مجله نماوا، الناز راسخ
حوالی ۱۸۹۲ بود که ژاکوب لوی مورنو روانپزشک و نظریهپرداز رومانیایی ضمن مشاهدهی بازیهای کودکان و تحلیل آنها، شیوهی درمانی به نام تئاتر درمانی را ابداع کرد. او معتقد بود که این روش درمانی فرصتی را برای افراد فراهم میآورد تا با استفاده از قوه تخیل خویش، دست به بازنمایی اتفاقات زندگی خود بزنند و یا آنچه را که پیشتر برایش رخ نداده، چون صحنهای از یک نمایش بازی کنند. فرد با توجه به تجربههای حسی که در طی آن نمایش خواهد داشت، با خود روبهرو میشود تا بتواند از نقاط ضعف و یا هر امری که باعث مشکلات شخصیتیاش شدهاند آگاهی یابد. آنچه که باعث تمایز این شیوهی درمانی با دیگر طرق میشود، حضور فرد در جمع جهت بهنمایش گذاشتن مشکلات درونیاش است. اختلالات روحی و روانی بیمار با حضور در این جمع، انجام بازیهای جمعی و عمل و عکسالعملهایی که در جریان این حضور از خود نشان میدهد، کاهش پیدا میکند و در موارد بیشماری نیز به صورت کامل رفع میشود، زیرا یکی از مهمترین دلایلی که افراد دچار این اختلالات میشوند، حس تنهایی است. اما این تنهایی به این معنا نیست که وی با خود ارتباط صحیحی برقرار کرده است، بلکه او هم از خود فاصله گرفته و هم از جامعهی پیرامونش. همین جدایی از خود و دنیای پیرامونیاش موجبات اختلالات روانی و یا اعمال بزهکارانه را فراهم میکند.
حال با این پیشفرض، نگاهی به مستند «خط باریک قرمز» به کارگردانی فرزاد خوشدست بیندازیم. خط باریک قرمز، چندی پیش به عنوان یک مجموعه مستند حدوداً ۵۰ دقیقهای از شبکه مستند پخش شد و این روزها نسخهی سینماییاش نیز اکران آنلاین شده است. نگارنده قصد ندارد که به مقایسهی این مجموعهی مستند با نسخهی سینماییاش بپردازد، چراکه معتقد است با توجه به تفاوت مدیومها و ذات وجودیشان این قیاس در این مجال نمیگنجد.
مستندِ خوشدست به چند پرده یا چند بخش که هر کدام نیز نام مجزایی دارند تقسیم میشود. در پرده یا بخش اول که آشنایی نام دارد، توماج دانش بهزادی در نقش یک کارگردان با نوجوانانی که در یک کانون اصلاح و تربیت حضور دارند، روبهرو میشود و آنها را دعوت به بازی در نمایشی میکند که خود قرار است آن را به روی صحنه ببرد. بهزادی بهواسطهی این درخواست با تک تک این بچهها آشنا میشود و نسبت به گذشتهشان آگاه میشود. در این بخش ابتدایی، خشونت نهفته در درون بچهها حس میشود؛ خشونتی که در جهت خودنماییهای فردی و حضور در دایرهی انتخابی توماج، خود را به طرق مختلف نشان میدهد. اما به مرور و با گذشت زمان، این خشونت جای خود را به اعمال دیگری، چون همدلی، همراهی و مشارکت در فعالیتهای گروهی میدهد که در نهایت منجر به ایجاد یک پیوند عمیق میان بچهها و بهزادی میشود.
