مجله نماوا، علیرضا نراقی
فیلم با نماهای نزدیک شروع میشود. از خیلی نزدیک، مدام قابهایی بسته از صورت لِدا شخصیت اصلی فیلم با بازی مینیاتوری دیگری از الیویا کلمن میبینیم. قابها در عین بسته بودن سکون ندارند و در همان فضای تنگ، متشنج و پر حرکت هستند؛ درست مثل ذهن لدا که در عین انزوا و آموختگیِ آرام یک فرد آکادمیک، از درون متشنج است و هر عنصری در بیرون میتواند در ذهن او تبدیل به نمادی شود برای تغذیه کردن حسرتها و بازی رنجگزینی روان او. در مقابل نماهای نزدیک از لدا، اغلب شخصیتها را از دور میبینیم و به میزان نزدیک شدنشان به لداست که نمای شخصیت نزدیکتر و صورتش برای دوربین واضح میشود. این تمهید مگی جیلنهال در اولین ساخته سینمایی خود «دختر گمشده» پس از کارگردانی یک اپیزود از سریال «خانگی»، روندی است برای تصویری ساختن زاویه دید در روایت که از چشم شخصیت مرکزی است و همچنین ساختار بصری دادن به ذهنگرایی ذاتی اثر. فیلم اقتباسی است از رمان کوتاه الن فرانته به همین نام که اثری است مونولوگگونه با جریانی سیال به لحاظ مکان و زمان و متکی بر مرور خاطرات پراکنده شخصیت. مگی جیلنهال در اقتباس تلاش کرده این روایت ذهنی لدا را علاوه بر دیالوگ تاجایی که ممکن است و ضروری دارد، به تصویر و فضاسازی تبدیل کند.
عبور از اسطوره مادری
اما فضای کابوسوار و ذهنی «دختر گمشده» تنها از درون حالات مالیخولیایی، روانپریش و ترس خورده شخصیت بیرون نمیآید، موضوع تنهایی لدا و بحران میانسالی در آستانه یائسگی هم نیست. البته رازآمیزی و فضای ابهامآلود و پر کنایه «دختر گمشده» میتواند در برگیرنده تمام این تمها باشد، اما مهمترین مسئله و تمی که داستان و عناصر دیگر را شکل داده تضاد فرد(لدا) با یکی از ارزشهای فرهنگی بشر است که در طول تاریخ به شکلی اسطورهای پرداخته و ترویج شده، که همان مادر همیشه حمایتگر و فاقد فردیت است. «دختر گمشده» درباره مادری است که خلاف این کلیشه عمل میکند، درباره تنش فردیت و دیده شدن با آن افسانه اخلاقی شدهی الزام به «نامرئی بودن» در مقام مادری. جاذبه نینا با بازی داکوتا جانسون دختر زیبای خانواده خطرناک و آشوبگر ایتالیایی-آمریکایی که مانند لدا برای تعطیلات به جزیرهای در یونان آمدهاند، در همین تشخیص تمایز در حس مادری نینا توسط لداست. نینا نامرئی نیست و زن بودن را در مادر بودن صرف حل نکرده است. این حس لدا را به خاطرات خود میبرد، به زمانی که توان از خودگذشتگی مطلق برای دو دخترش را نداشته است؛ زمانی که نمیتوانست موقعیت خود و جایگاه آنها را در زندگیاش و در نسبت با دیگر ارکان وجودیاش تنظیم کند؛ زمانی که تشنج و رنج پرورش دادن و مراقبت، از ظرفیت او خارج بود. لدای جوان غرایز بیدار و پر حرارتی دارد، همچنان در تحصیل و کار بلندپرواز است و میخواهد در رشته تحصیلیاش و در جهان ادبیات رشد کند؛ زنی که با وجود سایه سنگین اسطوره مادری و تابوهای فرهنگی، نتوانسته همراه با فرزندآوری از خودش عبور کند.
