مجله نماوا، سحر عصرآزاد
فیلم سینمایی «رفقای عزیز» یک درام تاریخنگارانه از کشتار فجیع معترضان در اتحاد جماهیر شورویِ سال ۱۹۶۲ میلادی است که تا زمان فروپاشی در اوایل دهه نود پنهان ماند و هنوز هم به جزئیات این سرکوب دولتی آن گونه که باید پرداخته نشده است.
آندری کونچالوفسکی؛ فیلمساز کهنه کار روسی با انگیزه طرح نگاهی منصفانه به نسل گذشته؛ پدران و مادران وفادار به استالین و آرمانخواهی کمونیسم، سال ۲۰۲۰ درامی با محوریت این قتل عام تاریخی ساخت که پیشبرنده آن کاراکتری منحصر به فرد بود.
فیلمنامه این فیلمِ سیاه و سفید حاصل همکاری مشترک النا کیسلوا و کونچالوفسکی است که حوادث سه روز ملتهب در شهر نووچرکاسک را از خلال همراهی با کاراکتر لیودمیلا (یولیا ویسوتسکایا) پیگیری میکند.
حوادثی که با اعتراض و اعتصاب کارگران کارخانه و مردم عادی شهر به گرانی ارزاق در دوران خروشچف آغاز و به کشتار ۲۶ فرد غیرنظامی توسط کا گ ب منجر شد که بنا به مصالح درون سازمانی به نام ارتش ثبت شد. حتی تعداد قربانیان این واقعه نیز بنا بر افشای تدریجی اطلاعات طبقه بندی شده، تا ۸۰ نفر نوسان داشت.
اهمیت نگاه کونچالوفسکی به این سویه نادیده از تاریخ سیاسی- اجتماعی سرزمیناش در دو نکته حیاتی خلاصه میشود؛ اولین نکته، زاویه دید بدون قضاوت به عاملان این کشتار و مسخشدگان در آرمانخواهی کمونیستی است. آنها که به نوعی تجسم باور (مرگ شرافتمندانه برای سرزمین مادری) در زندگی خود بودند.
لیودمیلا یکی از آنهاست؛ او که به عنوان سرباز پیشین جنگ جهانی دوم و هوادار دوآتشه استالین، صاحب مقام حزب در نووچرکاسک است. قهرمان محوری که قرار است دیدگاه افراطیاش به واسطه آنچه در این سه روز تجربه میکند، تَرَک بردارد.
این رویکرد غیر مستقیمی است که فیلمساز برای به نقد کشیدن یک تفکر کور انتخاب کرده تا فروپاشی آن را از درون به تصویر بکشد. این گونه هم ادای دین کرده به سویه میهن پرستانه این دیدگاه هم سویه مخرب افراطی آن که لیودمیلا را وادار میکند در حالت مستی این جمله تکان دهنده را به شکلی رنج آور تکرار کند (کمونیسم نباشد، به چه چیز باید باور داشته باشم؟)

به همین واسطه باید انتخاب این زن- مادر را حاصل رویکرد هوشمندانه نویسنده و کارگردان برای دراماتیزه کردن یک ماجرای واقعی بر بستری آسیب شناسانه و دومین نکته مهم فیلم دانست. درامی که قتل عام مردمان عادی در سال ۱۹۶۲ و مسکوت نگه داشتن این جنایت با راهکارهای مختلف را محملی قرار میدهد برای نقد همه دیدگاه های افراطی و کور که موافقان و مخالفان خود را به دو شیوه مختلف به مسلخ میبرند!
پس عجیب نیست که روند تدریجی شکسته شدن رابطه متزلزل بین حزب و مردم در این شهر کوچک؛ آنهم به فاصله سه روز، بدل میشود به روایتی آشنا و ملموس بخصوص در زمان حال. هم به جهت شیوه سرکوب و برخورد مستبدانه سردمداران با اعتراض بحق مردم عادی، هم به جهت گسستی که از درون، اعضا را به تعارض واداشته و زمینهساز ریزش تدریجی نیروهای به اصطلاح خودی میشود.
از ابتدای فیلم تصاویری از زمزمههای گرانی ارزاق و به تبَع آن صف طولانی و هجوم مردم به خوارو بار فروشی را میبینیم که به دیالوگی ساده اما معنادار بین زن مغازهدار و لیودمیلا منجر میشود. مغازهدار از این صاحب منصب درباره شایعه افزایش قیمتها و احتمال قحطی میپرسد و لیودمیلا محکم پاسخ میدهد (اینجا اتحاد جماهیر شورویه!)
زنی که در خانه هم با دختر جوان؛ سی یتکا (یولیا بورووا) و پدر معترض خود؛ دو نسل مختلفِ مخالف با کمونیسم، درگیری دارد و همین تضادها است که آنها را در یک خانه با فاصلهای فراتر از دیوارهای نازک بین اتاقها، از یکدیگر دور کرده است.
