مجله نماوا، گلاره محمدی
فرانک تالیس: «داستان و روانشناسی هر دو اشکال تشخیص هستند» این عبارت کل فلسفه و بن مایه مجموعه میراث وین را تشکیل میدهد.
داستان سریال میراث وین در سالهای ۱۹۰۷-۱۹۰۶ در وین اتفاق میافتد، جایی که کارآگاه خشن و سرسختی به نام اسکار راینهارت (یورگن ماورر) در کنار دکتری جوان – لیبرمن (متیو بیرد)، (از شاگردان و طرفداران زیگموند فروید) مامور رسیدگی به پرونده جنایتی میشوند که به شکلی مرموز رخ داده و شاید مواجهه با این جنایت و بررسی آن از زاویهای روانشناسانه/روانکاوانه، سبب شده مخاطب با مجموعهای متفاوت در ژانر جنایی مواجه شود. سریال میراث وین درام مهیج و رازآلودی است که در سال ۲۰۱۹ در انگلستان و اتریش ساخته شده و داستان آن اقتباسی از مجموعه رمانهای لیبرمن نوشته فرانک تالیس است. داستان از آنجا آغاز میشود که یک زن در شرایطی مرموز به قتل میرسد و کارآگاه راینهارت از اداره پلیس وین با دکتر مکس لیبرمن تلاش میکنند که طی تحقیقاتی این پرونده را به سرانجام برسانند.
این مجموعه سه قسمتی (فصل اول)، ناگزیر با مجموعه شرلوک هلمز مقایسه میشود: نویسنده آن، استیو تامپسون، که این مجموعه را با اقتباس از رمانهای فرانک تالیس نوشته است، فیلمنامهنویس مجموعه «شرلوک» نیز بود. اما تحلیل شخصیت لیبرمن در مواجهه با دستیار جدید خود به قدری تحت تاثیر مجموعه «شرلوک» است که در نیم ساعت اول، به نظر میرسد سازندگان این مجموعه نمیتوانند روایت خود را از زیر سایه آن سریال موفق که پیشتر بسیار دیده شده و موفق بوده است، بیرون بکشند؛ زوایای منحصر به فرد دوربین و موسیقی دلهرهآور نیز به این شباهت دامن میزند.
فصل اول سریال «میراث وین» شامل سه قسمت است؛ قسمت اول (آخرین احضار) به قتل ناگهانی یک زن زیبا (کنتس مالیخولیایی) میپردازد که در شرایطی مرموز جسدش پیدا میشود، دکتر ماکس لیبرمن، توسط بازرس اسکار راینهارت از پلیس وین برای کمک در جستجوی قاتل فراخوانده میشود. آنچه میبینیم جنایتی است که تلاش شده شبیه به خودکشی به نظر برسد. اما سلاح کجاست؟ و قاتل کیست؟
قسمت دوم (ملکه شب) مربوط به مهمانی نامزدی مکس است که به اخبار مرتبط با یک سری از قتلهای وحشتناک در محلههای فقیرنشین وین میپردازد. قسمت سوم (کودکیِ گمشده) به این داستان میپردازد که برادرزاده مکس پس از غرق شدن دانشجویی در یک آکادمی نظامی دچار اختلال روانی میشود.
در وین دهه ۱۹۰۰، یهودی انگلیسی ماکس لیبرمن (متیو بیرد) شاگرد زیگموند فروید است. مکس با کمیسر پلیس اسکار راینهارت (یورگن ماورر) تماس میگیرد و به او در بررسی برخی قتلهای وحشتناک و البته نادر، شوم و آزاردهنده، در اطراف کافههای بزرگ و خانههای اپرای دهه ۱۹۰۰ وین کمک میکند.
متیو بیرد در نقش مکس لیبرمن، یک دانشجوی جوان و باهوش پزشکی و پیرو روانکاو مشهور زیگموند فروید، بازی قابل قبولی را ارائه میدهد و در مقابلش یورگن ماورر در نقش اسکار راینهارت، کارآگاهی سرسخت با گذشته غمانگیز، درخشان است. لحظات تبادل دیالوگ میان این دو شخصیت و سیر تقابل تا همکاری و نزدیک شدنشان به یکدیگر هم با ظرافت قابل قبولی به نمایش درآمده است و سبب خلق شخصیتهایی باورپذیر و کمنقص شده است.
هر دوی آنها درگیر پروندههای پیچیدهای از جمله هیپنوتیزم، شوکهای الکتریکی، رسانهها و اخبار عجیب و غریب، پادگانی مشکوک و یک آکادمی نظامی جوانان میشوند که در آن یک قتل اتفاق میافتد. در ادامه داستان، مکس با جوانی زیبا (لویز فون فینک) نامزد میکند، اما وقتی او عاشق یک دانشمند مرموز آملیا لیدگیت (جسیکا دی گوو) میشود که متخصص پزشکی قانونی با سابقه بیماری روانی است و در موزه وین کار می کند، همه چیز به هم میریزد.
