مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
سربازرس آدام دالگلیش (برتی کاروِل) از اسکاتلندیارد برای فصل دوم سریال دالگلیش (Dalgliesh) بازگشت تا بار دیگر به پروندههای مبهم بپردازد و همزمان با شیاطین شخصی خود مواجه شود. سؤال این است: آیا او درحالیکه همچنان با عمیقترین و سیاهترین انگیزههای انسانی روبرو میشود، راه حلی برای زندگی شخصی خود پیدا میکند؟
حضور دوباره کاروِل در نقش دالگلیش باعث خوشحالی است. فصل اول ماجراهای این کارآگاه-شاعر در ۲۰۲۱ در شش اپیزود (هر دو اپیزود یک داستان) و بر مبنای سه کتاب «Shroud for a Nightingale»، «برج سیاه» و «طعم مرگ» نوشته پی. دی. جیمز ساخته شد و بسیار مورد استقبال قرار گرفت.
در فصل جدید که آوریل تا مه ۲۰۲۳ از ایکورن تیوی و شبکه ۵ پخش شد، سه کتاب دیگر اقتباس شدند: «مرگ یک شاهد متخصص»، «عدالت مسلم» و «اتاق قتل». با توجه به این که مجموعه رمانهای جیمز ۱۴ کتاب را در برمیگیرد، میتوان به ادامه تولید این سریال امیدوار بود.
هرچند دالگلیش پیشازاین نیز در تلویزیون به تصویر کشیده شده است، بهویژه با بازی روی مارسدن در آیتیوی و مارتین شو در بیبیسی، کاروِل در نقش این کارآگاه انزواطلب و کمحرف حضوری تماشایی دارد.
دالگلیش هنوز با غم از دست دادن همسرش هنگام زایمان دست و پنجه نرم میکند و تمایلی ندارد وارد رابطه دیگری بشود. او زبان نرمی دارد و همدل است و با پروندههای جنایی بهصورت تحلیلی و در عین حال نگرش به احساسات انسانی مواجه میشود. دالگلیش همچنین شاعری تحسینشده است و آشکارا اندوه خود را از طریق آثارش ابراز میکند. او همیشه لباس رسمی به تن دارد، شیک است، یک جگوار ای-تایپ دوستداشتنی دارد، از پلوتارک نقل قول میآورد و درمجموع به شکل جذابی به یک قهرمان بایرونی میماند.
حال و هوای دهه ۱۹۷۰ و همراهی موسیقی نئوکلاسیک غمافزا، «دالگلیش» را جایی بین «اِندِوِر» و «زندگی در مریخ» قرار میدهد – با نمونههای فراوان از مدل موی فریبنده، چیزهای حالا از مد افتاده مانند یک دفتر تلفن، پوستر دیوید کسیدی، یک تراکتور دوستداشتنی قدیمی (فوردسون؟)، یک جنسن اینترسپتور و پردههای بسیار زشت؛ و درحالیکه نیاز نیست توضیح داده شود چرا جنایتها از طریق دوربینهای مداربسته و ردیابی تلفن همراه قابل حل نیستند.
هرچند دالگلیش ظاهراً در لندن مستقر است، داستانهای سریال عموماً در خارج از شهر بزرگ اتفاق میافتد، در این مورد، نورفولک در شرق انگلستان که به آنها حال و هوای روستایی میدهد – درواقع، «دالگلیش» در ایرلند شمالی تصویربرداری شد و سازندگان سریال صحنههای شهری را در بلفاست گرفتند.
اقتباسهای قبلی از رمانهای جیمز تا حد زیادی از نسخههای اصلی فاصله گرفتند. این نسخه وفادارتر است، اگرچه قصههای فصل دوم مانند فصل قبلی، بدون توجه به ترتیب انتشار کتابها تصویربرداری شدند که به لحاظ تداوم داستانی مشکلاتی ایجاد میکند. بهعنوان مثال، «مرگ یک شاهد متخصص» اولین داستان دو اپیزودی فصل دوم، درواقع اولین رمانی بود که منتشر شد.
خالق سریال هلن ادموندسون، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس و تهیهکننده بریتانیایی است که در دهه ۱۹۹۰ کارهای نمایشی بسیار لذتبخشی اجرا کرد.
ادموندسون در اقتباس خود از قصههای جیمز برخی از شخصیتهای او را تغییر داده است. به عنوان مثال، شخصیت گروهبان کارآگاه کیت میسکین (کارلیز پیر)، دستیار زن همدل دالگلیش در اینجا دورگه است. بااینحال، او بیشتر شخصیتهای داستانهای جیمز را دستنخورده باقی گذاشته است. آنها عمدتاً سفیدپوستانی از طبقه متوسط یا طبقه متوسط رو به بالا هستند و در مقایسه با شخصیتهای قصههای بازرس مورس در سریال «اِندِوِر» که عموماً در قالب تیپهای هنری و دانشگاهی جا میگیرند، کمتر ناشناخته و روشنفکر جلوه میکنند، اما همچنان در مناطق دیدنی روستایی در حومه شهر زندگی یا کار میکنند.
