مجله نماوا، حمیدرضا گرشاسبی
آن سالی که فیلم ایدا در جهان مطرح شد و همه جا از حرف «ایدا» بود و فیلم از سوی سینمای لهستان به سمت جایزه اسکار رفت، سالی بود که همه به دنبال تماشای فیلم ایدا بودند و الحق که حتی اگر نخواهیم مفهوم موجود در فیلم و روایت آن را دوست داشته باشیم، نمیتوانیم ان قلتی در تماشایی بودن «ایدا» داشته باشیم. «ایدا» به قدری تماشایی است که مسحور تصاویرش میشویم. آن سالی که از آن گفتم سال ۲۰۱۵ بود و سالی بود که «ایدا» برنده جایزه اسکار فیلم زبان خارجی شد. و به دنبال همان تماشایی بودن فیلم «ایدا» بود که در زمینه فیلمبرداری هم نامزد بهترین فیلمبرداری شد و این در حالی بود که «ایدا» به سبب طبقهبندی در فیلمهای غیر انگلیسی زبان، میبایست فقط در طبقه فیلمهای خارجی بررسی میشد. اما «ایدا» اوج تصویرپردازی در سینماست و تبحر در نمایش سیاه و سفیدیِ تصویر.
«ایدا» فیلم یک دوره است. یک بازه زمانی خاص در تاریخ لهستان که تلخ است و غمگین. دورهای از ناخرسندی شهروندِ لهستانی از زندگیاش. دوره اسارت و سفتی و سختی زندگی که در کلمهای به نام جنگ و کشتن خلاصه میشود. «ایدا» از جنگ میگوید و از رنج و محنت. برای همین است که سیاه و سفید است. برای این که جنگ، رنگ را از زندگی میگیرد. اما در تصویرپردازی دنیایی که «ایدا» خلق میکند، یک عنصر دیگر بصری نیز وجود دارد که فیلم را در ساحت تصویر، ویژهتر میکند و آن استفاده از هدرومهای بلند است. (هدروم فاصلهای است که چشم سوژه تا خط افقی بالای قاب دارد). در «ایدا» حجم زیادی از قاب خالی است و شامل فاصلهای است که آدمها تا سقف مکانها دارند. این فضای خالی، هم رعبآور است و هم زیبا. این فضاهای خالی به کوچکی و حقارت انسان در قرارگیری او در مکانهایی چنبره زده بر زندگیاش دلالت میکنند: انسانِ اسیرِ مکان. چرا که در همان مکانها ست که برای انسانها و نوع زیستشان تصمیم گرفته میشود و در واقع انسانی برای انسانی دیگر تصمیم میگیرد که او چگونه زندگی کند. و «ایدا» گویا که پیشنهادی جدید برای خلق هدروم دارد. و مبدع این طور استفاده از هد روم است. لااقل نگارنده این سطور، یادش نمیآید تا قبل از «ایدا»، فیلمی این چنین از هد روم استفاده کرده باشد چرا که این طور قاببندی از نگاه آموزشهای کلاسیک، غلط هم به حساب میآید اما «ایدا» راهی را رفته که تا قبل خود طوری دیگری پیموده میشد. در این نوع قاببندی که «ایدا» آن را به سینما هدیه کرده، محور اصلی نه انسان که مکان است. انسانِ افتاده در پایینترین حد قاب، انسانِ ضعیفی است چرا که او دربند آن مکانی است که او در آن قرار گرفته. اما چرا «ایدا» به مکان اهمیت بیشتری میدهد تا انسان؟ به حتم اعتقاد بناکننده «ایدا» این است که انسانها به واسطه جایی و مکانی که در آن ایستادهاند، جایگاه پیدا میکنند و میتوانند قدرت تصمیمگیری داشته باشند. در واقع مکان است که به انسان هویت میدهد. «ایدا» دارد آن انسان فرماندار را نشانه می رود که به واسطه جایگاهش بقیه را فرمانبر میکند و همینطور از انسانِ زیردست حرف میزند که زندگیاش محنتزده است. و اساسا جنگ این چنین است که از پسِ غره شدن به قدرت به وجود میآید یا به دنبال نمایش تفوق منِ قوی بر اویِ ضعیف که «ایدا» هم بر همین بستر حرکت میکند. گاهی جنگ آن چنان هیولایی است که حتی جنازهای برای دختری یا خواهری باقی نمیگذارد که بر آن سوگ کند. حتی قبری به جا نمیگذارد که تو بدانی پدر و مادرت در آنجا آرام گرفتهاند. گاهی جنگ همه چیز را تخریب میکند. و البته اولین و بزرگترین هدف جنگ تخریب انسانیت انسان است. اما جنگ در «ایدا» تمام شده و حالا موقع جستجوهای پس از جنگ است. موقع پسلرزههای جنگ.
