مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
مردی که رایان رینولدز در فیلم کمدی «مرد آزاد» (Free Guy) نقش او را بازی میکند، واقعی نیست. البته این واقعی نبودن درمورد همه شخصیتهای داستانی صادق است – اما حتی در پیشفرض خیالی فیلم شاون لوی کارگردان، رینولدز واقعاً یک شخص نیست. او در واقعیت اصلاً وجود ندارد.
او که بهطور مناسب و عمومی «گای» نامگذاری شده، یکی از بیشمار برنامههای هوش مصنوعی در یک بازی آنلاین است که همه در سراسر جهان میتوانند آن را بازی کنند، جایی که بازیکنان «واقعی» وارد سیستم میشوند تا سر به جنون بگذارند، از بانکها سرقت کنند، به ماشینها بکوبند، هر چیزی را که دیده میشود منفجر کنند و به نام سرگرمی، هر جور دیگر که میخواهند آشوب به پا کنند و خباثت به خرج دهند. شخصیت رینولدز در اصل یک سیاهیلشکر دیجیتال است که طراحی شده تا راه برود، حرف بزند و جزو خسارات جنبی باشد.
بعد یک روز گای از خواب بیدار میشود؛ خودآگاه میشود. هشیار میشود؛ و در فکر فرو میرود که چرا مجبور است هر روز یک سری کارهای مشخص انجام دهد، وفادارانه از آنچه از او انتظار میرود، پیروی کند، درحالیکه برخی از اطرافیانش قوانین را زیر پا میگذارند، ریسک میکنند و به طرز مضحکی موفق هم هستند. اینجاست که همهچیز برای ما که فیلم را تماشا میکنیم عجیب میشود.
گای هر روز از خواب بیدار میشود، موقع صبحانه تلویزیون نگاه میکند و از اتفاقات باخبر میشود، لباسهای مشابه به تن میکند، یک نوع قهوه سفارش میدهد و خیلی متین به بانک محل کار خود میرود. روال زندگی او بسیار آشنا و قابل درک است، بهویژه در عصر رخوتانگیز قرنطینه بیپایان، بهطوریکه ما – آدمهای واقعی – ممکن است به خود بگوییم: صبر کن … یعنی من هم یک شخصیت پسزمینه هستم؟
«واقعاً، دنیای ما شبیهسازیشده است؟» این سؤالی است که از رینولدز در یک گفتوگوی مشترک با لوی میپرسیم. او جواب میدهد: «میدانم. من هم آن مقالهها را خواندهام!» او انگشتانش را به شکل یک اسلحه روی شقیقه میگذارد و صدای شلیک از خود درمیآورد: ذهن = انفجار
آیا شبیهسازی، پدیده خاطرات جعلی جمعی را توضیح میدهد؟ به همین دلیل است که ما اتفاقهای تصادفی را چنان عجیب و غریب تجربه میکنیم که بیشتر شبیه اشکالات در برنامهنویسی به نظر میرسند؟ مانند خود گای، آیا یک شبیهسازی میتواند توضیح دهد که چرا اینقدر برای ما دشوار است روشهای خود را تغییر بدهیم و از زندگی کاملاً لذت ببریم؟
این سؤال از دیرباز نویسندگان داستانهای علمی تخیلی را آزار داده است و دانشمندان، فیلمسازان و فیلسوفان بهطور فزاینده و به شیوههای جدی به آن پرداختهاند. حالا نوبت یک فیلم پاپ کورنی است که به موضوع بپردازد.
درحالیکه نیل دگراس تایسون و ایلان ماسک درمورد امکان واقعی بودن نظریه شبیهسازی تلاش بیحاصلی داشتهاند، لوی و رینولدز از پیشفرض «مرد آزاد» برای برجسته کردن چیزی غیر قابل انکار استفاده میکنند: ما الگوهای بیپایان را تکرار میکنیم. ما از چالش و ریسک بیزار هستیم. ما غالباً با ناامیدی در یک زندگی یکنواخت گرفتار میشویم؛ اما برخلاف آواتارهای دیجیتال، هیچ فرصت مجددی نداریم.
«مرد آزاد» یک فیلمِ بازی ویدئویی است که به ما هشدار میدهد زندگی اضافی نداریم. لوی در ابتدا حتی مطمئن نبود که میخواهد این فیلم را کارگردانی کند. رینولدز که در عین حال یکی از تهیهکنندههای «مرد آزاد» است، فیلمنامه مت لیبرمن را (که بعداً زک پن آن را بازنویسی کرد) برای او فرستاد، زیرا میدانست لوی شهرت زیادی برای جان بخشیدن به پروژههای پرهزینه و مملو از جلوههای تصویری مانند فیلمهای «شب در موزه»، «فولاد واقعی» و «چیزهای عجیب» دارد. بااینحال، لوی حس خاصی نسبت به «مرد آزاد» نداشت.
