مجله نماوا، علیرضا نراقی
آنها حتی نمیتوانند به یکدیگر نگاه کنند. تحمل حضور، بو و حرفهای یکدیگر را ندارند. بیملاحظه و بی رحمانه نفرت از یکدیگر را ابراز میکنند و حالا زمان قرنطینه عمومی در لندن است و باید هر روز و هر دقیقه باهم باشند. مرد میگوید خوشحالی او این بوده که صبح از خانه بیرون میرفته و برای ساعتها زن را نمیدیده و تنها دلیل با هم بودنشان آرتور پسر ساکت و در خود فرورفته آنهاست. اما شگفتی در همین است، در همین ابراز گستاخانه نفرت، شگفتی در همان بدو امر به رابطهای بر میگردد که در آن، میتوان نفرت را فریاد زد.
وقتی دو نفر با هم زندگی میکنند حس نفرت گاه اجتنابناپذیر است. اغلب، شادی در پیِ رنج و رنج در پیِ شادی میآید و گاه نفرت از عشق زاده میشود و عشق پس از تاریکی نفرت همچون سپیده صبح بارها و بارها خودنمایی میکند. اما در عرف و در نمایشی که هر روزه ما برای هم -حتی در نزدیکترین روابط- اجرا میکنیم، نفرت در درون انباشته میشود و به خشمهای ناگهانی، حملههای عصبی و در نهایت اختلالات جسمی و ذهنی بدل میشود. در نمایش پرماجرا و البته پر از نفاق رابطه زوجی، نفرت همواره سرکوب میشود و به طرقی غیرصادقانه و از طریق بااهمیت جلوه دادن بازیهای کودکانه و گذرای برتریخواهی، جلوهگر میشود. اما همه ما در درون یکدیگر این هیولای تو خالی نفرت را میبینیم که چگونه بزرگ و بزرگتر میشود، ولی وقتی میپرسیم یا مورد سؤال قرار میگیریم که: آیا مرا دوست داری؟ در حالی که دروغ در چشمها آشکارتر از نور خورشید در صلات ظهر است، یک آری خشک و شکننده بر زبان میآید و همه ما به این دروغ آشکار دلخوشیم.
استفن دالدری یکی از دو کارگردان فیلم و کارگردان آثار تحسین شدهای چون «کتابخوان»(۲۰۰۸) و «ساعتها»(۲۰۰۲) در آخرین ساخته خود «با همدیگر» در آشپزخانه یک زوج طبقه متوسط میانسال یک رابطه را در شرایط قرنطینه اجباری نشان میدهد که چگونه با هم بودن از خلال نفرت، پیوندی عمیق و عاشقانه را به وجود میآورد. فیلم با اینکه روندی غمخوارانه و همدل با فجایع از یاد نرفتنی مرگ و جدایی به سبب همهگیری را دارد و در طول داستان، کشتهها را برایمان میشمارد و در یادمان نگه میدارد، اما در حقیقت، دربابِ وجه سازنده این رخداد و اجبار با هم بودن در قرنطینه عمومی است. وضعیتی که آدمیان را با احساسات سرکوبشده (نفرت) و حرفهای فروخورده و رازهای پنهان چشم در چشم میکند.
قرنطینه باعث شده تا ما با کسی که از نفرت حتی نگاهش نمیکنیم نفس به نفس شویم، نفرتمان را سرانجام بیرون بریزیم و اگر زمینهای باشد و تلاشی برای فهمیدن یکدیگر، دوباره پیوستگی و پیوند متقابل را کشف کنیم. «با همدیگر» نشان میدهد که چنین وضعیتی غبارهای دروغ را که حاصل همین احساسات سرکوب شده، حرفهای فروخورده و رازهای مگوست کنار میزند و رابطهای واقعی و صادقانه را سبب میشود. از اینجاست که جدایی و یا با هم بودن دیگر آنچنان اهمیتی ندارد، مهم روبهرو شدن با حقیقت است و شجاعت رویارویی با حقیقت، اغلب فراتر از عشق و نفرت یا تصور و قضاوت، پیوندی درونی و رابطهای ورای عنوان و فرم را میان انسانها سبب میشود؛ چیزی فراتر از رابطه زوجی و فرم مرسوم ساختگی و اغلب متظاهرانه آن. اینجا رابطه در ذیل حقیقت است که صمیمیت را آشکار میکند. مارتین هایدگر فیلسوفی که خود را وجودشناس میخواند و الهامبخشی برای درک همین لحظات رویارویی اصیل با زندگی بود، صمیمیت و حقیقت را در کورهراهی مشترک به مثابه ارزشهایی همخانواده میپنداشت که هر یک دیگری را نیز به ظهور میرساند.
