مجله نماوا، یزدان سلحشور
«آنجا، جای مردان پیر نیست
جوانان با یکدیگر،
پرندگان در میان درختان، آن نسلهای محتضر، آوازهخواناند
آبشارها ماهی آزاد، دریاها ماهی سیاه
ماهی، چرنده و پرنده تمام تابستان را به ستایش مشغولاند
هر آنچه را شکل گرفته، به دنیا آمده و میمیرد…
انسان کهنسال نیست مگر چیزی پیشپاافتاده،
قبایی ژنده افتاده بر عصایی، مگر آن که روح، کفزنان ترانه سر دهد
برای هر پارهپورگی در آن لباسِ فناپذیر
آنجا مدرسهای برای آواز نیست مگر مطالعهی
یادمانهای شکوه خود، پس من دریاها را در نوردیدم…» [سفر به بیزانس/ ویلیام باتلر بیتس]
سریال «Tulsa King» یا «پادشاه تولسا» یا چنانکه همان تلفظ، فارسینویسی شده: «تولسا کینگ»، پیش از هر چیز، به شکلی کنایی، یادآور نام رمان مشهور کورمک مککارتیست: «جایی برای پیرمردها نیست» که نامش برگرفته از سطری از شعر مشهور ویلیام باتلر بیتس است [William Butler Yeats زاده ۱۳ ژوئن ۱۸۶۵ – درگذشته ۲۸ ژانویه ۱۹۳۹، یکی از بزرگترین شاعران و نمایشنامهنویسان ایرلندی و برنده جایزه نوبل؛ ییتس در دسامبر ۱۹۲۳، برنده جایزه نوبل در ادبیات شد. در بیانیه این جایزه، دلیل انتخاب ییتس چنین آمده است: «به خاطر شعر همیشه پرالهام او، که در شکلی بسیار هنری، بیانکننده روح یک ملت است»] البته داستان این مجموعه تلویزیونی بازسازی آن رمان نیست رمانی که در سینما، بدل به اثری به یادماندنی از برادران کوئن شد [این فیلم در جوایز اسکار۲۰۰۷ نامزد دریافت ۸ جایزه و برنده ۴ جایزه اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شد] «تولسا کینگ» در واقع تلاشیست برای اثبات این رویکرد که واقعاً جایی برای پیرمردها هست! از این نظر، چه در جهان داستانی خود و چه در جهان واقعی و چه در جهان سینما و تلویزیون قرن بیست و یکم، به شیوه «پارودی» عمل کرده است و شاید بیشتر از همه، برای بازیگر نقش اول خود سرنوشتساز بوده: سیلوستر استالونه؛ ستارهی بی چون و چرای سینمای دهه ۱۹۸۰ که به همان اندازه که مشهور بود، فیلمهای خوب در کارنامه ندارد و اغلب هم به این واقعیت واقف بوده و در مصاحبههای متعدد، برنامهریزان و مدیران مالی هالیوود را متهم کرده که مانع از آن شدهاند که او استعداد واقعی خود را در آثاری درجه یک به نمایش بگذارد که محتملاً بخشی از واقعیت بوده گرچه نه تمامی آن! اگر بخواهم به عنوان یکی از طرفداران استالونه در دهه ۱۹۸۰ [که همیشه آرزو داشتم در فیلمهای بهمراتب بهتری ظاهر شود]، به کل قضیه نگاهی واقعبینانه داشته باشم «تولسا کینگ»، تا اینجای قضیه بهترین کار اوست بهتر از «راکی» [جان جی. آویلدسن/ ۱۹۷۶]، «فرار بهسوی پیروزی» [جان هیوستون/ ۱۹۸۱]، «اولین خون» [تدکاچف/ ۱۹۸۲]، «آدمکشها» [ریچارد دانر/ ۱۹۹۵] و «سرزمین پلیس» [جیمز منگولد/ ۱۹۹۷]؛ ظهور استالونه در دهه ۱۹۷۰ با افول ستارهای همراه بود که استالونه از همان ابتدای کار، شمایل و لبخند کجاش را به وام گرفته بود: راک هادسن؛ و مرگ هادسن در ۱۹۸۵، راه را برای حضور استالونه در نقشهایی که مختص هادسن تعریف میشد، هموار کرد اما او به قدری به عنوان یک بازیگر اکشن عضلانی با رویکردهای شدیداً دستراستی جا افتاده بود که نه مدیران مالی هالیوود، نه سیاستمداران دوران ریگان و نه خودِ او، تمایلی برای حضورش در آثاری متفاوت نداشتند و چنین شد که بازیگری مستعد که میتوانست به یکی از فیلمنامهنویسان خوب هالیوود هم بدل شود، چنان در سیاست و پول و جمعهای دوستانهی درگیر با مواد مخدر غرق شد [بعدها استالونه در مصاحبهای از این «دوستان» به شدت انتقاد کرد و گفت دیگر با چنین افرادی بُر نخواهد خورد] که تقریباً همه در دهه ۱۹۹۰ به این نتیجه رسیدند که کارش تمام است و حتی دو فیلم دانر و منگولد هم نتوانست او را به دوران اوجاش برگرداند اما استالونه، افتان و خیزان به حضورش در سینما ادامه داد بدون اینکه اثری از روز رستاخیزش باشد تا همین سریال «تولسا کینگ»، که خیلیها تصورشان این بود که حداکثر یک رونمایی تازه از عضلات پیرمردی ۷۵ ساله باشد! اما خوشبختانه چنین نشد و ما استالونه را با بهترین بازیِ ممکناش شاهد بودیم.
