مجله نماوا، علیرضا نراقی
در یک سوی داستان دو پرستارند؛ یکی مادری تنها و بیمار و دیگری قاتلی زنجیرهای. در سوی دیگر اما دو پلیس جنایی قرار دارند در برابر وکلا و مسئولین بیمارستان. دوتای اولی در جستجوی یافتن یک جنایت و دو تای دیگر در تلاش برای پنهان کردن آن. این رویارویی بستر مناسبی است برای ترتیب دادن یک داستان جنایی، اما فیلم «پرستار خوب» این مفردات درام جنایی را با الگوها و رویکرد ژانر جنایی پیش نمیبرد.
پرستاری به مثابه رهاسازی از رنج
«پرستار خوب» ساخته توبیاس لیندهولم که بر اساس «پرستار خوب: داستان واقعی دارو، جنون و جنایت» نوشته چارلز گریبر ساخته شده است راوی داستان واقعی ایمی لافرن (جسیکا چستین) است، یک مادر مجرد و پرستار شیفت شب بیمارستان پارکفیلد مموریال در نیوجرزی که با وجود یک بیماری قلبی خطرناک، در به دام انداختن یک قاتل زنجیرهای به پلیس کمک میکند. اما این خلاصه داستان با اینکه درست است یک اشکال اساسی دارد: اشکال این است که تصور میکنیم ایمی در سوی پلیسها و در مقابل چارلز کالن( ادی ردمین) قاتل قرار گرفته است، اما در واقع کل فیلم داستان ارتباط همدلانه و کمکی است که این دو پرستار با دو دنیای مختلف به یکدیگر میکنند. چارلی به ایمی کمک میکند تا بتواند به رغم مشکل جسمی خود کارش را ادامه دهد، امری حیاتی برای اینکه بتواند پس از یک سال کار بدون مرخصی، بیمه شود و عمل پیوند قلبش را انجام دهد. چارلی همچنین در کار خانه و کمک به فرزندان ایمی هم مهربانانه حامی و همراه ایمی است. در مقابل ایمی نیز سنگ صبور چارلی است، دوستی صمیمی که در جا افتادن چارلی در بیمارستانی که تازه به آنجا منتقل شده او را یاری میکند. فیلم درباره این رابطه است و کارکردی که این رابطه در توقف جنایت و روشن شدن حقیقت دارد. به همین دلیل هم هست که پایان بندی فیلم «پرستار خوب» هم شبیه به یک فیلم جنایی نیست، بلکه شبیه به پایان یک درام درباره ارتباطی درونی، عاطفی و فراتنانه میان دو رفیق است. دوستانی که گویی پرستار بودن به مثابه نوعی حمایت، تیمار و درمان در هستی و ماهیت آنها رسوخ کرده و تبدیل به حالت وجودیشان شده است. در پایان آنچه ایمی در حق چارلی میکند همین پرستاری است، احساس حمایت و امنیتی برای اعتراف، اعترافی که چارلی را از راز و رنج خود رها میکند.
پرستاری در طول تاریخ به عنوان امری مقدس و حمایتی درمانگر معنا شده است. نوعی از خودگذشتگی که انسانی برای بقا و آرامش دیگری انجام میدهد. روح فیلم اعم از فضاسازی روایی و بصری و ریتم فیلم «پرستار خوب» نیز بیش از هر چیز با ماهیت این شغل ساخته شده است، به نحوی که فیلم در کنه خود درباره پرستاری است و به واسطه این امر میان ما و حتی قاتلی زنجیرهای که هیچگاه دلیل جنایاتش روشن نمیشود، نوعی درک متقابل ایجاد میکند. در انتها گویی ما با رویارویی فرشته و شیطان روبهرو هستیم، اما چه در درون فرشته و چه در کنه شیطان گرمای فروزانی هست که باعث احساس همدلی مخاطب با هر دو میشود، این گرما همان پرستار خوبی است که در درون هر دو شخصیت نفس میکشد.
نظام درمانی در برابر پرستار خوب
یکی از ستونهای روایت و بعد بخشیدن به داستان «پرستار خوب» ماهیت آنتاگونیستی نظام درمانی آمریکاست. تیزی نقد فیلم نرم و آرام توبیاس لیندهولم متوجه نظام درمانی ناعادلانهای است که به نوعی باعث شده بیمارستانها به مراکزی برای شیادی و قانونگریزی بدل شوند. بیمارستانها فضایی استثماری دارند که ساختار حقوقی خود را به نوعی تنظیم میکنند تا کمترین مسئولیت متوجه آنها باشد.
آنچه رویارویی اصلی داستان را شکل میدهد رویارویی پلیس و جنایتکار نیست، بلکه رویارویی پلیس با بیمارستان است. وکلای بیمارستان کارشان مخفی کردن حقایق است و دور زدن قانون، درست شبیه به یک سازمان مافیایی که مشغول تجارتی سیاه است. چارلی به قتلهای زیرکانه خود ادامه میدهد چرا که بیمارستانهای متعددی که در آنها کار کرده برای درگیر نکردن خود با قانون، جنایتهای او را پنهان کردهاند و چارلی را به بهانههای واهی اخراج و راهی بیمارستانی دیگر کردهاند.
بیمارستانها در فیلم لیندهولم در مقابل همان مفهوم متعالی پرستاری هم قرار میگیرد. بیمارستان بنا به تعریف باید بستر بروز ماهیت پرستاری باشد اما در عمل سازمانی ستمگر است که تنها از مسئولیت میگریزد. به همین دلیل بیمارستان نه فقط در برابر قانون، که در برابر نیروهای خود میایستد و آنها را بردهوار اگر قربانی نکند، فرسوده میسازد.
بیان حقیقت از دل واقعیت
«پرستار خوب» بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده است، اما بر خلاف بسیاری از آثاری که از این بستر ملتهب واقعی، درامی پرتعلیق پدید میآورند، فیلم در راستای روایتی ملودراماتیک حرکت میکند. فیلم به سمت مسیری آرام برای داستانگویی رفته است، نوعی طمأنینه تا ماهیت شخصیتها و پیوند عاطفی و انسانی آنها با یکدیگر برجسته شود. به همین دلیل هم در فیلم لیندهولم آنچه اهمیت دارد اجرای نقشها در فضا و لحنی است که مناسبات انفسی را جلوهگر کند. انتخاب جسیکا چستین و ادی ردمین هم به سبب چهره و هم به واسطه لحن آرام آنها که ترکیبی معصومانه را پدید میآورد به هالهای که در فیلم ایجاد شده تا ارتباط مبتنی بر حمایت برجسته شود کمک بسیاری کرده است. هر چند که این دو نقش از بهترین و پر چالشترین نقشهایی نیستند که این دو بازیگر بارها ستایش شده در قالب شخصیتهایی پیچیده ایفا کردهاند، اما با وجود این، آورده آنها برای فیلم بسیار حیاتی و بنیادین بوده است؛ به نحوی که حقیقت داستان به واسطه حضور و اجرای این دو به ظهور رسیده است. چستین و ردمین به واسطه تبحر خود در پر کردن فضا با سکوت و نگاه و بیانگری عاطفی بدون دیالوگ، موفق شدهاند اصلیترین عنصر داستان که ارتباط حمایتگر شخصیت ایمی و چارلی است را محقق سازند. آنها علاوه بر نگاه و میمیک، در استفاده از صدا و لحن نیز همین فضای آرام را در فیلم گسترش دادهاند. این جنس اجرای مبتنی آرامش و سکوت به فیلم هاله و فضایی داده است که الزاماً واقعگرا نیست، اما در امتداد حقیقت ایده و معنای فیلم است.