مجله نماوا، علی اصغر کشانی
رازآمیز و مخوف ولی بامزه؛ هتل ترانسیلوانیا
هتل ترانسیلوانیا یک انیمیشن کمدی–اکشن که بیشترین امتیازش را با جمع و جور کردن یک دو جین از شخصیتهای هیولایی (مرد گرگی، هیولای فرانکشتاینی، مومیایی و…) به دست آورده است. گندی تارتاکوفسکی، کارگردانِ این انیمیشن کنجکاوی برانگیز، با علاقهای که برای مخوفتر و رازآمیزتر جلوه دادن منطقه کوهستانی «ترانسیلوانیا» در شمال رومانی به خرج داده، خاطره «دراکولای برام استوکر» را زنده کرده است. این نوول خوفناک و درام مهیج که سالهاست مورد توجه سینماگران است در اثر وحشتآفرین و در عین حال بامزه تارتاکوفسکی سوژه بسیار گیرا و روایت سرشار از پیچ و خم را در معرض دیدگان تماشاچیان قرار داده است. هتلِ «کنت دراکولا» با سایه روشنها، فضاهای تیره و سایهدار با طراحی استریلیزه و غیر واقعگرا و با میزانسنهای دفرمه، به مکان دنج و محل فاصله کنت از شهر و آدمها تبدیل شده تا هرچند معرف مکان آرامش کنت و دخترش «ماویس» باشد اما بیش از آن به مکانی متزلزل و بیثبات برای مخاطب و غریب و ترسآور برای مراجعین احتمالی تبدیل شود. اما منطقهای که قرار است با مختصات وحشت صرفا مرموز جلوه داده شود، به بهانه برگزاری جشن تولد ماویس، به فضای تفریحی و گردشگری (با جذابیتهای بصری و زیباییشناسی خلق فضای دلهره و البته درهم آمیزی شده با گونه طنز) با حضور دوستان قدیمی کنت مبدل می شود. دوستانی که جمعشان با وجه مشترک نفرت از آدمها (آدمهایی که در گذشته با هجوم به قصر کنت همسرش را کشتهاند) و با روحیه مقابله با آنها شکل گرفته است.
اگر عاشق وسترن هستید؛ رنگو
انیمیشن رنگو اولین محصول کمپانی «اینداستریال لایت اند مجیک»، اثر گیرایی با هدف شوخی با فیلمهای مشهور وسترن (ریوبراوو، شین، ماجرای نیمروز، محله چینیها و…) است. انیمیشن گور وربینسکی، به مانند خلف خود «زینهای شعلهور» مل بروکس محصول ۱۹۷۴، ارجاعات پر تعدادی به خاطره انگیزترین وسترنهای تاریخ سینما میدهد تا از خلال نزدیکی به کلیشههای آشنای زندگی کابویها و آدمهای تنهای بیابانگرد غرب وحشی، نماهای خارقالعادهای از زیست انسانهای تکافتاده ترسیم کند. موسیقی گیرا و منحصر به فرد هانس زیمر و طراحی نماها و ترکیبهای بصری یگانه وربینسکی بیش از آن که بر هژمونی افسانهای و اثرگذار فیلم بیفزاید، در پی ایجاد فضایی مبتنی بر کنشمندی کاراکترها و حال و هوای نفسگیر و عجیب و غریب فیلم است. انتخاب حیواناتِ مخصوص بیابان چون آفتابپرست (مارمولک)، لاکپشت، سوسمار، موش صحرایی، وزغ، جغد، گورکن، ساریگ، لاشخور، عقاب و انواع خزندگان ریز و درشت با پوستهای آفتاب سوخته و چهرههای سنگی، انتخابی هوشمندانه و حساب شدهای برای هر چه نزدیکی این انیمیشن مهیج به فضا و اتمسفر مورد نظرش است.
