مجله نماوا، یزدان سلحشور
زمانی بود که جهانِ مدرن فقط در سه کلمه خلاصه میشد: «فضا! مرز بیپایان!» [که ما را از زندگی عادیِ خود جدا میکرد و به سریالی تلویزیونی میپیوست] فراتر از جنگ سرد، ترور کندی، تحولاتِ خاورمیانه، تحریم نفتیِ کشورهای عربی، چهگوارا یا حتی کوکاکولا!
به پسرم گفتم: «باور نمیکنی، چه گنجی را در نماوا پیدا کردم!» پسرم معمولاً وقتی خیلی با هیجان حرف میزنم خیلی بیهیجان برخورد میکند! در حالی که داشت یک سخنرانی نیمساعته را در انتقاد از جرج لوکاس تمام میکرد، گفت: «چه گنجی؟!» گفتم: «فصلِ اول « Star Trek» را با زیرنویس فارسی، که جای دیگری در دسترس نیست!» نسلِ جدید را که میشناسید! گفت: «بابای پیرمردم! باز هم افتادهای دنبالِ خاطرههای قدیمی؟! الان نولان هم خورده به کوچهی بنبست!» خُب، یک بخشِ این هیجان شخصی بود چون این مجموعهی تلویزیونی با اولین روز حضور یک فیلیپس سیاه و سفید مبله در خانهمان، دنیای نیمهی اول دههی ۵۰ شمسیام را عوض کرد و چنان ما را پای تلویزیون میخکوب کرد که ناهار در اتاقِ بغلی سرد شد و معلوم شد که تلویزیون چندان دوستِ خانواده هم نیست چون در همان اولین روز حضورش، میان مادر خانواده و پدرِ خانواده، آتشِ بحثِ را به جنگ جهانی سوم بدل کرد! با این همه بخشِ اصلیِ این علاقه، برمیگردد به شیوهی ساخت و پرداختِ داستانها و فرمی که برای «اجرا» انتخاب شده بود و کیفیت هنری آن که نه در نسخههای تلویزیونی بعدی و نه در نسلِ اولِ فیلمهای سینماییاش تکرار نشد.[حتی به رغم موفقیتِ نسبیِ سری دوم که از ۲۰۰۹ راهی پرده شد، باز هم شکل پرداخت داستان و فرم اجرا، شباهتی به فصلِ اولِ سریال نداشت.] همین کیفیتِ هنریست که آن را، میانِ انبوهِ سریالهای تلویزیونیِ دهههای ۵۰، ۶۰ و ۷۰ میلادی، عاری از گردِ زمان میسازد.
برای زمین زدنِ سینما از خودش استفاده کن!
وقتی که تلویزیون وارد عرصهی رقابت با سینما شد، چندان دستِ پُری نداشت نه کارگردانان و فیلمنامهنویسانِ درجه یک سینما را در اختیار داشت نه توانِ رقابت با جلوههای ویژهی آن موقع سینما را و نه حتی توانِ جنگ با امتیازِ رنگ را؛ گیرندههای خانگی، هنوز سیاه و سفید بودند و حتی بعد از ظهور گیرندههای رنگی هم، آن قدر گران بودند که همه توانِ خریدش را نداشتند و عمومِ مخاطبانِ تلویزیون تولیدات رنگی را به شکل سیاه و سفید میدیدند. تلویزیون، بودجهی رقابت با سینما را هم نداشت همچنانکه از جادوی سالنهای تاریک و پردههای عریضِ آن محروم بود با این همه یک امتیازِ بزرگ داشت که سینما نداشت: در زمانی که نهاد خانواده در جهان، با «گریز از مرکز» غیرقابلِ تصوری به سمتِ جامعهی مدرن پرتاب میشد، خانوادهها را در خانه نگه میداشت در کنار هم. دستاندرکارانِ این رقیبِ تازهی سینما، چارهی رقابت را در بازگشت به روشهای موفقیتِ سینما در آغازِ کارِ خود دیدند و سریالهای تقریباً فراموششدهی سینمایی را به شکلِ تلویزیونی احیاء کردند و برندهی این بازی شدند.