هیچ سرنخ واضحی نیست که داستان دو فصل «دالگلیش» دقیقاً در چه سالهایی میگذرد – اولین کتاب «دالگلیش» در ۱۹۶۲ منتشر شد و آخرین کتاب در ۲۰۰۸ – اما جزئیات سالهای اوایل دهه ۱۹۶۰ نسبتاً دقیق است و «جنگ» هنوز مسئله مهمی به نظر میرسد؛ و آن جگوار ای-تایپ نشان میدهد که اتفاقات بعد از سال ۱۹۶۱ روی میدهد.
ندانستن زمان دقیق وقوع داستانهای سریال از یک برزخ تلویزیونی نشان دارد: بعد از بیشتر قصههای آگاتا کریستی، اما همچنان با نشانههایی از او. ازاینجهت «دالگلیش» و «اِندِوِر» – که ماجراهای مورس جوان را دنبال میکند – به هم نزدیک میشوند – با مجموعهای بزرگ و شلمشوربا از مظنونین که تعدادی از آنها همواره تا تیتراژ پایانی اپیزودها دوام نمیآورند و اغلب به شکل هولناکی به قتل میرسند. در اینجا، دالگلیش بیشتر به مورس نزدیک است تا کریستی که متخصص استفاده از سم برای کشتن شخصیتهای خود بود، درحالیکه جیمز در کتابهایش نشان میدهد بیشتر مشتاق است تأثیر خشونت در همه اشکال آن را بررسی کند.
درحالیکه افسردگی دالگلیش او را تا مرز عبوسی پیش برده است، حضور شخصیت میسکین کمی گرما به روند کار تزریق میکند. او نیز زندگی احساسی سرکوبشدهای دارد و پیر در نقش میسکین، در خلوت به او لطافتی میدهد که از تصویر یک پلیس سرسختِ در حال انجاموظیفه بسیار دور است. یک کارآگاه جوان دیگر، گروهبان کارآگاه تارانت (آلیستر برامر)، مردی مغرور و خودنما که به نظر میرسد تهدیدی برای جایگاه میسکین در نظر دالگلیش باشد، در فصل دوم – و مطابق با کتابها – به گروه میپیوندد، هرچند نام او به دانیل تغییر کرده است.
درنهایت اگر به قصههای معمایی-پلیسی علاقه دارید که در آن قتلی هولناک شما را وارد یک بازی طولانی موش و گربه میکند، «دالگلیش» میتواند برای شما جذاب باشد، اما اگر مشتاق دیدن یک «اِندِوِر» جدید هستید، به جستجو ادامه دهید.
در تقاطع مرگ و زندگی
کاروِل که زمانی برای بازی در نقش شوهر خیانتکار سوران جونز در سریال بریتانیایی «دکتر فاستر» (۲۰۱۵-۲۰۱۷) منفورترین مرد کشور بود، در تقاطع مرگ و زندگی، در شرایطی که تازه مادرش را از دست داده بود و پسرش تازه به دنیا آمده بود، برای بازی در نقش دالگلیش انتخاب شد.
او میگوید: «یکی دلایل هیجانانگیز بودن بازی در این نقش برای من این بود که او را درک میکردم. دالگلیش برای تجسم غم و اندوه بود.»
کارآگاه آرام و موقر نقشی است که میتوان تصور کرد کاروِلِ متولد ماریلبون در لندن و دانشآموخته آکادمی سلطنتی هنرهای دراماتیک، در کل زندگی حرفهای خود بازی کرده است. او از این نگاه آگاه است.
بازیگر ۴۵ ساله میگوید: «حقیقت این است که من در کل دوران کاریام تلاش کردهام – و فکر میکنم در مواردی موفق بودهام – که از کلیشه شدن پرهیز کنم. این انگیزه است که من را پیش میبرد.»
مخالفت با کاروِل سخت است. او در ۲۰۱۲ برای بازی در نقش خانم ترانچبول در «موزیکال ماتیلدا» برنده جایزه اولیویه بهترین بازیگر مرد شد و یک بار دیگر برای بازی در نقش روپرت مرداک در نمایشنامه «جوهر» جیمز گراهام این جایزه را دریافت کرد.
کاروِل که سال گذشته در فصل پنجم سریال «تاج» در نقش تونی بلر ظاهر شد (او قبلاً نقش رابین دی را در فصل دوم این سریال بازی کرد) روزبهروز بیشتر شبیه سیاستمدارانی میشود که اغلب در نقش آنها ظاهر میشود. او میگوید: «من دوست دارم در دنیای نسبیگرایی اخلاقی کار کنم. شاید این جفتسازی خوبی با سیاستمداران باشد!»