این وسترنِ کمدی و سورئالیستی بیش از آنکه شباهتی به یک وسترن اسپاگتی داشته باشد، بیشتر به اثری شوخطبعانه و به پاستایی رنگ و رو رفته میماند که درباره سفر معنوی یک آفتابپرست مهربان است؛ جانور خزندهای که به لحاظ اخلاقی شستهِ رفته اما به خاطر پیشینه هفت تیرکشی غیرقابل مهار و کنترل است. آفتابپرست خوشقلبی که زمانی در برابر مشکل آب منطقه به خاطر در افتادن با لاکپشتِ سودجو(شهردار بدجنسِ پیر و چاق شهر که در پی سوءاستفاده از موقعیت و مقام خود است) و دستیار بد ذاتش (مارِ زنگیِ غولپیکر) میخواهد که چون گذشته اما این بار نه با از میان بردن شهرداری بد ذات (یادآور جان هیسنت در محله چینیها) که در پی کشتن شاهینی غول پیکر و خرابکار است تا با این کار به مانند گذشته محبوب و مردمی و اسطوره بماند.
زنده باد فرزند، زنده باد خانواده؛ بچه رئیس
اهمیت کتاب مارلا فارزی نویسنده و تصویرگر لبنانی الاصل اهل کالیفرنیا، به چالش کشیدن یکی از مهمترین غفلتهای بشری در دوران کنونی است. شکی نیست که اصل و اصول و نظام و شکلگیری یک جامعه، به هسته مرکزی آن یعنی خانواده ارتباط دارد و هسته مرکزی خانواده هم به تعداد بیشتر جمعیت آن خانواده و فرزندانش وابسته است. خانوادهها در کشورهایی که برنامهریزی فرهنگی، اجتماعی، بهداشتی و… قابل تعاملی داشتهاند از آرامش و آسایش بالایی برخوردار بوده و از زمانی که زنان به عنوان نیروی کار به شکلی جدی وارد جامعه شده (براساس سبک برخی جوامع) یا اختلاف طبقاتی و فقر در جامعه گسترش پیدا کرده (براساس سبک برخی دیگر از جوامع)، فرزندآوری به چالش کشیده شده است، برای همین نوستالژی بزرگ شدن چندین بچه در یک خانواده و تعداد فرزندان بیشتر و بیشتر، از جذابیتهای انکارناپذیری در طول تاریخ برخوردار بوده است. انیمیشن بچه رئیس به عنوان یک پروژه اقتباسی جذاب از «دریم ورکس» با کارگردانی تام مک گراث که به جایگزینی تولهسگ به جای فرزند در خانواده حملهور شده، با طرح نگرانی از جایگزین شدن عشق به فرزند به جای عشق به حیوانات خانگی، قصد دارد تا علیه فرهنگ حیوانپروری عمل کند. داستانی جذاب و پر کش و قوس که با ورود پسر بچهای به ظاهر خردسال اما بالغ با ماموریتی حساب شده برای کشف تجارتی مرموز و اسفناک و فریبکارانه باهدف نجات بشریت از مخمصهای از سر ناآگاهی و جهل آغاز میشود و موفق و سربلند از این ایده به شدت دوست داشتنی و پرطرفدارش بیرون میآید.
دیگه از این بانمک تر؟ کارخانه هیولاها
انیمیشن کارخانه هیولاها اوج هنر پیکسار در خلاقیت و قله تخیل برای کودکان است. پیت داکتر و دیوید سیلورمن هیولاهای زشت صورت را آنچنان برای بچهها بانمک و دوستداشتنی طراحی میکنند و آنقدر به موقعیتهای خندهدار و تضاد در کاراکترها و محیط اطرافشان جزئیات و خطوط روایی باحال میافزایند که ماحصل کارشان تبدیل به یکی از ماندگارترینها در تاریخ انیمیشن میشود. ایده ترساندن بچهها برای گرفتن انرژی از صدای جیغ آنها (که در دوران کنونی نترسیدن بچهها بحران تولید انرژی برای هیولاها را به وجود آورده)، کارمندان نمونه متخصص ترساندن کودکان (سالیوان و مایکل) را دچار چالشی انکارناپذیر کرده است. جایی که همه چیز دست به دست هم میدهد تا بدنه این انیمیشن لذتبخش را به چالش برانگیزترین موقعیت ممکن در فرآیند روایی خود نزدیک کند.