مشکلِ اصلی البته این بود که سینما [شما بخوانید «هالیوود» به عنوان بزرگترین صنعتِ سینمای آن موقع جهان]، تلویزیون را تحریم کرده بود یعنی امکان استفاده از کارگردانان صاحبنام یا فیلمنامهنویسانِ شناختهشده یا ستارگانِ محبوب نبود چون حضورشان در تلویزیون در حکم بازنشستگی اجباریشان بود! مهمترین آدمی که تلویزیون توانست به سراغاش برود، فقط اسمِ خودش را به تلویزیون قرض داد نه تمامِ توانِ هنریاش را و گرچه حاصلِ کار، موفقیتِ بزرگی برای تلویزیون بود، اما در نهایت، همه چیز سایهای از موفقیتهای استاد بود با ایدههایی که یا نمیخواست روانهی پردهی سینما کند [و یا بعداً به شکلِ خیلی کاملتری روانهی پردهی سینما کرد] و با بازیگرانی که به عمد، یادآورِ ستارگانِ آن دوران بودند بدون تواناییهای آنها! خودش هم پای کار نمیایستاد و جمع کردنِ هر اپیزود را به دیگران میسپرد: «آلفرد هیچکاک تقدیم میکند»؛ در این دوران، آثارِ بسیاری تولید شدند که اکنون دیگر در حافظهی جمعی جایی ندارند با این همه چند سریال تلویزیونی هم، ماندگار شدند و البته بر سینمای روزگارِ خود و سینمای روزگارِ ما تأثیرگذار.
فصلِ اولِ «مأموریت غیرممکن» -در زیرژانر جاسوسی جنگ سرد- چنین است [نه البته فصلهای بعدیاش] و «دود اسلحه» -در ژانر وسترن- اینچنین است [شاید به دلیلِ حضورِ سایهوارِ «دان سیگل» در روندِ تولیدِ آن و شاید هم به دلیلِ حضور «سام پکینپا» به عنوانِ فیلمنامهنویس که البته با توصیهی «دان سیگل» بوده] ولی در نهایت، این رقابت تنها یک برندهی کامل داشت که در تأثیرگذاری بر فرهنگِ عامه و روندِ پیشرفتِ ژانرِ خود هم رقیبِ «اودیسهی ۲۰۰۱» کوبریک در سینما شد و اتفاقاً زمان تولید و نمایشاش هم در محدودهی زمان تولید و اکرانِ فیلمِ کوبریک بود و فیلمنامهنویسِ فیلم کوبریک «آرتور سی.کلارک» دربارهاش گفته: «قسمت بعد از قسمت، تصور رویارویی با تمدنهای بیگانه و احترام گذاردن به تمامی اشکال حیات را که آن زمان هیچ محبوبیتی میان مردم نداشت، ارتقاء بخشید. اینکار را هم بدون وعظ و خطابه و با حس شوخطبعی همیشگی انجام داد.» فصلِ نخستِ سریال Star Trek که در ایران، آن را با نام سریال پیشتازانِ فضا میشناسیم نه تنها بر «فرهنگ عامه» و سینمای «همژانرِ خود» در سراسرِ جهان تأثیرگذار شد که بر آثارِ سینماییِ دیگرژانرها هم تأثیری ماندگار داشت نه فقط در برخی جملهها و دیالوگها و ارجاعاتِ متنی و فرامتنی، بلکه در «اجرا» هم.
به فون تریه زنگ بزن و بگو «داگویل» چیزی نیست جز Star Trek!