«ایدا» شناسایی یک قبر است و پیدا کردن آدرس جایی که پدری و مادری مُرده در آن خوابیدهاند. «ایدا» به نتیجهای میپردازد که جنگ به جا گذاشته است. دوری دختری از مادرش. خانوادهای که از هم گسیخته شده و دختری که پناهش یتیمخانه شده و زندگیاش دستخوش همین فقدان شده است. اگر جنگ نمیبود شاید «ایدا» دختری دیگرگون بود. شاید کنار مادرش بود و حمایت شده از آغوش گرم مادری. و به یقین یهودی باقی مانده بود؛ دین و آیینی که از نوزادی در او بوده، اما در نوجوانی دیگر نه تنها احساس یهودی بودن ندارد که راهبهای است مسیحی در یک دیر/یتیم خانه. و این کلیسایی است با پهنایی وسیع. وقتی از قاببندیِ «ایدا» حرف میزنیم نباید از این نکته غافل شد که «ایدا» در مکانهایی سیر میکند که این اجازه (استفاده از هد روم بلند) را میدهد که چنین قابهایی داشته باشیم. برای مثال کلیسا یا دشت و طبیعتِ باز. کلیساها با آن سقفهای بلندشان استفاده از هد روم بلند را پیشنهاد میدهند. حالا تصور کنیم که قرار باشد همین استفاده از قاببندی را در یک آپارتمان کوچک داشته باشیم. نتیجه امری مضحک است که در برخی فیلمهای پسا «ایدا»یی دیدهایم. نمونهاش در سینمای خودمان. در واقع باید گفت که «ایدا» توانسته فرم و محتوا را باهم هماهنگ کند و درست پیش برود و تناسبی شگفت خلق کند.
به وقت جنگ جهانگیر دوم که زمانهای است برای تاخت و تاز آلمان و نازیها و همچنین حرص آنها برای اشغال همه اروپا، کشوری چون لهستان نیز متاثر از اشغال میشود. لهستان که بخشی از جمعیت آن یهودی هستند، دیگر کشوری برای زندگی یهودیان نیست چرا که نازی ها حتی از مردم لهستان نیز کمک میگیرند تا یهودیان را نابود کنند. این چنین است که دیگر همسایه نمیتواند همسایه دیگری باشد بلکه دشمنی است برای او. روژا زنی جوان است که با همسر و دخترش و پسرش زندگی میکند و علیرغم این که همسایهشان (پیرمرد مریض رو به احتضار) میگوید آدمهای خوبی بودهاند، اما شرایط جنگی لهستان باعث میشود آنها را به جنگل ببرد و بعد از دادن غذا به آنها، آن زوج و پسرش را بکشد. بدتر این که خانهشان را نیز مالک شده. حالا خواهر روژا که خاله دختر بجا مانده از آن زوج است و آنا/ایدا نام دارد، در پی پیدا کردن قاتلی برمیآیند تا او به آنها بگوید آرامگاه کجاست. اما معالمهای که پسر قاتل به دنبال آن است باز هم وقیحانه است: نشانیِ قبر در برابر عدم تملیک خانه. اینجاست که آنا/ایدا باز هم قربانی است. با این حال راضیتر و خوشحالتر از خالهاش است. شاید به این دلیل که اهل بخشش است.
تماشای فیلم ایدا در نماوا