دو بازیگر از همان ابتدا مستقیم با ما سخن میگویند. انگار که ما به عنوان مخاطب با آنها قرنطینه شدهایم و آنها نیز در حال اجرای حقیقی -بسیار حقیقی، شاید بتوان گفت به شکلی بیرحمانه حقیقی- رابطه خود پیش چشم ما هستند. با این قرارداد از همان ابتدا فاصله و هرگونه تظاهر که در ذات ارتباط نمایش/ فیلم با مخاطب است فرو میریزد. همان دیوار چهارم معروف تئاتر که با فروریختناش مخاطب به درون صحنه پا میگذارد، به ارتباطی بیشتر و نزدیکتر از رابطه صامت و احساساتزده تماشاگر و هنرپیشه.
سابقه استفن دالدری (که در کنار جاستین مارتین «با همدیگر» را ساخته)، به عنوان یک کارگردان برجسته تئاتر در کنار تبحر او در قصه گویی و تسلطش بر دوربین باعث ایجاد لحظههایی درخشان از تحول و بازشناخت شده است و این امکان را داده است که در «با همدیگر» درام تئاتری، روایت و سینما بهم آمیخته شود و از درون تکنیکهای تئاتری، یک روایت سینمایی ناب به وجود آید. با وجود فرم نمایشنامهای و فضای بسته، دوربین سیال و سرحال فیلم از تختی و یکنواختی فضا جلوگیری کرده. همچنین تکنیک فاصلهگذاری که همان گفتار مستقیم خطاب به تماشاگر است شخصیتها را پیش چشم تماشاگر به روانی و دلپذیری عریان کرده است. فیلمنامه نوشته دنیس کلی از هر نظر اثری درخشان و ستودنی است. دیالوگهای فیلم بینظیرند، از یاد نرفتنی، ملموس و نفسگیر که بازی درخشان جیمز مک آووی و شارون هورگان طنین واقعی آنها را به غایت رسانده است، انگار که ما پا به درون زمان حال یک زندگی واقعی گذاشتهایم و نفس به نفس در حال دیدن تغییرات آن در گذر زمان هستیم.
«با همدیگر» به موازات نمایش افت و خیزهای رابطه زن و مرد آمار مستندی از مرگ آدمها به دلیل کووید و همچنین واکسینه شدهها در بریتانیا میدهد. فیلم تنیدگی خود با مسئله همهگیری را هیچگاه از دست نمیدهد و آن را به درون لحظات مهم و عمیق این رابطه نیز میکشاند و دو شخصیت در نهایت به طور مفصل درباب این مسئله و آنچه بر آنها گذشته است -چه به لحاظ نتایج معرفتی و وجودشناختی آن و چه به لحاظ آسیبها و لطمههای شخصی- حرف میزنند. توجه فیلم به همهگیری، جنس یک موضعگیری سیاسی هم دارد، اما در درون شخصیتپردازی و بافت درام این اتفاق میافتد. در همان ابتدای فیلم یکی از مبناهای اختلاف زن و مرد دیدگاه سیاسی آنهاست. مرد محافظهکار است و زن سوسیالیست. این اختلاف در قدم اول به نظر میرسد یکی از چندین مسئلهای است که در بدو امر بیاهمیت بوده است، اما با بحرانی شدن رابطه به اختلافی مهم بدل شده. اما پس از تحول رابطه این زوج و شناخت عمیقتری که از هم پیدا میکنند این اختلاف به یک درک مشترک اجتماعی تبدیل میشود که فراتر از رویکردهای ایدئولوژیک و حزبی، از نوعی انسانگرایی و همدلی جمعی برخوردار است.