جان، پدر کارول، جان، سردبیر سرویس جامعه روزنامه گاردین بود – مسئلهای که نقشی اساسی در شیفتگی او به سیاست داشت. «اینها آدمهایی هستند که تصمیماتشان بر همه ما انسانهای معمولی تأثیر میگذارد؛ آنها نیمه خدایان عصر ما هستند؛ بنابراین تماشای آنها و فکر کردن به آنها هیجانانگیز است.»
برای کارلیز پیر بازی در نقش گروهبان کارآگاه کیت میسکین که حالا یکی از اعضای کلیدی جوخه تحقیقات ویژه تحت نظر دالگلیش است، یک تغییر مسیر کاری بود. او یک مأمور مصمم و باکفایت است که آشکارا خود را وقف دالگلیش میکند و احتمالاً کمی بیشازحد درگیر درام روانی اوست.
در فصل اول، زنستیزی و نژادپرستی که میسکین بهطور عادی با آن روبرو بود، زمانی متوقف شد که دالگلیش او را برای حضور در گروه خود انتخاب کرد.
پیر ۲۷ ساله میگوید: «از اولین اپیزودهایی که میسکین توسط نیروی پلیس به حاشیه رانده شده بود و بعد شکوفایی او با دالگلیش و تمام استعدادهایش، یک سفر هیجانانگیز است. دالگلیش پتانسیل او را میبیند. میسکین از همکاری با کسی که محترمانه با او رفتار میکند خوشحال است. این هم خوب است که وقتی دیگر اعضای اداره پلیس لندن اشتیاق چندانی برای پیوستن او به خود نشان نمیدهند، دالگلیش عقبنشینی نمیکند.»
نیم قرن پیش پلیس متروپولیتن لندن، نژادپرست، همجنسگراهراس و زنستیز بود. پیر میگوید: «دهه ۷۰ قطعاً دوره سختی برای زنان در نیروی پلیس و قطعاً برای رنگینپوستان بود. این که داستان سریال در چنین روزگاری میگذرد هیجانانگیز است.»
پیر ادامه میدهد: «من ابتدا با متنهایی که هلن ادموندسون نوشته بود شروع کردم. میدانم قبل از این، شخصیت میسکین بهدفعات مجسم شده بود، اما هلن او را از منظر دیگری ترسیم کرده است. اولین بار است که میسکین را بهطور خاص در قالب یک زن رنگینپوست میبینیم. این یک لایه اضافی برای اقتباس جدید بود، یک نسخه تازه با طعم جدید از این داستان که در عین حال به رمانهای اصلی وفادار است.»
نکته با طراوت دیگر این است که رابطه دالگلیش و میسکین صرفاً حرفهای است، هیچوقت عاشقانه و بههیچعنوان جنسی نمیشود.
پیر میگوید: «در آن زمان قطعاً چنین انتظاری میرفت. نظرات و اسناد زیادی نوشته افسران پلیس زن در دسترس است که اشاره میکند بهنوعی انتظار میرفت. اگر زنان ازدواج میکردند، اجازه نداشتند به کار در نیروی پلیس ادامه دهند! فقط باید میرفتند و ازدواج میکردند؛ بنابراین یک گزینه قطعی بود: “موقعیت شغلی یا رابطه”. خیلی از زنان وارد نیروی پلیس میشدند و به دنبال مردان مجرد واجد شرایط بودند که با آنها ازدواج کنند؛ بنابراین ایده نابجایی نبود.»
او ادامه میدهد: «در این شرایط و درحالیکه از خیلیها چنین انتظاری میرود، دالگلیش آنقدر حضور ذهن و قدرت دارد که همه این مسائل را نادیده بگیرد و راه خود را ادامه دهد.»
کاروِل سپتامبر تا اکتبر امسال در اولد ویک در اجرای صحنهای «پیگمالیون» در نقش پروفسور هنری هیگینز، زبانشناس غیر عادی و مغرور روی صحنه میرود. این نقش تا آنجا که میتوانید تصور کنید از دالگلیشِ خویشتندار و بیریا دور است. درحالیکه هر اجرای مجدد نمایشنامه معروف جرج برنارد شاو (که در ۱۹۱۳ بر مبنای یک افسانه اویدی نوشته شد) باید تماشاگر را متقاعد کند با جامعه امروز ارتباط دارد، «دالگلیش» عاری از چنین فوریتی است.
در زمانی که به نظر میرسد هر برنامه تلویزیونی باید بهیکباره به هر موضوع اجتماعی بپردازد، «دالگلیش» با خوشحالی در خط خود میماند. کاروِل با خنده میگوید: «ببینید، من اینجا نمینشینم تا به شما بگویم این سریال به ضرورتیترین مسائل امروز ما میپردازد. همین که سریال خوبی است کفایت میکند. لازم نیست مرتبط بودن خودش با جامعه معاصر را از پشت بامها فریاد بزند.»
منبع: د کیلینگ تایمز، د آرتز دسک، ایندیپندنت، بوستون هرالد
تماشای سریال دالگلیش در نماوا