کونچالوفسکی در طول فیلم، فروپاشی درونی و بیرونی یک تفکر افراطی را آنچنان ظریف و گام به گام ترسیم کرده که میتوان در روند تغییر و تحول بطئی لیودمیلا رد پای یک چالش ازلی- ابدی بشری را دنبال کرد: آنجا که انسان در مواجهه با خود به پرسشی میرسد که یارای فرار از آن را ندارد!
این پروسه برای لیودمیلا همچون الگویی کلاسیک با انکار آغاز میشود؛ او آنچنان در کمونیسم غرق شده که هیچ چیز حتی خاطرات پدربزرگ از کشتار خونبار خانواده هم ظاهراً نمیتواند خدشهای در باورهایش ایجاد کند (ما هر روز به اسم استالین می جنگیدیم، حالا اسمش لگدمال میشه! چطور این اتفاق افتاد؟)
فیلم «رفقای عزیز» پاسخی است تصویری به این چرایی؛ نه فقط در مورد لیودمیلا و کمونیسم و استالین بلکه همه تفکرات افراطی که به بن بست خودکامگی و فاصله گرفتن از جامعه و مردمان واقعی رسیده و محکوم به نابودی هستند.
پاسخی که این زن به واسطه گم شدن دخترش در تجمعات اعتراضی با جستجویی تراژیک در بیمارستان، سردخانه و گورهای دسته جمعی برای پیدا کردن نشانی از سی یتکا به آن میرسد. جستجو برای یافتن دختری با یک لنگه جوراب سوراخ در گوری بینام و نشان در کنار چندین جسد دیگر! (چرا مخفیشون کردن؟ چون باید فراموش بشن! چطور فراموش کنم؟!)
هرچند تصاویر سیاه و سفید فیلم نمیتوانند حجم خونهای ریخته شده بر آسفالت خیابان های نووچرکاسک را آن گونه که باید ثبت کنند، اما وقتی دستور میرسد به خاطر گرما و شسته نشدن خونهایی که به دل آسفالت رفته؛ خیابان باید دوباره آسفالت شود، آن ماشینهای غلتک حکم فریادهای بلندی را دارند (علیه فراموشیِ) حقیقتی که بالاخره افشا میشود.

این رویکرد هوشمندانه کونچالوفسکی زمینه ساز تأثیرگذاری و تعمیق فیلمی شده که در عین وامداری به واقعیت، به شکلی دراماتیک قهرمان کلاسیک خود را از ورای خطاها و اشتباهات و ضعفهایش به تصویر میکشد.
تصویری تمثیلی از زنی که در جو هیجانی جلسه با سران حزب؛ پیشنهاد دستگیری و اعدام معترضان شورشی فتنه گر را مطرح میکند. اما وقتی در جستجوی دخترش، سردخانه را از اجساد انباشته میبیند، نمیتواند پیشنهاد مرگبارش را در قالب یک گزارش به روسای حزب اعلام کند و خود را در دستشویی محبوس میکند.
همراهی لیودمیلا و مأمور کا گ ب را میتوان دراماتیکترین موقعیت طراحی شده در فیلم دانست. همراهی زنی از مقامات حزب با مأمور سازمانی که کشتار مردم غیر مسلح را به نام ارتش مرتکب شده؛ هر دو نفر تعهدنامه عدم افشای اطلاعات را امضا کردهاند و سهمی از این جنایت خاموش بر دوش میکشند.
هر دو دچار لغزش نسبت به باورهای جایگاه سازمانی خود شدهاند و همین نقطه اشتراک است که آنها را در مسیری انتحاری با یکدیگر همراه کرده است. مرد گامی فراتر برداشته و معتقد است (کارگران معترض حرف درستی میگویند، از حقوقشان در قانون اساسی دفاع میکنند… منهم بودم همینکار را میکردم!)
این مهمترین دستاوردی است که فیلم به واسطه همراهی با کاراکترهایش در مسیر سخت فروپاشی آرمانخواهیِ کور به دنبال دارد و این فروپاشی را در روندی اجتنابناپذیر و ناگزیر به تصویر میکشد.
فیلم «رفقای عزیز» در انتها با چرخشی غافلگیرانه به نقطهای امیدبخش ختم میشود که میتواند پاداش قهرمان برای پذیرش گسست و مواجهه منطقی با آن باشد. اما آنچه در لایههای عمیق تر اثر ثبت میشود؛ الگوی رفتاری است آشنا از گذشته تا حال که در همه سیستمهای افراطی و متعصب در مواجهه با منتقدان و معترضان ثبت شده است. سرپوشهای زودگذر و پوشالی بر التهاب جامعهای که در آستانه سرریزی قریبالوقوع قرار دارد؛ در آستانه بهتر شدن! آن وقت است که جمله پایانی فیلم قابلیت تعمیم بیشتری پیدا میکند (ما بهتر میشویم).
تماشای آنلاین فیلم «رفقای عزیز» در نماوا