گرگ‌ها یکی از کنجکاوی‌برانگیزترین فیلم‌های امسال بود. یک کمدی جنایی محصول اپل‌تی‌وی و با حضور دو ستاره بزرگ سینما، برد پیت و جرج کلونی. ستاره‌های محبوب و متشخصی که 17 سال پس از آخرین همکاری‌شان در قسمت سوم سری فیلم‌های اوشن، بار دیگر کنار هم قرار گرفته‌اند. اپل برای کنار هم قرار دادن پیت و کلونی به سراغ یکی از بااستعداد‌ترین کارگردان‌های دهه اخیر سینمای آمریکا یعنی جان واتس رفت. کسی که با سه­گانه مرد عنکبوتی با بازی تام هالند به موفقیت ویژه‌ای دست پیدا کرد و به تازگی نیز سریال جنگ ستارگان: خدمه اسکلت را برای کمپانی دیزنی کارگردانی کرده است.

اسم فیلم یک ارجاع جذاب به شخصیت «وولف» در پالپ فیکشن (۱۹۹۴) است. همان شخصیتی که هاروی کایتل نقش آن را ایفا می‌کند و آدمی است که وقتی جولز (ساموئل ال جکسن) و وینست (جان تراوالتا) به اشتباه مغز یک نفر را در ماشین منفجر می‌کنند، از راه می‌رسد تا کارها را سر و سامان دهد. در واقع او یک «فیکسر» است که آدم‌ها وقتی گند بزرگی زده‌اند و نمی‌توانند آن را جمع کنند، وارد ماجرا می‌شود و اوضاع را به گونه‌ای تغییر می‌دهد که انگار نه انگار اتفاقی افتاده است. پیت و کلونی در این فیلم دقیقا چنین آدم‌هایی هستند. دو فیکسر که اتفاقی برای یک پروژه مشترک که سر و سامان دادن به مرگی تصادفی در یکی از اتاق‌های هتلی مجلل است، استخدام می‌شوند و از آن‌جا ماجراها و اختلاف نظرهای‌شان آغاز می‌گردد. آن دو پس از حل و فصل این اتفاق متوجه می‌شوند که اصل ماجرا فراتر از این‌هاست و این دو ناخواسته درگیر یک معمای پیچیده و خطرناک می‌شوند که مجبورشان می‌کند دست از کل‌کل با یکدیگر بردارند و با همکاری همدیگر، خودشان و یک جوان بخت برگشته را از خطر مرگ نجات دهند.

نقش آفرینی برد پیت در فیلم گرگ ها

مشکل اصلی فیلم نیز درست از پرداخت همین‌ «یک معمای پیچیده و خطرناک» سرچشمه می‌گیرد. آن‌چه باعث شده گرگ‌ها در بهترین حالت به یک فیلم مفرح و سطحی تبدیل شود و نه فیلمی که ارزش‌های دراماتیک و یا قصه‌ای پرکشش دارد.

در این‌جا کارکرد فیلمنامه بیش‌تر به پشت هم ردیف کردن بهانه‌هایی محدود شده است که در آن ستاره‌های فیلم در موقعیت‌های کمیک و یا اکشن متنوع قرار بگیرند. در حالی که یک کمدی جنایی سطح بالا باید قصه‌ای با دقت طراحی شده داشته باشد تا از دل آن پیچیدگی بیرون کشیده شود. این‌جا اما بیشتر با روایتی پیچیده‌نما طرف هستیم که از جایی به بعد دیگر نمی‌تواند مخاطب را با خود همراه کند و در مواردی کاملا کلیشه‌ای و قابل پیش‌بینی پیش می‌رود.

یکی دیگر از نقاط ضعف فیلمنامه عمق پیدا نکردن شخصیت‌ها در طول روایت قصه است. از همین رو انگار کارگردان نتوانسته از یک حدی بیشتر از ظرفیت بازیگری دو ستاره اصلی‌اش بهره ببرد و حضور پیت و کلونی در فیلم محدود شده به تصویر آشنایی که از آن‌ها در فیلم‌های دیگر نیز به یاد داریم. البته می‌توان گفت این یک استراتژی هدف‌مند برای سازنده‌ها بوده است و اصلا قرار نبود که این دو ستاره را با شمایل متفاوتی در گرگ‌ها ببینیم. اما همین رویکرد سبب شده تا ما با دو تیپ طرف باشیم و نه شخصیت‌هایی که ویژگی‌های منحصر به فردی دارند و می‌توانند جایگاه ویژه‌ای در ذهن مخاطب پیدا کنند. ما در طول فیلم انگار داریم شمایل نمایشی برد پیت و جرج کلونی را می‌بینیم و نه شخصیت‌های آن‌ها در جهان داستانی فیلم را. پیت این‌جا نیز یک سبک‌سری و حماقت ذاتی از خود بروز می‌دهد و کلونی فردی جدی و نه چندان خوش اخلاق است. شمایلی که در فیلم‌های دیگر نیز از آن‌ها دیده‌ایم. البته باید به این نکته نیز توجه کرد که اشاره فیلم به مسن بودن دو شخصیت اصلی و شوخی‌هایی که حول این قضیه انجام می‌شود، هم برای طرفداران پیت و کلونی بامزه و البته دریغ‌انگیز است و هم می‌تواند در لحظاتی میان فیلم و کلیشه‌های ژانری فاصله بی‌اندازد. 

