مجله نماوا، نیما بهدادی مهر
علیرضا در سریال «خسوف» یکی از مهمترین شخصیتهای خاکستری متمایل به بدمن است که روند تغییر رفتاری او در دو ساحت قابل تحلیل است. ساحت اول بازیچه قرار گرفتن این شخصیت است. یعنی علیرضا در این ساحت بیشتر فردی تاثیرپذیر و توسری خور است که از خودش ارادهای ندارد و یک بله قربان گوی ترسو و محافظه کار است، اما آشنایی با سمیرا سبب می شود تا به تدریج علیرضا هم وارد بازی دادوستد شود، جرات بیشتری بیابد و تلاش کند تا به مرور از پادو بودن فاصله بگیرد و در بازی بزرگان جایگاه خود را بیابد.
این دو ساحت تحلیلی از شخصیت علیرضا، مخاطبان را با یک بازیگر جوان آشنا کرد که به خوبی تغییرات نقش در مسیر درام را درک و برای لحظه لحظه رفتار و گفتار علیرضا برنامهریزی مناسبی داشت. پوریا رحیمی سام توانست تا نقش علیرضا را به گونهای بازی کند که مخاطبان در مسیر اتفاقات درام و با وجود نقشی که علیرضا در این اتفاقات داشته، آنچنان با او زاویه تندی نیابند و شاید هم تاحدودی حق را به علیرضا بدهند تا برای بازیابی حق خود و خانوادهاش آن نقشهها را بچیند و مهرهها را جابهجا کند.
به واقع اینکه یک بازیچه، پادو و شخصیت دم دستی در درام به مرور تبدیل به مهره اصلی و کلیدی سریال شد کار سخت رحیمی سام را در ایفای این نقش نشان میدهد، اما این بازیگر به خوبی از این آزمون مهم در کارنامه حرفهای خود موفق بیرون میآید و تصویر جذابی از یک فرد حقیر را که جدی گرفته نمیشود، اما به مرور در کوران زندگی بسیاری از مهارتهای رفتاری و گفتاری را یاد میگیرد ارائه میدهد.
تصویر اولیه علیرضا در سریال «خسوف» تداعیگری خاصی از صفات معاملهگری کهن الگوی آپولو است که در وجه اول او را در مرتبهای پایین از حیث قدرت دادوستد قرار میدهد. به واقع او یک دانشجوی حقوق است که در دستگاه دایی مهراب به انجام امور حقوقی مشغول است و در کنار این فعالیتها تلاش دارد تا با برخی زدوبندها با دم و دستگاه افضلی بار خود را ببندد اما ناشی بودن در زیروروکشی و مخفی کاری سبب می شود تا دست او برای رضی و دایی مهراب رو شود و یک گوشمالی درست و حسابی ببیند تا بفهمد کت تن کیست. علیرضا پس از ضرب و شتم شدیدی که می شود مجبور به استفاده از پلاتین در پای راست خود میشود و از همین نقطه است که او یاد میگیرد تا بیهیاهو و بسیار چراغ خاموش برنامههای خود را اجرا کند و منتظر فرصتی برای انتقام بماند.
این فرصت خیلی زود در اختیار علیرضا قرار میگیرد و پس از فعل و انفعالات ناشی از خروج غیرقانونی امیر و آتیه و تحولات پس از آن، علیرضا این موقعیت را مییابد تا با استفاده از هدف مشترکی که با آتیه در انتقامگیری از خانواده مسعودی دارد برنامههای خود در تسویه حساب پله پله با رضی، سمیرا و دایی مهراب را پیگیری کند.
او به فراست این نکته را دریافت کرد که راه رسیدن به قله پدرخواندگی نه هوچیگری و راه انداختن سروصدا بلکه استفاده از نقاط ضعف رقباست. او با عصبی کردن رضی پشت تلفن و برملاکردن نقش او در مرگ افضلی بزرگ و در حالی که افضلی کوچک شنوای این مکالمه است به واقع زمینه حذف رضی را میچیند، همه اموال سمیرا را از او میگیرد و سمیرا را از زندگیاش بیرون میاندازد و در نهایت همه آنچه مهراب با حقخوری ارث پدربزرگ از علیرضا و مادرش گرفته بازپس میگیرد تا تصویری که در پایان از او برجای میماند پدرخواندهای کوچک باشد که یاد گرفت در دنیای هیولاها نمیتوان سادهاندیش بود و در نبرد با دیوها لازم نیست دشنه در دست باشد بلکه کافی است تا هیولای درونش را تمرین دهد تا در وقت لازم رخ برون افکند و تباهی و پلیدی را با آینهای از همان جنس رفتارها پاسخ دهد.