توماج دانش بهزادی حضور قابل تأملی در این مستند دارد که برگرفته از تجربهی سالها فعالیت در حوزهی تئاتر است. از جانب دیگر (به نقل از مجموعهی پخش شده از شبکهی مستند) خود او نیز در مواردی با تعدادی از این پسرها همذاتپنداری میکند. او نیز میتوانسته بهواسطهی مشکلاتی که از سر گذرانده، انتخابی چون آنها داشته باشد، اما راه دیگری برای خود برمیگزیند که این انتخاب نو، او را با دنیای ناشناختهای چون هنر صحنهای (تئاتر) آشنا میکند. بهزادی به راستی کارگردانی است که قصد دارد یک گروه نمایشی سرکش را در ابتدا اهلی کرده و سپس از مهارتهای فردی هریک جهت خلق نمایشش بر روی صحنه استفاده کند. او یک پیوند عمیق عاطفی و رابطهای صمیمانه با هر یک از افراد گروهش برقرار میکند تا از این طریق بستری برای بروز درونیات آنها فراهم کند. دست بر قضا در این راه موفق هم میشود. پسرها، با وجود ماسکهای بر روی صورتهاشان یا نقاشیهایی که به دلخواه خودشان بر روی صورتشان کشیده شده، کم کم از آن پیلهی فردی بیرون میآیند و از رازهای سر به مُهرشان برای او میگویند. حتی بغضهایی که تا پیش از این برای کسی عیان نکردهاند را برای او آشکار میکنند.
بهزادی به این بچهها کمک میکند تا احساسات درونیشان را اول بشناسند و سپس برای درک آنها قدم بردارند. به پسرها میآموزد که ریشهی هر چه تجربهی تلخی که در زندگی داشتهاند (فارغ از تجربیات بیرونی) را باید ابتدا در درونششان و با شناخت این حسهای فردی جستجو کنند. بهزادی این فرصت را برای هر کدام فراهم میکند تا بتوانند با خود و خودِ حقیقیشان آشتی کرده و با دنیای پیرامونشان ارتباط بهتری برقرار کنند.
جذابیت مواجهه با خود
یکی از بخشهای جذاب فیلم، بخش «مواجهه با خود» است که در ادامهی اقدامات پیشین دانش بهزادی و براساس شیوه درمانی دراما تراپی به وسیلهی طراحی لحظات نمایشی کوتاه فردی و جمعی صورت میپذیرد. در این بخش، خوشدست از حضور افشین هاشمی، فرهاد اصلانی و هنگامه قاضیانی بهره میبرد. در این میان تأثیر قاضیانی و انرژی که صرف بودن با بچهها میکند غیرقابل انکار است. او اینجا فقط در نقش مادر بچهها ظاهر نمیشود بلکه حتی میتوان گفت یک روانشناس حرفهای است. بهتر است بگوییم، هنگامه قاضیانی این لحظات را ثانیه به ثانیه زندگی میکند و از این زندگی با وجود تمام رنجهایش و حتی طعم شور اشکهایی که گوشهی لبش مینشینند، لذت میبرد. او کمبود عنصر مادر را در زندگی این بچهها هر چند کوتاه پر میکند و آنها برای دقایقی مملو از حسی میشوند که پیش از این، تجربهاش را به این شکل نداشتهاند.
با وجود آنکه فیلم، موضوع جالبی دارد و مشخص است که برای پژوهش آن زمان کافی گذاشته شده است، اما متأسفانه نسخهی سینمایی خیلی هُول و عجولانه از آب درآمده است. خوشدست در این نسخه زمان کمی برای تأمل بر کاراکترها میگذارد و برای رسیدن به پایان کار (نمایش بر روی صحنه که خیلی مخاطب را هم با آن درگیر نمیکند) پلهها را چند تا یکی طی میکند. به زعم نگارنده اگر کلیت کار قربانی ریتم تندش نمیشد، مخاطب امکان بیشتری برای درک عمیق شخصیتها و هر آنچه که هر کدام از کاراکترهای میهمان انجام میدادند داشت. البته باید بر این نکته تأکید کرد که مخاطب در نسخهای که از شبکهی مستند پخش شد، کاملاً به این ارتباط دست پیدا میکند. شاید اگر نگارنده نیز تا پیش از این اکران آنلاین، نسخهی تلویزیونی را ندیده بود، از این موضوع میگذشت و بر آن پافشاری نمیکرد.
با تمام این تفاسیر، «خط باریک قرمز» میتواند در شناساندن شیوهی درمانی دراما تراپی و تأثیر آن بر روی افراد موفق عمل کند. خوشدست نشان میدهد که برای این بچهها هم میتواند غیرممکن ممکن شود، اگر بهتر خودشان و تواناییهایشان را بشناسند و برای این شناخت وقت بگذارند.