نکتهای که میتوانست به قوام بیشتر این شخصیتها کمک کند این بود که دکتر جوان گاهی در پیشبینیهایش مردد میشد، گویی در تلاش برای اعمال برخی نظریات روانشناختی جدید در تحقیقات جنایی بیش از اندازه دقیق و جزئینگر شده باشد و یا بازرس میتوانست بدبین باقی بماند. اگر پزشک جوان گاهی اوقات همه چیز را کاملاً اشتباه میکرد، در حالی که بازرس احتمال وقوع رخدادهایی را براساس تجربه به درستی پیشبینی مینمود، ارتباط و تعامل این زوج بسیار سازندهتر به نظر میرسید. اما در لحظاتی به نظر میرسد بازرس اختیار تمام امور را به دکتر جوان سپرده که با منطق روایی فیلم سازگار نیست.

راینهارت، به سان کارآگاهان کلاسیک، مردی پریشان اما بداخلاق است، یکی از مشخصههای بارزش این است که دانه قهوه میجود و در کوتاهترین زمان باید قانع شود. رابطه او با لیبرمن در ابتدا قابل حدس و پیشبینی است، اما کمکم و با پیشرفت داستان یخ میان این دو شخصیت آب میشود. راینهارت میگوید: «به چی خیره شدی؟». دکتر جوان پاسخ میدهد: «به من گفته شد که میتوانم مشاهده کنم.» و این تازه آغاز ماجراست.
راینهارت سرسخت است و میگوید: «کار تنها چیزی است که من دارم.» پس میکوشد در کارش بهترین باشد. او گمان میکند که سلاح قتل یک اسلحه عتیقه است که به جای گلوله با قطعات استخوان انسان پر شده است، در نتیجه هیچ ردی از خود باقی نمیگذارد. از سوی دیگر، شخصیت هانس بروکمولر که غول بزرگ فولاد و دست راست شهردار وین است به خاطر در اختیار داشتن ابزار خاص (فورسپس فولادی) و نیز رانت ویژهای که در اختیار دارد، مشکوک به نظر میرسد؛ گویی که او تنها کسی است که در شهر به چنین وسیلهای دسترسی دارد. پس میتواند کمیسر پلیس (در دفتر شهردار) را در جریان تحقیقات قرار داده و بنابراین همیشه یک قدم از کارآگاهان جلوتر باشد. بروکمولر که به شکلی ناشناس توسط لیبرمن برای ملاقات با او در محل نمایشگاه و سوار شدن بر چرخ بزرگ دعوت شده است، به عنوان یک سیاستمدار ترسناک ظاهر میشود که میخواهد وین را از شر «موجودات موذی، روشنفکران و روزنامهنگاران بداخلاق» خلاص کند.
در مکالمهای که بین این دو شکل میگیرد، بروکمولر با تحقیر به صورت لیبرمن تف میکند و میگوید: «دکتر یهود.» با این حال، لیبرمن آنچه به دنبالش است را از خلال این ملاقات به دست میآورد و ناکام باز نمیگردد.
نکته تاثیرگذار این مجموعه آنجاست که همه این اتفاقات در وین میافتد، در وین که زمانی بستر داغ فلسفه، عقل، علم، هنر و ترکیبی از فرهنگ ها بود. با این حال، در برخی مواقع تضاد شدید فرهنگها همراه با ظهور شخصیتهای بزرگ تاریخی مانند فروید و مالر، تلاقی پیدا میکند و همه اینها در حالیست که مواجهه رویدادهای سنتی و مدرن در کافههای بزرگ شهر، همایشها و سالنهای اپرا در حال شکلگیری است. از سوی دیگر «میراث وین» یک تریلر جنایی – معمایی صرف نیست و میکوشد تمام روایتها و گاه خرده داستانها را از منظر روانشناسی نیز مورد بررسی قرار دهد.
پالت رنگی منتخب فیلم که ترکیبی از رنگهای برگزیده برای شهر وینِ آن سالها (خاکستری، اُکر و قهوهای) است با تونالیتهای از رنگ قرمز (تیره و روشن از زرشکی تا صورتی) که بنا به موقعیت زمانی و مکانی برای نمایش خون در نظر گرفته شده در کنار فیلمبرداری و نورپردازی هماهنگ با طراحی صحنه و لباس، وجوه مختلف فضای بصری این مجموعه را تشکیل داده است. در کنار آن اضافه کردن چرخ و فلک معروف که در یک قسمت ظاهر میشود و قبلا توسط کارول رید در فیلم «مرد سوم» با اورسن ولز و جوزف کاتن جاودانه شده بود، تحسین برانگیز است. در دیگر سو وفاداری به پوشش سالهای مورد اشاره فیلم و انتخاب خاکستریهای رنگی و پرهیز از استفاده از رنگهای شارپ (که خارج از بافت کلی اثر قرار میگیرند)، از نقاط قوت این مجموعه است. ضمن اینکه با توجه به تعدد مکانهای فیلم (از کلاس درس دانشگاه تا دفتر شهردار یا خانههایی که برای تحقیقات به آنها سرک میکشند) یکدستی در طراحی و انتخاب رنگهای مناسب با تم داستان و زمان روایت حفظ شده و نشان میدهد هزینه قابل توجهی که برای خلق فضای بصری فیلم صرف شده، ویژگی منحصر به فردی را به این مجموعه افزوده است که «میراث وین» را از نمونههای مشابهش متمایز میسازد.
