مجله نماوا، منوچهر دینپرست
«جایی که خرچنگها آواز میخوانند» عنوان رمانی است که توسط دیلیا اونز نوشته و در سال ۲۰۱۸ در ایالات متحده منتشر شد. این کتاب جزو پرفروشترین رمانهای سال ۲۰۱۹ و ۲۰۲۰ مجله نیویورک تایمز آمریکا شد. همین اثر الهامبخش ساخت فیلمی درام و معمایی آمریکایی شد که اولیویا نیومن آن را کارگردانی کرد.
فیلم اقتباسی خوب و جان مایهداری است که میتواند مخاطب را همانند خود رمان همراه کند. اساس فیلم بر تنهایی و انزوای ناخواستهای استوار است که کارگردان به خوبی توانسته میان دختری تنها در مرداب و طبیعت و روابط اجتماعی که باید به وجود بیاید ارتباط برقرار سازد.
کارگردان در فیلم خود ضمن وفاداری به اصل رمان توانسته یک تریلر روانشناختی جذاب و به دور از خشونت و هیجانات کاذب ارائه کند. اگرچه محور اصلی داستان بر اساس اتهام قتلی است که به دختر مرداب وارد میشود اما کلیت فیلم بر محورهایی همچون روابط اجتماعی، عشق، نفرت، قتل، دادگاه، حیوانات، زندگی در طبیعت و … استوار است. فیلم که با فلشبکهای متعددی همراه است به ذکر خاطرات و زندگی گذشته دختر مرداب اختصاص دارد وقتی که او را در دادگاه به جرم قتل محاکمه می کنند.
کارگردان توانسته با تصویرسازی خوب و ایدهپردازی مناسب میان دختری تنها و طبیعت ارتباط جدی برقرار سازد. او که تبدیل به یکی از بهترین جانورشناسان میشود زیستی سالم را در طبیعت چنان تجربه کرده که توانسته تمام آنها را در کتابی به نگارش دربیاورد. از سوی دیگر دوری او از اجتماع و یا حتی فوبیایش نسبت به جامعه نیز اغراق نشده است و او اگرچه در ریتم کند فیلم نقشی احساسی را ایفا میکند، اما توانسته در میانه کشمکشها و تضادها به خصوص در مواجهه عاشقانهاش به خوبی نقش خود را ایفا کند. اضطراب اجتماعی که او نقشاش را بر عهده دارد بر تنهایی و طبیعتی که در آن زندگی میکند غلبه نمیکند. فیلم اگرچه معمایی و درباره قتلی است، اما بیگمان مخاطب را به این نکته وادار میسازد که چرا بخش معمایی و رازآلود آن ضعیف است و مخاطب را درگیر تعلیق و اضطراب که معمولا در این گونه ژانرها برجسته و حتی کانونی هستند، قرار ندارد.
بر این اساس «جایی که خرچنگها آواز میخوانند» را میتوان فیلمی اخلاقی هم توصیف کرد. چرا که در جای جای فیلم روابط انسانها که از قضاوتهای نا به جا و سوءاستفادههای بیربط تا عهدشکنی و وفاداری در فیلم جریان دارد. کارگردان با دوری از تلقی رازآمیز از هیجانات اخلاقی آنها را در کالبد فیلم قرار داده تا مخاطب آنها را غیرمستقیم دریابد. در سکانی از فیلم دختر مرداب عاشق پسری میشود و با او عهد میبندد که همراه هم باشند، اما به ناگاه پسر ناپدید میشود و این موجب سرخوردگی و یاس دختر میشود پس از مدتی که سر و کله او پیدا میشود، نوع مواجهه و برخورد او حسی ملودراماتیک به مخاطب القا میکند. شاید همین نکات است که توانسته ضعف فیلم را در عمق و پیرنگ داستان بپوشاند و جنبههای احساسی و اخلاقی فیلم برای مخاطب جذابیت پیدا کند.
«جایی که خرچنگها آواز میخوانند» دختری را نشان میدهد که تجربه زیستهای در دل طبیعت دارد و به خوبی جانوران را میشناسد. شاید این نکته چندان به کلیت معماگونهی فیلم ارتباطی نداشته باشد، اما باید آن را به عنوان یکی از نکات قوت فیلم دانست. چرا که دختر مرداب توانسته بازگوکننده رفتارها و کنشهای جانوران با تمام جزئیاتش باشد و به نوعی تلخی اضطراب و هیجان فیلم را درهم شکند.