مجله نماوا، ایلیا محمدی نیا
برای دوستداران کشف متهم در فیلمهای پلیسی-جنایی، فیلم مظنونین همیشگی به کارگردانی برایان سینگر میتواند یک چالش جذاب محسوب شود. از همان فیلمها و داستانهایی که در آن همه چیز برای کشف حقیقت در دسترس همگان است، اما از فرط در دسترس بودن خیلی قابل درک نیست، درست مثل ماهی کوچکی که در دل اقیانوسی بزرگ در جستوجوی آب است، اما نمیداند در میان بزرگترین منبع آب جهان در رفت و آمد است، اما حقیقت آنقدر به او نزدیک و چسبیده به اوست که از درکش عاجز میشود.
فیلم ازهمان سکانس افتتاحیه تکلیفش را با پایان احتمالی خود روشن میکند. تماشاگر خیلی زود در سکانسهای بعدی متوجه میشود همه افراد حاضر در کشتی به جز کنت وربال و یک ملوان مجاری که تمام بدنش سوخته از بین رفتهاند. مقادیر زیادی پول کشف میشود و همه چیز نشان از یک تسویه حساب فی مابین دو جناح گانگستری و خلافکار دارد. سوابق بسیاری از آنها که مظنونین همیشگی پلیس نیویورک بودند این امر را ثابت میکند. اما برای پلیس روشن نیست مغز متفکر گروه کیست و انگیزه اصلی این درگیری چه چیزی است پول یا مواد مخدر؟
در طول فیلم از زبان وربال در حین بازجویی متوجه میشویم شخصی مرموز که نه او نه کس دیگری تاکنون او را ندیدهاند مغز متفکر گروه است که به واسطه وکیلی به نام کوبایاشی با گروه پنج نفره خلافکار که وربال یکی از آنها بوده ارتباط داشته است. البته کارگاه پلیس فیلم دیو کوژان نظری خلاف وربال دارد. آنها معتقدند دین کیتون احتمالا مغز متفکر گروه بوده است. تمام نشانهها در نهایت نیز حاکی از همین امر است که دین کیتون همان کایزر شوزه مورد ادعای وربال است. اما تماشاگر از خود میپرسد اگر کایزر شوزه همان دین کیتون است پس چه کسی در سکانس ابتدایی فیلم به سوی کیتون درمانده و مستاصل شلیک کرده است؟ اگر کیتون همان شوزه باشد فیلمساز چرا پایان فیلمش را این قدر راحت لو میدهد؟
اتفاق بزرگ فیلم پیش از شروع فیلمبرداری افتاده است جایی که فیلمنامه پر از تعلیق و جزییات ریز و درشت کاراکترهای اصلی فیلم توسط نویسنده فیلمنامه «مظنونین همیشگی» کریستوفر مک کواری شکل گرفته است. اما آنچه که فیلمنامه را حایز اهمیت میسازد نه فضای معماگونه داستان و نه حتی خشونت گاه افراطی آن و نه حتی پیچیدگیهای داستانی آن است بلکه سادگی داستانی فیلمی است که بر مبنای یک جمله ساده بنا گذاشته شده است اینکه «همیشه سعی کن دست کم گرفته شوی». آدمی همیشه تلاش کرده است که اگر تمایزی با دیگران دارد آن را به نحوی برجستهنمایی کند. اگر ثروتمند است تلاش میکند با خرید اجناس لوکس و تجملاتی که در بسیاری از مواقع به کارش هم نمیآید خود را نشان دهد. یا اگر ورزشکارِ مثلا ورزش پرورش اندام است با پوشیدن لباسهای تنگ جلوهگری کند. یا اگر خلافکار است به شکلی به همپالکیهای خود میزان بالای خلاف خود را بروز دهد و یا… مواردی بسیاری را برای این امر میتوان برشمرد.
همین جمله به ظاهر ساده اما کلیدی سنگ بنای اصلی فیلمنامه و شخصیتپردازی کاراکتر اصلی آن است. اینکه همه چیز گاهی در عین سادگی اتفاق میافتاد. تماشاگر اینگونه آثار معمایی همانند پلیس اصلی فیلم «دیو کوژان» فکر میکند با پروندهای پیچیده روبهرو است که نیاز به حواسی جمع و هوشی بالا دارد که بتواند قطعات ریز پازلی سخت را کنار هم قرار دهد و در انتها فاتحانه با لبخندی رضایتی بر لب که گویی پازل سختی را کامل کرده قهوهای سرخوشانه بنوشد غافل از اینکه گاهی کشف پیچیدگی یک راز، در ساده دیدن آن است.
«مظنونین همیشگی» با پایانبندی غیرمترقبهاش تماشاگر خود را سر ذوق میآورد چرا که تماشاگر پس از پایان فیلم گمان میکند میتوانست با کمی دقت حدس درستی بزند غافل از اینکه «بزرگترین حقهی شیطان این بود که کاری کرد همه باور کنن وجود نداره» وربال قطعات پازل حادثه را برای پلیس میبایست روشن کند. او داستانی را تعریف کرد که پلیس دوست داشت غافل از اینکه حقیقت ماجرا را نباید از شیطان پرسید.
تماشای آنلاین فیلم مظنونین همیشگی در نماوا