هر چند ایده جذابِ فیلم به خودی خود حاوی موقعیتهای پسینِ مسخره و رودهبر کنندهای است، اما نقطه عطف دومِ فیلم که همه گرهها و نگرانیها از دو سوی ماجرا را میگشاید، همه چیز را جفت و جور شده تحویل مخاطب میدهد؛ جایی که هر دو کارمند سادهلوح، گیج و گول و کم هوش و حواس ماجرا با اشتباهشان در ورود یک بچه به محیط کارخانه، به کشف جدید تولید انرژی بیشتر بر اساس اینبار خنده بچه ها، همه چیز را دگرگون میکنند. اینجاست که باید انتظار دیدن غول بزرگ و مهربان و دستیار و دوست صمیمی یک چشم و گرد و قلمبهاش را بیش از هر زمان داشت که در مواجهه با «ماری» (دختر دوساله شیطان و بانمکی که به دنیای هیولاها راه پیدا میکند تا همه چیز را تغییر دهد) به خلق موقعیتهای تازهای دست میزنند و در کشاکش این کشف تاریخی، وجود مارمولکی دردسرساز در میانه ماجرا که به عنوان کاراکتر منفی داستان، برای شخصیتهای خِنگ اما خوشقلب قصه، مانعتراشی و دردسر ایجاد میکند. در همین گیرودار است که رئیس بدجنس با موقعیت و پوزیشن مسخرهاش که مهمترین نکته داستان (خطر نداشتنِ بچهها برای هیولاها) را از قهرمانان داستان مخفی کرده است.
همه اینها و ماجراهای پیش روی شخصیتهای قصه، «کارخانه هیولاها» را به رنکینگ بهترینهای پیکسار و محبوبترینهای بچهها به جایگاهی درخور در موقعیتی ممتاز تبدیل کرده است.
دنیای پرنسسها و جذابیتهای سرما؛ یخ زده
انیمیشن یخزده محصول والت دیزنی اقتباسی از رمان «ملکه برفی» هانس کریستین اندرسن است. داستانی که با تم و کهن الگوی آشنای زندگی و ارتباط شاهزاده و گدا در جغرافیای سراسر نیمه روشن و گاه همیشه تاریک و غروبزده نروژ اتفاق میافتد. مخاطب بخصوص مخاطب کودک و نوجوان برای این پنجاه و سومین اثر والت دیزنی، انتظار یک دنیای سرد با دریاچهای منجمد در آرندال را در وهله اول خواهد داشت. دنیایی با رنگهای سفید، آبی و بنفش که خصوصیت مشترک آن تاثیر یخزدگی محیط و سفیدی وسیع در زندگی آدمها و ماجراها است. جایی که سورتمه، گوزن و جمعآوری یخ به عنوان پیشه (شخصیت مرکزی که هانس کریستین اندرسون در اختیار دیزنی پیکچرز گذاشته هم به همین پیشه در بطن ماجرا اشتغال دارد) و وسیله ارتباطی آدمها کارکردی بیش از سایر رخدادهای زندگی روزمره دارد.
اما انتظار مخاطب در این فضای سراسر یخزده با دیدن «السا» و «آنا» دو پرنسس زیبا با چشمانی درشت همه آن سرما و یخزدگی را به فراموشی میسپارد و خبر از آغاز ماجراهایی بر اساس تضادهای مبتنی بر کهن الگوهای آشنای داستانی (عشق میان آنا و کریستف که در قسمت دوم منجر به ازدواج آن دو میشود) دارد. اما چیزی که مخاطب از کاراکترها، ماجرا و پیچ و خم های داستانی انتظارش را خواهد کشید همان خط سیر روایی بر اساس مواجهه پسر کارگر یه لا قبایی است که باید در مواجهه با دو کاراکتر به لحاظ طبقاتی متفاوت قرار گیرد.
در خلال این ماجرای پر از خرده اتفاقات مرتبط با خط سیر داستان (السا با قدرت جادویی تولید برف و یخ به درست کردن آدم برفی و زمین یخی مشغول است و اولاف یکی از بانمکترین کاراکترهای فیلم را خلق میکند) تماشاچی حادثه پشت حادثه (از بیهوشی آنا بر اثر اصابت پرتوهای یخ با سرش تا ماجراهای مرتبط با دنیای پر از سنگِ دره سنگی) را از سر میگذراند تا یخزده که پر از آوازها، ملودیها و موزیکهای دوستداشتنی برای بچههاست را به یکی از پر طرفدارترین کارتونها برای کودکان تبدیل کند.
فیلمها و سریالهای کودکان را در نماوا ببینید