مادری برای عروسک
به سبب این تضاد و خاطرات تنشآلود آن دوران، عذاب وجدان ذهن لدا را مسموم و مشوش کرده است. در حقیقت سایه سنگین اسطوره و میراث باورهای بشری کار خود کرده و او در عذابی مداوم به خاطر ترک سه ساله فرزندانش و عدم مراقبت از آنها زندانی است، به همین علت هم هر ارتباطی با بیرون نمادی است برای رنج گزینی روانی لدا. زن فرزندانش را خوب می شناسد، خیلی زیاد و دقیق – درست به مانند یک ادیب و منتقد دانشگاهی- آنها را تحلیل میکند، اما خود او با همه دقت و توجهش از بیان حس خود ناتوان است. دزدیدن عروسک فرزند نینا و وابستگی به آن و نوعی مراقبت از آن که منتهی به دردسرهایی نیز میشود ارتباطی است در توضیح آن احساس درونی بیان نشدنی. خود جذب نینا شدن هم، به همان احساس درونی لدا بازمیگردد، چرا که نینا دقیقاً همان عذاب کلافهکنندهای را تجربه میکند که لدا در سالها جوانی خود و خردسالی فرزندانش تجربه کرده است. چیزی شبیه به زندانی فرزند شدن، چیزی که گاه تفکیک عشق و نفرت را دشوار میسازد. این حس را النا فرانته در رمان اینگونه توصیف میکند: «دخترهایم را وقتی حواسشان نبود، نگاه میکردم. حسی پیچیده و متناوب از محبت و نفرت نسبت به آنها احساس میکردم. گاهی اوقات فکر میکردم بیانکا غیرقابل تحمل است و به خاطر آن رنج میکشیدم. بعد فهمیدم که خیلی محبوب است، دوستهای زیادی دارد و فهمیدم که فقط من او را غیرقابل تحمل احساس میکردم. من، مادرش، و از آن شرمگین شدم.»* این شرم در سرتاسر حالات زن هست، اما در کنارش غریزه غیرقابل مقاومت و جذاب او در شیطنت، استقلال، آزادیطلبی و رشد دادن خلاقیتش هم کار میکند و همین ساحت هم او را در قالب مادری متفاوت که چیزهای متفاوتی به فرزندان خود میآموزد گنجانده است (مثلا آموختن اشعار زیبای ایتالیایی به بچهها).
لدا در قالب فرهنگ عمومی و باورهای اسطوره شده از مادری، زنی حمایتگر نیست اما در واقع در سراسر فیلم مشغول نوعی از حمایت است، نه فقط از نینا و اطرافیانش بلکه حتی زمانی که مادری جوان بوده است. او به دخترانش خواندن و نوشتن آموخته، شعر یاد داده، با آنها بازی کرده و به نوعی رابط متفاوتی را با فرزندانش رقم زده است، نکته تنها همراهی نکردن با کلیشه اخلاقی شده نامرئی شدن است. باری فرهنگی که برای او عذابی فردی را سبب شده، توقعی اجتماعی که به ترومایی روحی در فرد بدل شده است.
مگی جیلنهال هر دوی این ساحات وجودی شخصیت را -از شیطنت و خلاقیت تا رنج و انزواطلبی- گویا و با حفظ رازآمیزی ملحوظ در اثر مبدأ، به سینما تبدیل کرده است. گویی که بهجای کارگردان جوانی که به واسطه بازیگری شناخته شده بود، کارگردانی از دوره طلایی سینمای اروپای نیمه قرن بیستم دوباره با ادبیات در هم آمیخته و در مواجهه با یک رمان ذهنی و چندلایه، اثری پیچیده و تأمل برانگیز آفریده که هیچ از اثر مبدأ کم ندارد. جیلنهال بهجای تقلیل حالات درونی (subjective) رمان به روایت بیرمق خطی در سینما، آنهم با پرگویی و فشردگی گنگکننده، ترجمانی پیچیده، خلاق و رازآلود، همپای اثر مبدأ ارائه کرده است.
*النا فرانته، دختر گمشده، ترجمه: ابوالحسن حاتمی، انتشارات کتاب خورشید، ۱۳۹۶
تماشای آنلاین فیلم دختر گمشده در نماوا