مجله نماوا، ایلیا محمدینیا
در میان سریالهایی که این روزها از پلتفرم نماوا پخش میشود خیلی زود ذهنتان «مترجم» به کارگردانی بهرام توکلی را نشانه خواهد رفت. شروع سریال شاید کمی گنگ به نظر برسد با آدم و آدمهایی که گویی نمیتوان هیچ نقطه اشتراکی برای پیگیری داستانشان در سریال پیدا کرد. اما کافیست تا حدود دقیقه ۳۰ قسمت نخست را صبورانه نظارهگر باشید بیآنکه بخواهید به خودتان برای درک صحنهها و تصاویر متعددی که جلوی چشمهایتان رژه میروند فشاری بیاورید به یکباره از حدود دقیقه ۳۰ تا ۳۸ همهچیز عوض میشود و ناخودآگاه مجبور میشوید روی مبلی که احتمالا نشستهاید کمی جابجا شوید و با دقت بسیار داستان مجموعه را دنبال کنید.
بهرام توکلی جزو کارگردانانی است که خود فیلمنامهاش را مینویسد در نتیجه شناخت کاملی از آدمهای گاه کم اهمیت از نگاه تماشاگر آثارش را دارد. احتمالا اگر فیلم «من دیگو مارادونا هستم» او را دیده باشید یا فیلم «آسمان زرد کم عمق» و یا حتی «اینجا بدون من» میدانید که با کارگردان و نویسندهای سروکار دارید که اگر کمی صبوری کنید خیلی زود درگیر داستانها و آدمهای فیلمهایش میشوید.
«مترجم» مجموعهای با آدمهای ساده و روابطی پیچیده است که در آن آدمها به جهت منافعی که دارند سرو کارشان به جنایت و زدوبندهای خلافکارانه از یک سو و کشف حقیقت از سویی دیگر میافتد. حال اگر کسی بخواهد از دل این آدمها و مناسبات آنها حقیقتی را کشف کند میداند که باید بهایی گزاف برای آن بپردازد. وگرنه که به قول غزاله راوی داستان مجموعه مترجم «بیشتر آدمها توی زندگیشان اگر مشکلی ندارند به خاطر این است که یاد گرفتهاند چیزهایی را فراموش کنند» اما در «مترجم» هم ناهید و بعدتر هم غزاله میدانند که نمیتوانند چیزهایی را فراموش کنند، که میدانند کشف حقیقت تاوانی سخت دارد.
«مترجم» اثری اجتماعی و معمایی است که در آن تماشاگر همپای راوی داستان تلاش میکند قاتل مرتضی را که گفته میشود در اثر تصادف کشته شده است پیدا کند. اینکه تماشاگر تا چه اندازه براساس دادههای مجموعه موفق به کشف این حقیقت میشود مشخص نیست اما واضح است که برای وقوع این اتفاق تماشاگر «مترجم» باید هم گوش هوشیاری داشته باشد و هم چشمانی تیزبین که بتواند قطعات پازل کشف حقیقت ماجرا را پیش از قسمت پایانی آن در کنار هم بچیند تا پازلش کامل شود.
در ادبیات داستانی واژهای هست که شاید ناخواسته گاهی شاید با خواندن رمانی که هر چه تلاش میکنید داستانش به پیش نمیرود با آن سروکار پیدا کرده باشید. واژهای که احتمالا با خواندن رمانهایی که با جریان سیال ذهن سروکار داشته باشند بیشتر به ذهن خواننده خطور میکند. به اینگونه آثار اصطلاحا «رمان سخت خوان» میگویند. شیوه روایت این آثار البته با آنچه در غالب اوقات میخوانیم و با پیش فرضهای ما متفاوت است. همه چیز گویی درهم است و گنگ و نامفهوم. صفحههای نخست رغبتی برای خواندن ادامه داستان در آدمی ایجاد نمیکند. با این همه کافیست کمی صبور باشیم آنگاه (البته اگر رمان ساختارمند و خوبی باشد) به شدت با فضاسازی و داستانش همراهی خواهید کرد.
این متن دعوتی است به ضیافت صدا و تصویر برای کشف حقیقتی که وجود دارد.