او میگوید: «ایده بزرگی بود، ایده یک شخصیت پسزمینه در یک بازی ویدئویی که هشیار میشود، اما من فیلمنامه را سرسری خواندم و فکر کردم، خوب، من یک گِیمر دوآتشه نیستم. این پروژه برای من نیست» اما لوی از رینولدز خوشش میآمد و میخواست با او کار کند، بنابراین دیدار و بحث درباره «مرد آزاد» را پذیرفت.
لوی میگوید: «ما نشستیم و رایان گفت، “میدانم این یک مفهوم مبهم است، اما بیا انرژی خود را بر یک قصه متمرکز کنیم. بیا از این ایده پرمفهوم بازی ویدئویی برای ساختن فیلمی درمورد هویت، نمایندگی شخصی و احتمال تأثیر بر جهانی که در آن خود را پیدا کردیم استفاده کنیم.”» لوی بهتدریج مجذوب پروژه شد.
در فیلم، جودی کومر نقش میلی یک زن واقعی را بازی میکند که در بازی در حال جستجوی یک کد ارزشمند است که در ایجاد آن کمک کرد. لیل رل هاوری، کمدین، نقش بادی بهترین دوست گای را بازی میکند، یک شخصیت پسزمینه دیگر که از ماندن در جایی که هست، بیشازحد خوشحال است و از دوست خود میخواهد همین کار را انجام دهد. لوی میگوید: «شما یک شخصیت دارید که در دنیای واقعی در قالب میلی وجود دارد و گای را در بازی ویدیویی دارید. گای از صفر و یک ساخته شده و یک کد است و میلی یک انسان زنده است.» اما هر دوی آنها نسبت به خود احساس یکسانی دارند. «شما در یک ریل از تکرار هستید: بیرون آمدن از آن چه قیمت و چه پاداشی دارد؟»
«روز گراندهاگ» هارولد رمیس و بیل موری، الهامبخش آنها بود: یک کمدی رمانتیک سرزنده با یک پیشفرض از نوع «منطقه گرگ و میش» که موضوع اضطراب وجودی را کاوش میکند. لوی میگوید: «من همیشه به “مرد آزاد” بهعنوان یک اسب تروآ نگاه میکردم، یک پیشفرضِ بازی ویدئویی برای فیلمی که به همان اندازه از نسل «نمایش ترومن» و «حضور» است که از نسل «بازیکن شماره یک آماده» یا هر بازی ویدیوئی دیگر است.» این مقایسه هولناکی هستند، اما امتیاز مثبت ۸۰ درصدی منتقدان سینما در وبسایت راتن تومیتوز نشان میدهد که تلاشهای فیلم موفق بوده است.
«مرد آزاد» با یک شخصیت مرکزیِ عملاً هیچکس که در یک جهنم نیهیلیستی گرفتار شده است، استعارهای برای احساس بیمعنی بودنِ خود ما در دنیایی است که بهطور فزایندهای غمانگیز و خارج از کنترل است.
لوی با یادآوری ریشههای پروژه میگوید: «این ایدهها در تابستان ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹ فوقالعاده طنینانداز بودند. واضح است که از آن زمان تاکنون چشمانداز سیاسی کمی تغییر کرده است.» آنها فیلم را ساختند که قرار بود در ژوئیه ۲۰۲۰ اکران شود و بعد یک همهگیری جهانی و یک سال و خردهای قرنطینه، پا روی فیلم گذاشت، همانطور که پا روی همهکس و همهچیز گذاشت.
این دوران پرتنش و نامشخص، مفاهیم داستان «مرد آزاد» را درشت کرده است. زندگی ما کوچکتر و تکراریتر شد، درحالیکه دنیای بیرون غمانگیزتر و دردناکتر شد. همه یک برنامه را اجرا میکردند: (۱) بیدار شو. (۲) شبکههای اجتماعی را چک کن. (۳) عمیقاً غمگین باش. (۴) سعی کن از تخت بیرون بیایی.
«مرد آزاد» از ۱۳ اوت ۲۰۲۱ در حالی در آمریکا روی پرده رفت که ما با دودلی از این مارپیچ بیرون آمدهایم. فیلم میگوید وقتی ما وارد عمل میشویم و پیش میرویم، دیگر صرفاً شخصیتهای پسزمینه نیستیم که هیچ حرفی درمورد سرنوشت خود نداریم. لوی میگوید: «این که خوب، شما میتوانید همانطور که میبینید مسافر زندگی و جهان باشید، یا میتوانید احتمال تأثیرگذاری و تعیین مسیر خود در آن جهان را در نظر بگیرید، ایدههایی بود که من و رایان عمیقاً با آن ارتباط برقرار کردیم.»
رینولدز میافزاید: «و بعد ما آن را وارد این مفهوم غولپیکر کردیم. مهم نیست که شما کی هستید، همه ما به درجات مختلف، کیسههای کوچکی از سنگهای خود را حمل میکنیم که ما را ثابت و گیر نگه میدارد.» بازیگر ۴۴ ساله میگوید: «این درمورد خودم صادق است. گاهی اوقات باید بگویم، خوب، حاضر هستم شکست بخورم؟ حاضرم چیزی را از دست بدهم تا در چیزی جدیدی خوب باشم؟ هرچه سنم بالاتر میرود، بهتر میشوم.»
