مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
دنیای مجموعه فیلمهای «جان ویک» چیزی بسیار بیشتر از یک زمین بازی است که کیانو ریوز، ستاره این فیلمها با اسلحه در آن میدود: همانطور که در چهار فیلم پایهگذاری شد (و بهزودی با اسپینآفهای جدید گسترش مییابد)، دنیای تبهکاران که جان ویک در آن راه خود را باز میکند، از طریق استفاده از سکههای طلا که هم پول رایج بهحساب میآید و هم گذرنامه ورود به هتلهای کنتیننتال در شهرهای بزرگ دنیا است، با اسطورهشناسی و تاریخ خود غنی شده است. معنایش این است که وقتی از چاد استاهلسکی، کارگردان فیلم جان ویک ۴ (John Wick: Chapter 4) – و سه فیلم قبلی این مجموعه – میپرسید آیا جان ویک در سفرهای بینالمللی خود از هواپیماهای تجاری استفاده میکند… او پاسخی دارد.
استاهلسکی میگوید: «نه، درواقع او با خطوط هوایی کنتیننتال سفر میکند. ما آن را برای “جان ویک ۲” نوشتیم. راه جالبی به ذهنمان رسید – کانتینرهای حمل و نقل تزئینشده که در قایق یا هواپیما مستقر میشوند و درواقع واحدهای مسکونی کوچک و مستقلی هستند. درنهایت این بخش را حذف کردیم، اما جان ویک به این شکل سفر میکند. ما به آن فکر کرده بودیم.»
این تنها یکی از هزاران جزئیاتی است که استاهلسکی و همکارانش از شروع کار به دنیای ویک اضافه کردند… خوب، البته نه کاملاً از شروع کار. وقتی او کار روی اولین فیلم «جان ویک» را شروع کرد، چقدر از این دنیا پیچیده را در ذهن داشت؟ او میگوید: «اجازه دهید فکر کنم… قطعاً هیچ. واقعاً میگویم، هیچ.»
دلیل سادهای دارد: او میگوید: «دیوید لیچ که اولین “جان ویک” را با همکاری او کارگردانی کردم و کیانو با این نگاه به پروژه نزدیک شدند که قرار است فقط یک فیلم باشد. ما فیلمنامهای با یک ایده جالب داشتیم؛ بنابراین با درک کولستاد (نویسنده اولین فیلم) نشستیم و من ایده لایهای از اسطورهشناسی یونانی را با او در میان گذاشتم. ما ایده هتل کنتیننتال را گرفتیم و آن را به این شکل گسترش دادیم که یک نگهبان میخواهیم، یک مدیر میخواهیم و قرار است این هتل شبیه کوه المپ و ایان (مکشین) زئوس باشد. ضمن این که میخواستیم نگهبان هتل این مرد، شارون (لنس ردیک) باشد. ما این لایه را در نظر داشتیم.»
بااینحال، آیا استاهلسکی در آن زمان فکر میگیرد آنها زمینه را برای فیلمهای بعدی فراهم میکنند؟ او میگوید: «کاملاً صادقانه میگویم، نه. ما فکر میکردیم کارمان تمام شده است. من و دیوید هر دو این نگاه را داشتیم که دیگر هرگز کارگردانی نمیکنیم و فقط قرار است همین یک فیلم باشد. فکر میکردیم گند زدهایم و قرار است به واحد دوم فیلمبرداری برگردیم. درواقع نتوانستیم تدوین را به پایان برسانیم، بنابراین به واحد دوم برگشتیم تا از آنجا کار را ادامه دهیم و فیلم را تمام کنیم. بعد بازیل ایوانیک از شرکت تاندر رود، تهیهکننده فیلم ما، توانست پول کافی تأمین کند و ما را به جشنواره فنتستیک در تگزاس ببرد. درواقع فیلم ما اولین بار در آنجا اکران شد و بقیه ماجرا را همه میدانند.»
