مجله نماوا، یزدان سلحشور
قبلاً هم نوشتهام و باز هم مینویسم که کلاً از فیلمهایی که بر اساس واقعیت ساخته میشوند، خوشم نمیآید چون در نهایت فیلمنامهنویس و کارگردان، دستشان واقعاً بسته است و کمی هم بخواهند از تخیلشان استفاده کنند صدای همه درمیآید و در نتیجه این کار را هم نمیکنند! حالا هم که قرار است دربارهی یکی از پر سرو صداترین فیلمهای زندگینامهای چند سال اخیر بنویسم، باید عرض کنم به رغمِ تلاشِ فراوانِ کارگردان که کارنامهی هنری پر و پیمانی دارد و بازیگرانی که هر کدامشان بهترین بازیهای کارنامهی هنریشان را در این فیلم به نمایش گذاشتهاند اما فقدانِ تخیلِ کافی، نتوانسته سکانسهای جاندار و با «اجرا»ی درست کارگردان را بدل به یک کلیتِ درجه یک در کارنامهی ریدلی اسکات کند. به نظرم، تلاشِ کارگردان از همان اولش محکوم به شکست بوده چون اگر بنا بود فقط براساسِ زندگی خاندانِ گوچی، فیلمنامهای نوشته شود کار بهمراتب راحتتر بود تا اینکه بکی جانستن و روبرتو بنتیوگنا بخواهند زحمت را مضاعف کنند و بر اساس یک کتاب زندگینامهای [خانهی گوچی: داستانی شورانگیز از قتل، دیوانگی، فریبندگی، و طمع نوشتهی سارا گی فوردن] فیلمنامهشان را بنویسند. فیلم به رغمِ سکانسهای موفقی که یادآورِ برخی از فیلمهای تاریخ سینماست، اما در نهایت، مثلِ یک کارناوال پرزرق و برق است تا مثلاً یک نمایشگاه نقاشیِ به یادماندنی!
مکبثی که بناست رها باشد
گرچه فیلم در آغاز میخواهد یادآور «تعطیلاتِ رُمی» ویلیام وایلر باشد [البته به شکلِ معکوساش که دیگر پرنسسی نداریم که نقشاش را آدری هپبورن بازی میکرد بلکه یک پرنس داریم که حالا دارد آدام داریور نقشاش را بازی میکند] و بعد هم با حال و هوا و کادربندی و چند و چونِ مناسبات، به نوعی یادآورِ «پدرخوانده»هاست اما در نهایت، این نمایشنامهی «مکبث» است که بناست ایدهی مکمل این درام زندگینامهای باشد و لیدی گاگا هم نقشِ لیدی مکبث را بازی میکند که دیگر مثلِ آن شخصیت قرار نیست درگیر وجدان و مسائل دیگر باشد و وقتی میبیند که همه چیز نصیب شوهرش شده، تصمیم به انتقام میگیرد. اینجا هم یک جادوگر داریم که سلما هایک نقشاش را بازی کرده و متأسفانه در فیلمنامه، نقشِ چندان پررنگی در وقایع ندارد و در نهایت هم، در حدِ یک «تیپ» میمانَد. مکبثِ «خاندان گوچی» البته به شکلِ فیزیکی شاه را نمیکشد، اما کاری که میکند کمتر از کشتن نیست او هم مثل مکبث، جاهطلبیهای خود را پشتِ پیشنهاداتِ همسرش پنهان میکند. کاش میتوانستم، به مواردِ بیشتری از این «ایده مکمل» اشاره کنم که اگر دست فیلمنامهنویسان باز بود، «اشتراکات متنی» خیلی بیشتر از اینها بود با این همه متأسفانه، بخشِ اعظمِ نقاطِ ضعفِ رواییِ فیلم نتیجهی ارجاعاتِ کم به «فرامتنِ» نمایشنامهی شکسپیر است.
لیدی گاگا بیشتر به عنوان برند تا بازیگر
لیدی گاگا، در این فیلم بد بازی نکرده، مشکل این است که مقابلِ کهنهکارهایی مثلِ آل پاچینو، جرمی آیرونز و تازهکارهایی مثلِ آدام درایور و جرد لتو کم میآورد و ریدلی اسکات هم آن قدر در هر سکانس لباسهای متنوع تناش میکند [که احتمالاً فکر کرده دلیل خوبی هم دارد چون فیلم دربارهی مُد و یک برند معروف است] تا مانکن بودناش بتواند کمتجربگیاش در بازیگری را زیرِ پر و بالِ خود بگیرد؛ تجربهای که چند دهه قبل، در موردِ مدونا هم به کار گرفته شد، اما در نهایت این قدرتِ بازیگری مدونا بود که در فیلم «اویتا»ی آلن پارکر توانست او را به عنوان یک بازیگر، جا بیندازد. لیدی گاگا البته یک نامزدی اسکار را به خاطر «ستارهای متولد شدهاست» بردلی کوپر در کارنامه دارد که همین میتواند سکوی پرش خیلی خوبی باشد برای او، اما به نظرم، برای عبور از «مرز ستاره بودن» و بدل شدن به بازیگری «شش دانگ» هنوز خیلی کار دارد.
وقتی میخواهی کسی را در فیلم بکشی، آخرش نکش!
در ذکرِ خیر «House of Gucci» آمده: «درام جنایی زندگینامهای» و در منابع سینمایی و غیرِ سینمایی [مثل ویکیپدیا] چون اصلِ ماجرا در اروپا، ماجرای مشهوریست، کلِ قصه را هم در چند جمله لو دادهاند! [ببینید! من از خودم سلبِ مسئولیت میکنم!] اما تماشاگرانِ این فیلم برای اینکه به بخشِ جنایی فیلم برسند، خیلی باید صبر کنند! شخصاً از این «کش آمدنِ زمان روایت» برای رسیدن به بخشِ جناییاش اصلاً خوشم نیامده و البته هر کسی نظری دارد! اما میشد برای تدوینِ فیلم و تغییرِ مسیرِ روایتاش، فکرِ دیگری کرد همان طوری که اسکات، فیلم را تقریباً از آخر شروع کرده، اما تماشاگر را فریب داده و بخشِ اصلی را نشاناش نداده. آدم یادِ برخی از فیلمها و رمانهای جنایی میافتد که به عمد قاتل را نشان نمیدهند تا کلاه را تا روی چشمها و گوشهای تماشاگر و خوانندهی رمان پایین بکشند! آقای اسکات! شما هم؟!
تماشای آنلاین فیلم خاندان گوچی در نماوا