مجله نماوا، پریسا الیاسی
النا و لیلا -دو شخصیت اصلی سریال «دوست نابغه من»– در عالم بچگی هیچ تصوری از اینکه روزگار چهقدر میتواند با رویاهایشان بیرحم باشد ندارند. «زنان کوچک» اولین رمانی است که النا و لیلا به طور مشترک میخرند و خواندنش جرقهای در ذهن آنها روشن میکند که با کسب درآمد از راه نویسندگی خانوادههایشان را از فقر و فلاکت نجات دهند. لیلا به واسطه جبر روزگار خیلی زود رویای نویسنده شدن را پشت سر میگذارد؛ النا اما به هر جان کندنی که بود نویسنده میشود و حالا در شصت سالگی، زمانی که لیلا طوری گریخته که هیچ اثری هم از خود به جا نگذاشته؛ روایتگر داستان یک عمر دوستی بین خودش و لیلا در محلهای دور افتاده و فقیر در ناپل خواهد بود.
این شروع سریال «دوست نابغه من» است. النا راوی اول شخص این داستان است اما قهرمان داستان بیشتر از هر کسی لیلاست چرا که خود النا در تمام عمر، شخصیتش را با وجود لیلا باز تعریف میکند و حتی در درخشانترین لحظات زندگیاش خود را منفک از لیلا نمیبیند. النا اگرچه با پشتکار است و سخت تلاش میکند اما آن دوست نابغه، لیلا است که نبوغش در هر چیزی او را خاص میکند. او همیشه چند قدم از النا جلوتر است. لیلا چیزی در سرشت خود دارد که او را نه فقط از النا که از همه اهل محل متمایز میکند. همه یا دیوانهوار عاشقش میشوند و یا با بندبند وجودشان از او متنفر. حتی خود النا هم هرگز نمیفهمد لیلا بهترین دوستش است یا بدترین دشمناش!
سریال «دوست نابغه من» اقتباسی است از رمانهای چهارگانه ناپل که سه جلد اول این رمان با نامهای «دوست نابغه من»، «داستان یک نام جدید» و «آنهایی که میروند و آنهایی که میمانند» در قالب سه فصل اول سریال به نمایش در آمده و جلد چهارم از سری رمانهای چهارگانه ناپلی با نام «داستان فرزند گمشده» منبع اقتباس فصل چهارم این سریال است. چهارگانه ناپل به قلم النا فرانته نوشته شدهاست؛ نویسنده گمنام ایتالیایی که حتی با نام اصلی خودش هم نیز فعالیت نمیکند. گویا هرقدر النا فرانته بیشتر خودش را پنهان میکند پرآوازهتر میشود. سریال «دوست نابغه من» یک نمونه درخشان از اقتباسی وفادارانه از کتاب است. قلم النا فرانته به قدری پخته و مسحورکننده است که کمتر کارگردانی برای اقتباس از آن دچار دردسر خواهد شد. زنجیره حوادث علت و معلولی پشت سرهم، پیچشهای داستانی، رویدادهای غیرمنتظره و شخصیتپردازی دقیق در داستان و به تبع آن در سریال باعث میشود تا مخاطب با سریالی با بالاترین استانداردها مواجه شود و یک نفس آن را ببیند. آنچه که این اثر را تا این اندازه درخشان کرده مربوط به شخصیتهای خاکستری و واقعی داستان و پرداخت درستی که در رابطه با آنها شکل میگیرد است. علاوه بر لیلا و النا دو شخصیت اصلی فیلم، شخصیتهای فرعی زیادی هم در داستان وجود دارند که سریال وفادارانه همه آنها را به تصویر کشیده و نخواسته کاراکتری را حذف کند. باورپذیری شخصیتها به اندازهای شکل گرفته که امکان همذاتپنداری با آنها را به مخاطب میدهد. شخصیتهای متعدد که واقعی بودنشان این امکان را به مخاطب میدهد تا هر ذرهای از خودش در وجود یکی از آنها بیاید. سریال به همان اندازه که برای شخصیتهای اصلی وقت میگذارد و روایتهای مربوط به آنها را به تصویر میکشد به همان میزان خرده روایتهای مربوط به شخصیتهای فرعی را پیریزی میکند و به نتیجه میرساند.
«دوست نابغه من» از مفاهیم متعددی سخن میگوید، از عشق، دوستی، خانواده، هویت و… اما موضوعی که دغدغهمندانه در تمام طول داستان به آن میپردازد و با جدیت آن را پیگیری میکند موضوع مربوط به زنان و حقوق پایمال شده آنهاست. موضوع تبعیض علیه زنان، ظلم و خشونت فیزیکی وارده بر آنها، محدود کردن آنها به وظایف همسری و مادری از آن دست موضوعاتی است که در داستان با ظرافت از آن سخن گفته شده و در سریال به اندازهای که این مفهوم به ضد خودش تبدیل نشود و از فرم و محتوای فیلم بیرون نزند؛ به تصویر کشیده شدهاست. از یک سکانس درخشان میتوان به عنوان شاهدی بر این مدعا استفاده کرد. لیلا از سفر ماه عسل به همراه استفانو برمیگردد در حالیکه صورتش به واسطهی مشتهایی که از شوهرش خورده کبود است. همه اعضای خانواده در مهمانی منزل مادر همسر لیلا جمع شدهاند. همه افراد خانواده صورت کبود لیلا را میبینند اما هیچکس عکسالعملی نشان نمیدهد. هیچکس چیزی نمیپرسد و کسی استفانو را بابت این موضوع مواخذه نمیکند. در این سکانس کارگردان در یک نمای درخشان با میزانسنی درست لیلا را به تنهایی در سمتی از اتاق و دیگر اعضای خانواده را در سمت دیگر به تصویر میکشد؛ لیلا به همین اندازه تنهاست؛ هیچکس حتی اعضای خانواده خودش هم در سمت او نیستند؛ هیچکس حتی مادرش هم در سمت او نیست و حتی پینوچا دختر همنسل و هم سن خودش هم در مقابلش ایستاده. لیلا نماد زنانی است که تنها ماندهاند و باید یاد بگیرند چهطور یک تنه گلیم خود را از آب بیرون بکشند.
لیلا، النا و تمام دختران هم نسلشان در دههی چهل میلادی و در دل محلهای فقیر در شهر ناپل، از هر راهی که میشود و به هر طریقی که ممکن است، سعی میکنند خودشان را بالا بکشند تا نقش تکراری زنانِ محرومِ مظلوم را از مادرانشان به ارث نبردند؛ اینکه چهقدر موفق میشوند یا اصلا موفق میشوند یا خیر موضوع مورد بحث نیست. آنچه مهم است به تماشا نشستن تلاش زنان کوچکی است که نخواستند کوچک بمانند.