همین که اولین «جان ویک» بهاندازه کافی فروخت، تهیهکنندگان پروژه به فکر تولید فیلم دوم افتادند. استاهلسکی میگوید: «آنها ابتدا با کیانو حرف زدند. بعد او با ما تماس گرفت و گفت واقعاً به این کار علاقه دارد و دوست دارد ما هم با او همراه باشیم.»
استاهلسکی به گفته خود یک «ایده مضحک» برای دنباله «جان ویک» داشت. او میگوید: «کیانو بلافاصله قبول کرد و گفت: “فوقالعاده است. بیایید روی آن کار کنیم.” درواقع در روند توسعه فیلم دوم بود که ما عملاً شروع به ساختن پیشداستانها و دنیای فیلم کردیم و از آنجا کار شکل دیگری به خود گرفت.»
یک داستان فانتزی در دنیای مدرن
«ایده مضحک» استاهلسکی به «کل ایده اسطورهشناسی» منجر شد. کارگردان میگوید: «به خودمان گفتیم: “بیاییم این دنیا را بسازیم.” اساساً اینطور فکر کردیم که خب ما اپراهای علمی تخیلی مثل “تلماسه” و “بلید رانر” را دیدهایم. کارهای فانتزی را دیدهایم، “هری پاتر” را دیدهایم. “ارباب حلقهها” را دیدهایم. ایده بزرگ ما این بود که چطور میتوان یک فیلم فانتزی ساخت که داستانش در دنیای مدرن اتفاق میافتد؟ مثلاً ما نمیتوانیم غول داشته باشیم، نمیتوانیم جن و پری داشته باشم، اما میتوانیم نینجا داشته باشیم. میتوانیم ماشین داشته باشیم.»
منبع الهام بعدی «فیلمهای قدیمی جیمز باند» بود – بخصوص ازنظر سفر به مکانهای مختلف. استاهلسکی میگوید: «گفتیم مثلاً بیاییم به رم برویم. این هتلهای کنتیننتال میتوانند همهجا باشند. ازنظر ما یک ایده بزرگ بود – این که فقط یک هتل در یک شهر نباشد. هر شهر یکی از این هتلها داشته باشد و هر هتل را یک مدیر کنترل کند و آن مدیر به افراد بالادست در “دیوان عالی” گزارش دهد.»
بعد این سؤال مطرح شد که آیا همه آدمهای دنیای «جان ویک» باید در یک ردیف عمل کنند یا نه که منجر به این ایده شد که به گفته استاهلسکی، «همه نباید در دنیای ویک باشند. مجرمان عادی هم باید باشند. بعد دنیای ویک را داریم که در آن سکههای طلا نقش مهمی دارند؛ و بعد یک دنیای فرعی هست که اگر نتوانستید در دنیای ویک موفق باشید، به آن بروید – به دنیای باوری کینگ (لارنس فیشبرن). به این طریق کینگ و آدمهای او خلق شدند که بهنوعی نقش سازمان سیا در دنیای ما را دارند… اطلاعات را جمعآوری میکنند.»
استاهلسکی میگوید: «همین که برای فیلم دوم دنیای باوری کینگ و هتلهای کنتیننتال در شهرهای مختلف شکل گرفت، چند مسئله مطرح شد – این که چقدر زمان داریم، چقدر پول داریم و چقدر میتوانیم خلق کنیم… همهچیز از آنجا شروع شد. درواقع، “جان ویک ۲” محرک واقعی “جان ویک ۳” و “جان ویک ۴” بود. آن زمان بود که واقعاً تصمیم گرفتیم این دنیا را گسترش دهیم.»
این نکتهای است که شمیر اندرسون، یکی از بازیگران اصلی «جان ویک ۴» نیز آن را تائید میکند. او که در فیلم چهارم نقش «ردیاب» یا «آقای هیچکس»، یک جایزهبگیر در تعقیب ویک را بازی میکند، میگوید: «اسطورهشناسی یکی از اجزای اصلی مجموعه فیلمهای “جان ویک” است. اگرچه هیچکدام از اتفاقات به لحاظ فنی، واقعی نیست، اما در شخصیتها، روابط، تاریخ، اهداف، نیازها و خواستههای این آدمها، واقعگرایی زیادی به چشم میخورد.»
