر و تحقیر از آنها یاد میشد. فیلم نشان میدهد که چگونه مردم محلی مجبور شدند آتش را با آتش پاسخ بدهند. پس از حمله به یك گشت انگلیسی، یك فرمانده ارتش جمهوریخواه ایرلند به نیروهایش میگوید: «اگر آنها وحشیگری خود را به اینجا بیاورند، ما هم وحشیانه با آنها روبرو میشویم.»
این مقاومت نظامی پایدار، دولت انگلیس را مجبور به مذاکره کرد – مایکل کالینز و دیگر رهبران جمهوریخواه به لندن رفتند و پیمانی را امضا کردند.
در کورک، اعضای محلی «ستون پرواز» در سینما مشغول تماشای یک فیلم خبری صامت هستند. وقتی پادشاه انگلیس روی پرده سینما میآید، مردم اَه و اوه میکنند و وقتی زیرنویس فیلم پیروزی استقلال ایرلند را اعلام میکند، شروع به تشویق میکنند. نوازنده پیانو در سالن آهنگ «بالا آمدن ماه» را میزند – یک آهنگ ملیگرایانه قدیمی – اما با آمدن زیرنویسهای بعدی، صدای پیانو در میان سر و صدا و بلوای تماشاگران گم میشود.
پارلمان ایرلند باید برای امپراتوری انگلیس سوگند وفاداری بخورد. و بعد بدتر از همه، در شمال، شش استان از ۳۲ استان ایرلند بههیچوجه استقلال نخواهند داشت. اکثر اعضای ارتش جمهوریخواه ایرلند میخواهند این معاهده را بپذیرند چون فکر میکنند بهترین کاری است که میتوانند انجام بدهند، و انگلیسیها تهدید میکنند اگر ایرلند معاهده را امضا نکند باید شاهد خشونت بیشتری باشد، اما یک دلیل دیگر نیز وجود دارد که در یک صحنه مهم نشان داده میشود – رهبری نیروی مقاومت در حال معامله با مالکان محلی است که هزینه برخی از سلاحهای آنها را تأمین میکنند.
زیر سلطه درآوردن
به عبارت دیگر، اکثریت شین فین از این که مالکان ایرلندی همچنان بر دهقانان فقیر ایرلندی – محور اصلی مقاومت – تسلط داشته باشند، خوشحال بودند. بحث در مورد مهار قدرت مالکان و از بین بردن فقر چیزی انتزاعی نبود – فقر بسیار شدید و عملاً مسئله مرگ و زندگی بود. در این دوره، ایرلند بیشترین میزان مرگ و میر نوزادان را در اروپا داشت. در سال ۱۹۲۱، یکچهارم تمام خانوادههای دوبلینی در یک اتاق زندگی میکردند.
همانطور که بحث در مورد معاهده در میان نیروهای داوطلب جریان دارد، یکی از مخالفان معاهده میگوید: «ما این همه کار نکردیم که فقط رنگ پرچم تغییر کند.» و کانگو، یک داوطلب دیگر که در آغاز ساکت بود، سرانجام صحبت میکند. او میگوید، «دوستان، آزادی در چنگال ما است. ما خیلی نزدیک هستیم، فقط یک اینچ مانده، اما هنوز از دسترس ما خارج است. و اگر حالا متوقف شویم، دیگر هرگز قدرتی را که امروز میتوانم در این اتاق احساس کنم، به دست نمیآوریم. و اگر حالا کوتاه بیاییم، هرگز در زندگی خود دوباره آن انرژی را نخواهیم دید. هیچوقت!»
ازاینجا به بعد، ارتش جمهوریخواه ایرلند دو دسته میشود، و کلیسا نیز از معاهده حمایت میکند. گروهی از مردم مخالفت میکنند، و حتی حرفهای یک کشیش را در وسط خطبه او در کلیسا قطع میکنند، اما سربازان انگلیسی به ایرلند لشکرکشی میکنند. نیروهای داوطلبِ مخالف معاهده، فرمانده قدیمی خود را میبینند که لباس نظامی تازه ایالت آزاد ایرلند را بر تن کرده است و او را «مرد گومبین» (اصطلاحی برای تحقیر اربابان روستایی) صدا میکنند. وقتی این نیروهای جدید از کنار آنها رد میشوند، آنها زیر لب میگویند، «سیاه و برنزه رفت، سبز و برنزه آمد!»
بخش آخر فیلم به جنگ داخلی بین این دو اردوگاه متخاصم جمهوریخواه میپردازد که انگلیسیها موفق به تقسیم آنها شدند. این چیزی است که لوچ در تمام فاجعه انسانی خود نشان میدهد، اما در پایان فیلم دیگر نمیتوانید یاد عملکرد ارتش انگلیس در عراق نیفتید و لوچ اولین کسی است که این مسئله را اعتراف میکند.
وی گفت، «من فکر میکنم آنچه در ایرلند اتفاق افتاد یک داستان کلاسیک از جنگ برای استقلال، برای تفویض اختیار دموکراتیک و مقاومت در برابر یک ارتش اشغالگر بود. در عین حال، جنگ برای کشوری با ساختار اجتماعی جدید بود. ارتش انگلیس در ایرلند در سالهای ۱۹۲۰-۱۹۲۱ همان کاری را انجام داد که ارتشهای اشغالگر در سراسر جهان انجام میدهند – یک نگرش نژادپرستانه نسبت به مردمی که به آنها حمله میکنند و کشورشان را اشغال میکنند. آنها خانههای مردم را خراب میکنند، دست به اعمال وحشیانه میزنند و بهطور کلی مردم را سرکوب میکنند – و این دقیقاً همان کاری است که ارتش انگلیس در عراق انجام داد. با وجود درد و رنجی كه در فیلم تصویر شده است، این واقعیت همچنان باقی است كه انگلیس از ایرلند خارج شد، و این یک عنصر امیدبخش است.»