مجله نماوا، یزدان سلحشور
یک. از همان اولش که سینما به این مملکت پایش را گذاشت [هنوز نه تلویزیونی بود نه سریالی بود نه شبکه خانگی] فیلم ساختن کار سختی بود چون سینمای ایرانی باید با سینمای امریکایی و اروپایی و بعدش هندی و مصری رقابت میکرد و مردم باید از فیلمی خوششان میآمد تا بلیتاش را بخرند. خُب، اگر قصه همین جا تمام میشد باز هم بد نبود! این وسط منتقدها هم آمدند که اولش، منتقد حرفهای نبودند، یا روزنامهنویس بودند یا استاد ادبیات یا استاد اخلاق یا نماینده مجلس یا هر چیزی دیگری به جز منتقدِ سینما! اما طرفدارانی داشتند که اگر میگفتند از فیلمی خوشمان نیامد، سازندگانِ فیلم باید جمع میکردند و میرفتند «نهرِ کرج» [همین بلوار کشاورز فعلی]، جوجهکباب میل کنند و فکرِ شغلِ دیگری باشند! تا اینجایش هم باز مشکلی نبود که نشود حلاش کرد! مشکلِ اصلی شاید این بود که دولت هم باید خوشاش میآمد! وقتی میگویم دولت، دقیقاً دولت است نه حکومت! دولتها، با نخستوزیرها عوض میشدند و البته حتی توی امریکا هم، مجوزِ نمایش گرفتن، همان موقع کارِ آسانی نبود [نمیخواهم دربارهی مشکلات ممیزی در سینمایِ امریکای همان موقع بنویسم و سرتان را درد بیاورم اما امریکاییها، برایش راهِ حلهایی پیدا کردند که در ایران هم، با مختصرتغییراتی، همان راهِ حلها جواب داد!] بنابراین، فیلم ساختن، حتی تا زمان ظهور «موج نوی سینمای ایران» هم، در همان چارچوب «سینمای بدنه»، کار آسانی نبود چه برسد به بعدش که پایِ سیاست هم کشیده شد وسط. تلویزیون که آمد، آنجا هم مشکلاتی بود چون میگفتند هر چیزی را نباید توی تلویزیون نشان داد چون پای تلویزیون خانواده مینشیند و جایی که زن و بچه باشد باید احتیاط کرد که باز هم درست میگفتند! حتی همین حالا هم شاهکارهای تاریخ سینما را در تلویزیونهای معتبرِ اروپایی، با ممیزی پخش میکنند! [هر کس فکر میکند این حرفها را برای خوش آمدنِ چهارتا مدیرِ فعلیِ فرهنگی-هنری -که بعداً میروند و شما اسمی هم از آنها نمیشنوید- میزنم، خودش برود تلویزیونهای فرانسه و آلمان را رصد کند ببیند دروغ میگویم یا راست؟!] «پخشِ خانگی» که آمد، اولاش چون تازه بود، کسی جدیاش نگرفت و دستشان خیلی باز بود بعد جدیاش گرفتند باز دستشان ماند توی پوستِ گردو! حالا همهی این حرفها، چه ربطی به سریال «داوینچیز» افشین هاشمی دارد؟
دو. «داوینچیز» قرار است به طور مستقیم، با «سینما» رقابت کند؛ خُب در این رقابت، حرفِ اول را چه کسی میزند؟ مشخص است که مردم؛ مردم، در حالِ حاضر از چه ژانری خوششان میآید؟ [منظورم انتخاب میانِ «کمدی» و «ملودرام» است، وگرنه سینمای ما، هنوز تا ژانری شدن خیلی فاصله دارد همان طوری که تا صنعتی شدن] معلوم است، کمدی! کمدی الان بلیت میفروشد و مردم هم کاری به این ندارند که منتقدهای سینمایی، خوششان میآید یا نه؟! پس، تنها انتخاب برای ساختِ چنین کاری، کمدیست اما هر کمدیای در «شبکه خانگی» جواب نمیدهد چون پای تلویزیون یا کامپیوتر یا موبایل، خانواده نشسته! اینجا دیگر نمیشود با جملههای ایهامدار مثبت ۱۸، مردم را جذبِ کار کرد! از اینها گذشته، فقط بحثِ منتقد و دولت و مردم نیست، یک مشکلِ دیگری هم هست که از زمانِ مقدماتِ موج نو و بعدش هم خودِ موجِ نو، وجود داشته یعنی سازندهی اثر هم نمیخواهد به هر قیمتی، مردم را بکشاند توی سینما یا بنشاند پای تلویزیون و برای خودش هم، موازینِ هنری دارد گرچه در نهایت به این نتیجه میرسد که اگر قرار است «کار، بگیرد»، نمیشود به همهشان پایبند بود؛ این جور مواقع، سازندگانِ فیلم یا سریال، دو گروه میشوند گروه اول که کلاً سینماییاند، صرفاً سعی میکنند همان مسیری را بروند که سازندگان «سینمای میانه» رفتند یعنی گز کردند و وسط را گرفتند و «مخاطبپذیری سینمای بدنه» را با «ارزشهای هنری سینمای موج نو» ترکیب کردند [که انصافاً بعضی از این کارها، مثلِ فیلمهای مسعود کیمیایی، جلال مقدم، فریدون گله یا علی حاتمی و… کارهای ماندگاری شدند] گروه دوم، نه اینکه سینمایی نباشند اما تئاتری هم هستند و چون تئاتر در ایران، خیلی زودتر از سینما، با موازینِ جهانی، خودش را وفق داده بود، دنبالِ «مخاطبپذیری نمایش مدرن ایرانی» هم میروند که در دهههای چهل و پنجاه، با «نقالی قهوهخانهای» هم گره خورده بود و مردم را مجذوب میکرد. افشینِ هاشمی از گروه دوم است و «داوینچیز» هم به نوعی [به قولِ هیچکاک در مصاحبه با تروفو] «هوا دادنِ نمایش» در محدودهی «سینمای میانه» است. تواناییهای افشین هاشمی را در بازیگری دیدهایم، با این همه من نمیدانم که «داوینچیز» کلِ توانایی او در کارگردانیست یا در حدی که مردم خوششان بیایید، منتقدها بدشان نیاید و کار هم مجوز نمایش بگیرد، رفته جلو؟! [یعنی میدانم و شما هم میدانید و در این روزهای نخندیدن، با هم مزاح میکنیم!]