«ردیاب» بهعنوان یک غریبه که برای از پا درآوردن قهرمانِ همیشه گریزان، دلایل خودش را دارد، به دنیای جان ویک» میپیوندد. اندرسون میگوید: «وقتی با چاد درباره پیشداستان این شخصیت صحبت کردم، به او گفتم: ” چه میشود اگر “ردیاب” به هر فیلم “جان ویک” طوری نگاه کرده باشد که انگار یک مستند میبیند؟” درواقع او فیلمهای مستندی درباره “جان ویک” دیده است و میخواهد خودش را در آن دنیا غرق کند. به همین دلیل است که میبینید “ردیاب” هیچچیز را جدی نمیگیرد. همهچیز برای او متفاوت است.»
ردیاب در «جان ویک ۴» هیچوقت بدون دو چیز دیده نمیشود: سگ همدم وفادار خود و یک دفترچه یادداشت کهنه مملو از نوشتهها و مشاهدات درباره دنیای جان ویک. اندرسون میگوید آن دفترچه برای او یک سند ارزشمند بود و «صد درصد» آن را میفهمد. او با خنده میگوید: «آنها با جلوههای ویژه چیزی به آن اضافه کردند که چاد بعداً درمورد آن به من گفت؛ و برای من تقریباً تکاندهنده بود. به او گفتم: “تو نباید این کار را بکنی. این دفترچه من است و من باید بخشی از این گفتوگو باشم. درنهایت بله، صد درصد دفترچه برای من قابل درک بود. همهچیز آن را میدانستم، هر صفحه، پشت و رو.»
بااینحال، به گفته استاهلسکی، این دفترچه معنای دیگری دارد: «راستش، دفترچه یادداشت “ردیاب” درواقع یک شوخی بامزه است، چون دیگران همیشه من را مسخره میکنند که هر جا میروم کلی از این دفترچهها دارم؛ بنابراین ما گفتیم: “خب، بیاییم به این شخصیت یک دفترچه بدهیم.” دفترچه یادداشت “ردیاب” به معنای واقعی بازتابی از دفترچه جان ویک است.»
حالا مدتهاست که دنیای جان ویک به دنیایی بسیار پیچیده متکی بر اسطورهشناسی تبدیل شده است و استاهلسکی میگوید هیچ داستانی در کتاب مقدس یا سندی نیست که تمام جزئیات این دنیا را در خود جمعآوری کرده باشد.
او میگوید: «حتی سندی نیست که نیمی از آن را توضیح دهد. اگر به دفتر کار من بیایید با انبوهی از دفترچههای مولسکین روبرو میشوید – یکی برچسب “بخشهای بدلکاری” دارد، دیگری “زیر آب”، یکی دیگر “برف” و یکی “شخصیتها”. ما یک میلیون اسناد مورد علاقه خود یا منابع الهام یا تصاویر یا شخصیتها داریم. این چیزی است که دنیای “جان ویک” را تعریف میکند، چیزهایی که دوست داریم و از آنها در داستانها و دنیای این فیلمها استفاده کردیم.»
استاهلسکی ادامه میدهد: «حالا اجازه بدهید از چیزهای دیگری که دوست داریم بگوییم – برای مثال سکههای طلا که از فیلم اول بهعنوان پول رایج اصلی جان ویک تثبیت شد. ایده استفاده از سکههای طلا صرفاً به این خاطر بود که نمیشود آن را ردیابی کرد. در هر کشوری به کار میآید و اعتبار زیادی دارد. در دنیای این فیلمها یک سکه طلا برابر با هزار دلار ارزش دارد. نشان میدهد شما عضو باشگاه هستید. مثل دست دادن مخفیانه است، فرقی نمیکند صد دلار قیمت داشته باشد یا هزار دلار. سکه بهراحتی ثابت میکند شما اهل این دنیا هستید که سیستم پولی کاملاً متفاوتی دارد – بیشتر شبیه یک کارت ویزیت است، یک نوع ورودی.»