با همه این حرف‌ها اما جادوی این دو ستاره در فیلم کار کرده و مخاطب را با همه ضعف‌هایی که به آن‌ها اشاره شد با خود همراه می‌کند. این دو بازیگر به اندازه‌ای جذاب هستند که بتوانند به طور کامل بار یک فیلم را به دوش کشیده و لحظات سرگرم‌ کننده‌ای را برای تماشاگر رقم بزنند. از طرفی گرگ‌ها از نظر تکنیک کارگردانی اجرای بسیاری تمیزی دارد و از آن‌جا که قصه در یک شب تا صبح در نیویورک برفی می‌گذرد، فیلم از نظر بصری تماشایی است و لحظات اکشن استاندارد و هیجان‌انگیزی را به تصویر می‌کشد.

گرگ‌ها چون برای سرویس استریم ساخته شده و نه برای نمایش روی پرده سینما، فیلمی است که انگار آگاهانه برای تماشا از روی مبل کارگردانی شده و نه صندلی سینما. از همین رو نمی‌توان آن را از یک حدی بیشتر جدی گرفت و می‌توان با خیال راحت چشم را روی نقص‌های فیلمنامه‌اش بست و از حضور بسیار دلنشین و بامزه و البته باوقار پیت و کلونی حسابی لذت برد.

برد پیت و جورج کلونی در فیلم گرگ ها

گفتیم که اسم فیلم ارجاعی به پالپ فیکشن کوئنتین تارانتینو است. اما این تنها ادای دین تاریخ سینمایی گرگ‌ها نیست و پایان‌بندی فیلم نیز ارجاعی به وسترن ماندگار جرج روی هیل یعنی بوچ کسیدی و ساندنس کید است. انگار گرگ‌ها می‌خواهد یک نسخه امروزی و شهری از آن فیلم بزرگ باشد و پیت و کلونی جای رابرت ردفورد و پل نیومن در بوچ کسیدی و ساندنس کید نشسته‌اند. باید اعتراف کرد که همین شبیه‌سازی میزانسن پایانی وسترن جرج روی هیل در گرگ‌ها خودش یک تنه سطح فیلم جان واتس را بالا برده است.

به هر حال گرگ‌ها یک «بادی فیلم» و یا همان گونه محبوب «دو رفیق» است که پیش از این نیز نمونه‌های موفقی از این گونه را در ژانر کمدی و اکشن دیده‌ایم. چنین فیلم‌هایی باید بتوانند صحنه‌های ماندگار دونفره‌ای خلق کنند که هم هیجان‌انگیز باشند و هم احساسی. سکانس نهایی گرگ‌ها با الهام از بوچ کسیدی و ساندنس کید از این نظر شاید بهترین لحظه فیلم باشد.

در پایان‌بندی فیلم جرج روی هیل بوچ کسیدی و ساندنس کید پس از تعقیب و گریزهای فراوان، بالاخره یک جا گرفتار شده و در محاصره کامل دشمنان‌شان قرار می‌گیرند. دشمنانی که گویی نماد تمدن و نیروهای تازه قدرت گرفته‌اند و راه، روش و جهان‌بینی یاغیانِ داستان را برنمی‌تابند. سکانسی که در اوج غمگین بودن، بسیار سرخوشانه نیز هست. در نقطه پایان بوچ و ساندنس دیگر راه فراری ندارند و باید مرگ را انتخاب کنند. هر چند این دلیل نمی‌شود که روحیه‌شان را ببازند و یا دست از بگو و مگوهای همیشگی‌شان بردارند. آن‌ها یاغیان عاصی و سازش‌ناپذیری بودند که تن به مناسبات دنیای در حال تغییر اطراف‌شان ندادند. قهرمانان سرخوش و سرسختی که غرب وحشی برای‌شان محل ماجراجویی بود. جهانی اسطوره‌ای که با آمدن تکنولوژی و مدرنیسم، ارزش‌هایش دگرگون شد. از این رو بوچ و ساندنس یا باید به قوانین محدودکننده آن تن می‌دادند و یا مرگ را به عنوان آخرین ماجرا در آغوش می‌کشیدند.

در گرگ‌ها اما قطعیتی درباره مرگ دو شخصیت اصلی وجود ندارد و احتمالا آن‌ها از پس آدمکش‌های در کمین برخواهند آمد. چون ممکن است فیلم قسمتی دومی هم داشته باشد و بالاخره اپل این همه هزینه نکرده که بخواهد تمام درها را برای ساخت قسمت بعدی این فیلم ببندد و طبیعی است که روزنه‌ای را برای بازگشت دوباره ستاره‌های گران قیمتی که استخدام کرده باز خواهد گذاشت.

اما ارجاع به پایان‌بندی بوچ کسیدی و ساندنس کید از این جهت می‌تواند برای مخاطب قابل تحلیل باشد که در گرگ‌ها نیز با دو آدم حرفه‌ای رو‌به‌رو هستیم که انگار دوره‌شان سرآمده و دیگر چندان در مناسبات دنیای امروز جایی ندارند. هر چند به نظر می‌رسد که آن‌ها سر سخت‌تر از این حرف‌ها هستند که بخواهند بازنشست شود! این فیلمی است که با می‌گوید الد فشن بوده همیشه هم بد نیست. البته اگر به اندازه برد پیت و جرج کلونی خوشتیپ باشید!

تماشای آنلاین فیلم گرگ ها در نماوا