رینولدز به یاد میآورد که در ۱۸ سالگی در کانادا زندگی میکرد و در بخش حمل و نقل یک مغازه خواربارفروشی کار میکرد. او تمام وقت فراغت و پول اضافی خود را صرف پرواز به لس آنجلس میکرد تا تست بازیگری بدهد. رینولدز میگوید: «وقتی جوانتر بودم، تیپسازی راهی برای پنهان کردن مشکل بود. مثل این که “عالی! هر طور که میخواهید نقش تکراری به من بدهید! خوشحال میشوم!” هنوز کارم را بهعنوان راننده فورک لیفتراک در ونکوور ول نکرده بودم و یادم میآید فکر میکردم، اگر اجازه بدهید تا ۲۵ سال آینده نقش همسایه خل را در یک سریال طنز درجه پنج بازی میکنم!»
بعد از کمی موفقیت، رینولدز ترسید. او محتاط بود و سعی میکرد بیگدار به آب نزند. آن زمان بود که احساس کرد موقعیت کاریاش در حال رکود است. «از ترس این که گند بزنم، حاضر نبودم مقابل فیلمسازان فوقالعاده باورنکردنی تست بازیگری بدهم. برای این که نمیتوانم وارد شوم و در صف قرار بگیرم، بهانه پیدا میکردم.»
کدام فیلمسازان؟ رینولدز پاسخ میدهد: «نمیخواهم بگویم. آن فیلمساز ممکن است بگوید، “چی؟ بههرحال من تو را استخدام نمیکردم!” درواقع در اواسط ۳۰ سالگی بود که با آزمایش کردن بیشتر احساس راحتی کردم. این درسی بود که سنگ بنای بسیاری از کارهایی شد که دوست دارم و حالا انجام میدهم و افتخار میکنم که انجام میدهم.»
لوی مسیر مشابهی را پشت سر گذاشت و میگوید ترس را نشانه خوبی میداند؛ این یعنی شما به خودتان فشار میآورید «ما هر دو زندگیِ کانادایی خود را ترک کردیم. من در ۱۶ سالگی به آمریکا آمدم. جایی که بزرگ شدیم راهی خیلی راحتتر و مطمئنتر پیش رو داشتیم، رایان در ونکوور، من در مونترال، اما این جسارت، این چشمانداز وحشتناکِ خروج از آن منطقه راحت هم بود. این چیزی است که هر دوی ما از آن عبور کردیم.»
او امیدوار است دیگران بتوانند با این احساس ارتباط برقرار کنند. لوی اضافه میکند: «همه ما میخواهیم خود را به چالش بکشیم و تکرار نکنیم و به همین دلیل اطمینان داشتیم که مضامین “مرد آزاد” طنینانداز خواهد شد. هیچکس نیست که نداند تغییر اوضاع ترسناک است، چه شغل شما، چه موقعیت خانوادگی شما. فکر کردن درمورد دور شدن از آن مسیر، هولناک است.»
این همان چشمانداز وحشتناکِ واقعی است: نه این که ما واقعاً وجود نداشته باشیم، بلکه با اعمال خود اجازه میدهیم به ساکنان پسزمینه و بیربط تبدیل شویم. همه نمیتوانند شخصیت اصلی باشند – و گاهی اوقات، مانند توییتر، آخرین چیزی است که میخواهید در هر روز باشید – اما همه مشتاق هستند از روال فرسوده همیشگی خارج شوند، در غیر این صورت به کاغذدیواری تبدیل میشوند.
لوی میگوید: «راضی بودن به آنچه عادت شده خیلی راحت است. درست است؟ زیر سؤال بردن شیوهای که به نظرتان برای پیش بردن کارها درست میآید، به قدمهای جسورانه و ترسناک نیاز دارد. این درمورد زندگی ما به لحاظ سیاسی و بومشناسی صدق میکند. ما باید سؤال کنیم: فقط به این دلیل که همهچیز روشی خاص دارد، فقط باید از آن روش پیروی کرد؟ اینها سؤالات اساسی هستند که همه ما با آن دست و پنجه نرم میکنیم.»
رینولدز اضافه میکند: «من عاشق نظریه اثر تماشاگر یا اثر کنارایستاده هستم. این ایده که اگر ساختمان آتش گرفته باشد، اما هیچکس فرار نکند، همه ما میمانیم، منتظر میمانیم و میمیریم – تا این که کسی میگوید: “صبر کنید، ساختمان آتش گرفته! بیایید برویم!”»
«مرد آزاد» را آن زنگ خطر در نظر بگیرید که با صحنههای تماشایی و کمدی، شما را از الگوریتمها، انتظارات و آن مناطق خیلی راحت رها میکند.
منبع: ونیتی فر (آنتونی برزنیکن)