آنالوگ در مقابل دیجیتال
استاهلسکی در عین حال رویکرد منحصربهفرد «دیوان عالی» به تکنولوژی را – که عمدتاً در مکانیسم آنالوگ ریشه دارد – برگرفته از استعارههای «دوران جنگ سرد» توصیف میکند. او میگوید: «شما در فیلمهای “جان ویک” تعداد زیادی کامپیوترها و تلفنهای آنالوگ میبینید که نمیتوان در آنها نفوذ کرد. این ایده اصلی بود که میخواستیم نشان دهیم.»
او ادامه میدهد: «علاوه بر این، از طریق طراحی صحنه میخواستیم بیشتر حس آنالوگ داشته باشیم تا صرفاً دیجیتال، چون بارها و بارها این را در فیلمهای اکشن امروزی دیدهایم، آنها سریع یک آیفون برمیدارند و مشکل را حل میکنند. ما میخواستیم شخصیتها خودشان از مسائل سر دربیاورند.»
فیلمهای «جان ویک» که قسمت چهارم آن از ۲۴ مارس در سینماهای آمریکا اکران شد، عنصری از ادای احترام نیز در خود دارند، چرا که استاهلسکی از طرفداران سرسخت مجموعه تلویزیونی انیمیشنی «آرچر» است که از ۲۰۱۰ تاکنون از افایکس پخش میشود.
او میگوید: «من عملاً در اوایل کار با آدام رید خالق “آرچر” آشنا شدم و از او پرسیدم چرا شخصیت شریل همیشه با یک کامپیوتر آیبیام قدیمی کار میکند؟ برای آدام این ادای احترام به فیلمهای جیمز باند و فیلمهای جاسوسی قدیمی بود. من در “جان ویک” بهنوعی به “آرچر” که خیلی دوستش دارم، ادای احترام میکنم.»
استاهلسکی همچنین منبع الهام اپراتورهای تلفن مرموز در فیلمهای «جان ویک» را که بهعنوان رابط اطلاعاتی «دیوان عالی» عمل میکنند، با زیباییشناسی محبوب اوایل دهه ۲۰۰۰ که توسط جامعه آنلاین سوساید گرلز رایج شد، گره میزند. استاهلسکی عملاً میگوید: «ما آنها را سوساید گرلز مینامیم.»
همهچیز با جستجوی تصویر در گوگل آغاز شد. استاهلسکی میگوید: «من یک عکس سیاه و سفید قدیمی از یک صفحهکلید تلفن قدیمی دیدم. فکر میکنم به دنبال عکسی از یک تلفن آنالوگ جالب بودم که برای یک نما به آن نیاز داشتیم. از آنجا در یک هزارتو گیر افتادم. میخواستم بفهمم ایده این نبرد باشکوه را چطور میتوانیم اجرا کنیم. آدمهای این دنیا چطور با هم ارتباط برقرار میکنند؟ فرض بر این بود که آنها نمیتوانند از تلفنهای همراه معمولی استفاده کنند؛ بنابراین به نتیجه رسیدیم یک صفحهکلید تلفن داشته باشیم که تلفنهای همراه همه به آن متصل باشد. این یک سرویس تلفن همراه کاملاً مستقل برای دنیای ما است.»
او ادامه میدهد: «در همان زمان درمورد خالکوبیها تحقیق میکردم که من را به سوساید گرلز رساند. آنها این خالکوبیهای خوشنقش و نگار را دارند؛ بنابراین ایده یک اپراتور تلفن دهههای ۱۹۳۰ یا ۱۹۴۰ را با ایده یک گروه آدمکش سرسخت و هالیوودی تلفیق کردم.»
برای الهام گرفتن کلی از پشت صحنه جامعه پیرامون «دیوان عالی»، همهچیز کمی شخصیتر شد.
استاهلسکی میگوید: «کل منطق ما از مسئله “آنالوگ در مقابل دیجیتال” و این که یک جامعه مخفی چطور توانسته است صدها سال دوام بیاورد، بیشتر بر مبنای آداب معاشرت است. آداب معاشرت، مراسم و تشریفات مضامین بسیار بزرگ فیلمهای “جان ویک” هستند. به همین دلیل است که این آدمها خالکوبی میکنند یا یک نشان روی خود دارند. این چیزهای بسیار تشریفاتی و بسیار آیینی هستند که آنها را به هم پیوند میدهد.»