در طراحی لباس و انتخاب مدل نکاتی در نظر گرفته شده که دورانی خاص و مشخص را به تصویر بکشد؛ فرم لباسهای زنانه تنها ابزاری نیستند که یک طراح لباس میتواند برای نمایش حالتهایی از دوره ای تاریخی یا شخصیتهای خاص از آن استفاده کند: یقههای کشیده و بلندی که هم در «عصر طلایی» و هم در «میراث وین» به نمایش گذاشته شدهاند، از لحاظ بصری نشاندهنده شرایط و وجوه اجتماعی آن دوران است. برای نمونه میبینیم که انتخاب این سبک بیشتر بر قامت بلند و باریک بازیگر متیو بیرد تأکید میکند، چرا که او باید سر خود را تا جایی بالا نگه دارد که چانهاش برخوردی با نوک تیز یقه لباسش نداشته باشد. از نگاهی دیگر این موضوع باعث میشود زبان بدن او مفهومی متکبرانه به خود بگیرد و همین ریز فاکتورها باعث میشود شخصیت داستان جان گرفته و تعریفهای متفاوتی از هر کاراکتر در ذهن مخاطب شکل گیرد.

نمونه موفق دیگری از طراحی لباس که در خدمت روایت قرار گرفته، لباسهای مردانهایست که از نظر بصری مکس را با آملیا لیدگیت پیوند میدهد. او به عنوان یک زن، حرفهای نادر را برای خود برگزیده و به عنوان دانشمندی در موزه شهر کار میکند؛ یقهها و کراواتهای سفت (نه چندان بلند) میپوشد. این شکوفایی هدفمند در طراحی، منعکس کننده روند در حال تکامل پوشش زنانی است که در محل کار و خارج از خانه بر تن داشتند.
طراحی دکور نیز سالهای دهه۱۹۰۰ را به خوبی بازنمایی کرده و خیابانهای شیک و مجلل وین را با جزئیات همان سالها به تصویر کشیده است. از همین رو بیننده به شدت تحت تأثیر قتلهای وین قرار گرفته و کشش لازم برای ادامه تماشای سریال را در او زنده نگه میدارد. جنایات بسیار واقعی، تاریک و وحشتناک تصویر شدهاند و بازی زوج کارآگاه – دکتر فوقالعاده روان و یکدست به نظر میرسد.
سریال میراث وین به درستی و با جزئیات ویژگیها و خصوصیات دوره روایی خود را میشناسد و در بازنمایی آن دوران موفق عمل میکند و با انتخاب زاویهای روانکاوانه سکانسهایی را به تصویر میکشد که هریک علاوه بر بار دراماتیک، حاوی نکاتی از منظر روانشناسی و نظریات فروید نیز هستند.
برای آن دسته از علاقهمندان به فیلم و سریال که به تاریخ هم علاقهمندند «میراث وین» نمونهای درخشان است که در کنار وفاداری به عناصر تاریخی و ویژگیهای دوران خاصی که داستان در بستر آن روایت میشود، شخصیتهایی خلق شده و به نمایش درآمدهاند که شناسنامه دارند و هویت و پیشینه آنها مشخص است، مکانهایی به تصویر کشیده شده که تخیلی نیستند و مابهازای واقعی دارند و موضوعاتی مطرح شده که باورپذیر و منطقی است. فیلمنامه قهرمانانش را از نقطه آغازین داستان خلق میکند، پرورش میدهد و پس از رویارویی با چالشهای مخاطرهآمیز داستان به تکامل میرساند و در طول داستان لحظهای توجه مخاطبش را از دست نمیدهد؛ داستانهای خطی سرراست و بیتکلف در مجموعهای مجلل، با کارگردانی درخشان و هدایت موضوعاتی غیردراماتیک که میتوانست مسیر داستان را تغییر داده و به بیراهه بکشاند، ولی به سلامت از آن گذر کرده و در نهایت بیننده را با اثری روان و یکدست، همراه میسازد.
با اینکه در طول تماشای مجموعه با دیالوگهای پیچیدهای مواجه نیستیم، اما از نظر داستانی، دقیقاً با همان چیزی روبرو میشویم که از ژانر توقع داریم و به وضوح میتوان مختصات ژانر با در نظر گرفتن تعدادی از الهمانها را در سراسر داستان مشاهده کرد؛ مجموعهای از نقاشیها، ظاهر شبحگونه یک زن جوان سفیدپوش، بیمارستان فرسوده کودکان و … در کنار هم قرار گرفتن همین عناصر کلاسیک باعث شده، مجموعهای سرگرمکننده، ترسناک و غیرمنتظره به تماشا بنشینیم.
تماشای آنلاین سریال میراث وین در نماوا