زمانی که برای اولین بار «داگویل» فون تریه را میدیدم احساسام این بود که انگار دارم «فرمی قدیمی» را میبینم نه فقط به خاطر استفاده از صحنهی تئاتر برای اجرایی سینمایی [که آن موقع مخالفانِ زیادی هم داشت اما من با آن مشکلی نداشتم] بلکه انگار داشتم صحنههای آشنایی را از لحاظ «اجرا» میدیدم. من شخصاً «داگویل» را بهترین اثر فون تریه میدانم و اشاره به این نکتهی «گرتهبرداری فرمی» برای زیر سؤال بردنِ ارزشهای هنری این فیلم نیست با این همه آدم باید منصف باشد اگر فصلِ اولِ پیشتازانِ فضا با همین فرم [که «اجرا»یش بسیار متفاوت بود با سکانسهایی مبتنی بر دکورهای سینمایی و تلویزیونیِ دههی ۱۹۶۰] ساخته نمیشد، فون تریه چقدر احتمال داشت که جرأت چنین «اجرا»یی را بیابد؟ شاید مهمترین نکتهای که هنوز در فصلِ نخستِ این سریال چشمگیر است این باشد که به رغمِ آنکه بخشِ اعظمِ آثار سینمایی علمی تخیلیِ آن دوره، به دلیلِ پیشرفتهای تکنولوژیک فعلی، باورپذیریِ خود را از دست دادهاند اما پیشتازان فضا، هنوز «باورپذیر» مینماید. چرا؟ شاید به این دلیل که بخشِ اعظمِ روایتاش، در ظاهر متعلق به یک ژانر مشخص است و در زیرِ لایهی «علمی-تخیلی» خود، با قدم گذاشتن روی ریسمان «توهم» و «تخیل»، در همهی ژانرها سیر میکند حتی وسترن. [بحث بر سرِ این نیست که در بخشِ عمدهی خود، به نوعی یادآورِ ژانر وسترن است بلکه اشارهی مستقیمِ من به آن اپیزودیست که شخصیتهای سریال، درگیرِ «تبدیلِ زمان» میشوند و به قرن نوزدهم قدم میگذارند و دقیقاً با لباسها و اسلحههای وسترن مقابلِ هم قرار میگیرند.] فصل نخست پیشتازانِ فضا، بر اساسِ «واقعانگاری توهم» و «توهمانگاری واقعیت» شکل گرفته است بنابراین وقتی مرز میانِ توهم و واقعیت برداشته میشود پذیرفتنِ دکورِ یک روستا، به عنوانِ خودِ آن روستا، امکانپذیر میشود و عوض کردنِ مکرر جای دوربین و همزمان، پرهیزِ بازیگران از بازیِ تئاتری، جلوهای سینمایی به اثر میبخشد چنانکه در «داگویل» شاهدیم اما پیش از آن در Star Trek شاهد بودهایم.
دنبالِ ردِ پایِ آثار بزرگ ادبی بگرد!
از همهی موارد فوق که بگذریم فصلِ نخستِ این سریال، به همهی فیلمسازانِ نسلِ بعد آموخت که بدون ارجاعاتِ فرامتنی به ادبیات و تئاتر [و البته بازآفرینی آن آثار] هیچ ژانری در سینما، قدرت توسعه و تحکیم را ندارد. هر اپیزودِ این فصل، بازآفرینیِ اثری ادبیست در چارچوب گاه پارودی و گاه، تجسمِ عینیِ همان اثر؛ از آثار شکسپیر گرفته تا مثلاً آثار هرمان ملویل. رویکرد سازندگانِ مجموعه مثلاً به «بیلیباد» هرمان ملویل، پارودی تلخاندیشانهایست که اعدام بیلیباد در اثرِ مبدأ را به بازگشتِ او به پیشگاهِ خدایانی المپی بدل میکند با آمیزهای وامگیرانه از «کالیگولا»ی آلبر کامو. در تجسمی دیگر، «مورد غیرعادی دکتر جکیل و آقای هاید» رابرت لوییس استیونسون [به عنوانِ یکی از پرکاربردترین آثار ادبی در سینما و تلویزیون چه در بازسازی و چه در ارجاع فرامتنی] به یکی از تأثیرگذارترین اجراهای تصویریِ خود بدل شده که بارها پس از ساختِ این اپیزود به طور مستقیم مورد گرتهبرداری تصویری در ژانرهای مختلفِ سینمایی قرار گرفته است. شیوهی منحصر به فرد دیالوگنویسیِ این مجموعه که تأثیر هر گفتوگو را در تقاطع با «کُنش تصویری» و «همراهی با زندگیِ عادی مدرن»، تجلی داده حتی بر شیوه روایتِ تارکوفسکی در ساختِ «سولاریس» [دومین اثرِ بزرگ این ژانر بعد از «ادیسهی ۲۰۰۱» کوبریک] اثرگذار بوده است. مجموعهی همهی این عوامل است که فصل نخست Star Trek به اثری ممتاز بدل کرده که به رغمِ «جلوههای ویژهی آن زمانی» هنوز سرِ پاست و دیدنی و آموختنی برای فیلمسازان جوان و منتقدان و حتی مخاطبانِ خاص و عام. نکتهی مهمتر شاید این باشد که هیچ اثری [اعم از ادبی، سینمایی یا تلویزیونی] ماندگاری نمییابد مگر آنکه از پوستهی ظاهری خود فراتر رود و به زیرگفتارهای پُرشمار برسد و پیشتازانِ فضا گرچه از نخستین سالِ ساختِ خود، ۵۵ سال دورتر است، اما همچنان «بهروز» مانده است.
تماشای آنلاین سریال پیشتازان فضا در نماوا