استاهلسکی با اشاره به این که منبع این ایده خانواده بود، میگوید: «درواقع جان ویک نام پدربزرگ درک (کولستاد) بود و او – و پدربزرگ خودم – خیلی به آداب معاشرت پایبند بودند. این که سر میز شام چه لباسی با چه رنگی به تن داشته باشیم، از چه چنگالی استفاده کنیم یا چه زمان به سلامتی هم بنوشیم؟ ملکه ذهن ما شده بود که مؤدب باشیم، بدانیم چه زمانی باید از جای خود بلند شویم، چه زمان جام نوشیدنی خود را برداریم و مسئولیت برش زدن بوقلمون به عهده چه کسی است. رعایت آداب معاشرت در خانواده ما مسئله خیلی مهمی بود.»
استاهلسکی میگوید این نکته در نحوه بیان نام جان ویک در چهار فیلم منعکس شده است. «جان، جانی، جاناتان، آقای ویک، جاناتان ویک – هر شخصیت نام او را به شیوهای متفاوت به زبان میآورد. پدربزرگهای ما همیشه تأکید میکردند مهمترین چیزی که میتوانیم یاد بگیریم نام یک نفر و نحوه بیان نام آن فرد است.»
تمام این جزئیات درنهایت به خلق دنیایی منجر شد که میتواند بیش از یک فیلم اکشن را پشتیبانی کند: اندرسون میگوید برای اسپینآف «ردیاب» خود آماده است و «جان ویک» شخصیتهای زیادی دارد که میتوانند بهراحتی داستانهای خود را پشتیبانی کنند. نمونه آن کارهایی است که در آینده میبینیم: سریال پیشدرآمد «کنتیننتال» از پیکاک و فیلم اسپینآف «بالرین» با بازی آنا د آرماس.
استاهلسکی میگوید: «این بخشی از یک طرز فکر است، چیزی که از مکتب واچوفسکیها میآید، هیچ شخصیت، هیچ وسیله، هیچ صحنه و هیچ نما خیلی کوچک یا خیلی بزرگ نیست. همه اهمیت دارند. سعی کنید با همهچیز، چیزی بگویید. سعی کنید همهچیز را تحت تأثیر قرار دهید یا حداقل سعی کنید تماشاگر خود را به چیزی علاقهمند کنید.»
او ادامه میدهد: «به همین دلیل ما هر شخصیت، هر لحظه اضافی و هر رقصندهای را که در باشگاه میبینید، به خاطر ظاهر، حال و هوا، یک حس، یک حرکت و چیزی جالب انتخاب کردیم. من درباره سرجیو لئونه و فیلمهای او خیلی مطالعه کردهام. اگر “خوب، بد، زشت” را ببینید میتوانید درباره هرکدام از این سه شخصیت فیلم بسازید. ترفند این است که همه آنها را دور هم جمع کنید و به هم ارتباط دهید.»
استاهلسکی میگوید: «من میتوانم یک فیلم کامِن، یک فیلم هالی بری، یک فیلم شمیر اندرسون یا یک فیلم هیرویوکی سانادا را ببینم. میتوان یک اسپینآف با بازی دانی ین ببینم. میتوانم هرکدام از آن فیلمها را ببینم. بخش واقعاً سرگرمکننده این است که چطور میتوانم همه این شخصیتها را در یک خط داستانی قرار دهم و به هم وصل کنم، طوری که نهفقط آدمهای خوب، بلکه آدمهای بد و اساساً همه آدمهای داستان را دوست داشته باشید. فکر میکنم این احتمالاً یکی از الهامبخشترین اهداف هر کارگردان است. ضمن این که اگر به آن برسید با بیشترین تعریف مواجه میشوید.»
منبع: کانسهکوئنس (لیز شانون میلر)
تماشای آنلاین فیلم جان ویک ۴ در نماوا