سه. قسمت اول «داوینچیز»، هم «عشق دختر-پسری» دارد هم جاهل دارد هم قهوهخانه دارد. سکانسِ قهوهخانهاش، با موازین «زمان روایت در نمایش»، طولانی نیست اما با موازین سینمایی، کمی کش آمده با این همه، خوب از آب درآمده. دیالوگهای این سریال، مطابق با «دیالوگنویسی نمایش مدرن-بومیِ دهههای چهل و پنجاه» نوشته شده؛ این خوب است یا بد است؟ از این نوع دیالوگنویسی، منتقدهای سینمایی بدشان نمیآید [در سینمای انگلیس هم برای خودش طرفدارانی دارد] اما کلاً «دیالوگنویسی سینمایی» با «دیالوگنویسی نمایش» فرق دارد [همان طوری که «دیالوگنویسی داستان» با این دو فرق دارد یا هر سهشان با «دیالوگنویسی تلویزیونی» فرق دارند (حتی «دیالوگنویسی تلویزیونی» هم در قرن بیستم با قرن بیست و یکمش فرق دارد)] به هر حال تا اینجای کار، چیزی که از «دیالوگنویسی» آریان گلصورت، پویا نبی و افشین هاشمی مشخص است، التزامِ آنها به نوع «دیالوگنویسی نمایش»، آن هم با شگردهای آثار «لارنس اولیویه» [و «کنت برانا»] در سینمای انگلیس است که اغلب در صحنههای مسقف اجرا میشوند؛ رویکردی که تا حدی، منِ نوعی را به این نتیجه میرساند که هدفِ افشین هاشمی [به قول هیچکاک] فقط «هوا دادن نمایش» نبوده، یکجورهایی خواسته «اجرا»ی کارِ ماندگاری مثلِ «سایه همسایه» را [نه داستاناش را] متناسب با حال و هوای «شبکه خانگی» بهروز کند. [«سایه همسایه»؛ مجموعهای تلویزیونی به نویسندگی «محمود استادمحمد» و کارگردانی «اسماعیل خلج» که در سال ۱۳۶۴ تولید و در سال ۱۳۶۵، هر دوشنبه شب، از شبکه یک پخش میشد و اتفاقاً، «بیوک میرزایی» هم که در قسمت اولِ «داوینچیز» بازی چشمگیری دارد، در آن سریال هم نقش مهمی داشت.]
چهار. برای اینکه مردم از کاری خوششان بیاید، صرفاً کمدی کافی نیست؛ داستان هم باید «انتقاد اجتماعی» داشته باشد [شگرد قدیمی سینمای ایران که تا وزیرش، مشکلی نداشت و به طور غیرِمستقیم، انتقاد از نخستوزیرِ قبلی هم مشکلی نداشت] اما باز هم در مورد یک سریال، نمیشود مطمئن بود که جواب میدهد بنابراین ایده «دزدِ خوشطینت»، نه فقط در ایران، بلکه در روند سریالسازی جهانی هم جواب میدهد مخصوصاً اگر این دزدی، یک آدمِ خاص را هدف نگرفته باشد و یک اثر هنری را در مرکز توجه قرار دهد. دزدی یک اثرِ هنری، خود به خود، هم جمع کردن گروه میخواهد، هم برنامهریزی، هم طرحِ معما [حالا از هر نوعاش] و همهی اینها، برای مخاطب عام، جذاب است. پس تا اینجای کار، چهار مشکلِ اصلی ساختِ فیلم و سریال در ایران، در مورد این سریال حل شده یعنی مردم خوششان آمده، منتقدها بدشان نیامده [معدلِ کار را میگویم نه منتقدِ خاصی را]، مشکلِ چندانی برای گرفتن مجوز نمایش نداشته [خُب انشاءالله جاهایی که صدا یک دفعه قطع میشده فقط مشکلِ فنی بوده!] سازندهی کار هم در حدِ توازن تواناییهای خودش با سه گزاره قبلی، از کارش راضیست فقط میمانَد چند نظرِ شخصی، مثلِ اینکه «توضیح» در «دیالوگِ» برخی صحنهها، جای خالیِ «خردهروایت» را پُر نمیکند و «تیپسازی»، گرچه موفق است اما فقط تعدادِ کمی از آدمهای روایت [تا اینجای کار و چند قسمتی که منتشر شده]، از مرز «تیپ» گذشتهاند و بدل به «شخصیت» شدهاند. [در ضمن، وقتی کار دستِ یک آدمِ «نمایش» باشد که خودش بازیگر خوبیست، بازیها هم مثلِ همین کار، دیدنی از آب درمیآیند.]
تماشای آنلاین سریال «داوینچیز» در نماوا