اگر میخواهید سفارشی بسازید این طوری سفارشی بسازید!
«تولسا کینگ» اثری سفارشیست با معیارهای «سفارشیسازی به سبک هالیوود دهههای ۱۹۳۰، ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ برای ستارگان پا به سن گذاشته»؛ در این شک نکنید! با این همه، خوبی قضیه این است که هم سفارشدهنده [استالونه؛ به عنوان یکی از تهیهکنندگان اجرایی در شناسنامه کار و آدم اصلی کار، در عمل] هم سفارشگیرنده [تیلور شریدان؛ خالق اثر و یکی از تهیهکنندگان اجرایی] کارشان را بلد بودند! استالونه، برای «از گور هنری خود برخاستن» به سراغ کسی رفت که مثل خودش سابقه بازیگری داشت [سریال «فرزندان آشوب» کورت ساتر (۲۰۰۸ تا ۲۰۱۴) که درونمایهی گروه گنگستری موتورسوار در «تولسا کینگ» به طور مستقیم از آن به وام گرفته شده] و بعد بدل به یکی از مطرحترین فیلمنامهنویسان هالیوود شد؛ در واقع شریدان، چه در سازمان دادن داستان و چه در نظارت فعال بر کار فیلمنامهنویسان [کلاً متن، امضای هنری شریدان را به شکلی نمایان به نمایش میگذارد] مواردی را مد نظر قرار داده که استالونه دههها منتظرش بود و البته قرار نبود که شخصیت او در فیلمنامه بدل به یک «شرور» شود گرچه او شخصیت یک گنگستر را بازی میکرد! در واقع استالونه، به سراغ کسی رفت که او را آینهی تمامنمای گذشتهی خود میدانست [تا پیش از آنکه درگیر آثار پولساز اکشن شود]؛ شخصیت مانفردی در این سریال، یک مرد خانواده است که به خاطر قتلی که از سرِ شرارت نبوده [به نوعی یادآور سکانسی از «غازهای وحشی» اندرو وی. مکلاگلن/ ۱۹۷۸، که در آن ریچارد برتون مجبور میشود به ریچارد هریس که رفیقاش است شلیک کند تا او را از رنج زنده زنده تکهتکه شدن با ساطور نجات دهد البته در اینجا، شلیک استالونه برای جلوگیری از زنده زنده سوختن رفیقاش است] یک ربع قرن در زندان بوده حالا که برگشته، کلِ کارِ گنگستریاش در وسعت دادن به کار یک داروخانه قانونی ماری جوانا و کسب درآمد از باد کردن بادکنکها در یک بازار محلیست! اگر هم گاهی از حدود قانونی پا فراتر میگذارد به خاطرِ ذات جامعه امریکاست [مثلاً سکانس رشوه دادناش برای جلو انداختن زمان آزمون رانندگیاش] خطوط قرمز اخلاقی برای خودش دارد و جلوی گنگسترهای شرور میایستد و اگر هم مرتکب قتلهای خشن میشود کشتهشدگان، مستحق بدتر از آن هستند! [در واقع «تولسا کینگ» ادامهی زنجیرهی آثار دستراستی استالونه هم هست اما راست میانهرو این بار!] با این همه تمام این سفارشینویسی و سفارشیسازیها برای حفظ شخصیت اجتماعی استالونه در ۷۵ سالگی، مانع از آن نمیشود که شریدان، اثری را خلق کند که باورپذیر نباشد؛ او کارش را بلد است و فصل اول «تولسا کینگ» را بدل به یک کلاس آنلاین برای یاددادن ساخت یک کار سفارشی با فرمولهای کلاسیک میکند؛ اثری که منهای یک سکانس، اگر در دههی ۱۹۵۰ هم ساخته میشد [با خطوط قرمز همان موقع هالیوود] به همین شکل ساخته میشد.
تیلور شریدان زندهکنندهی ستارگان پیر!
شریدان را در سینما عموماً به خاطر فیلمنامههای «سیکاریو» [دنی ویلنو/ ۲۰۱۵] و «اگر سنگ از آسمان ببارد» [دیوید مکنزی/ ۲۰۱۶] و نوشتن و کارگردانی «Wind River/ ۲۰۱۷» میشناسیم اما حضورش در تلویزیون به عنوان خالق اثر، با سریال «یلواستون» [۲۰۱۸ تا ۲۰۲۳] شروع شد که شخصیت اولاش را کوین کاستنر –ستاره حالا سن و سالدار- دهه ۱۹۹۰ بازی میکند و در واقع کاستنر با این سریال، شروع دوبارهای را تجربه کرده است. شریدان البته با چنین آغازی، ظاهراً وارد یک مسیر تازه شد: احیاء کردن ستارگان پیر! با «تولسا کینگ» استالونه ۷۵ ساله را به صحنه برگرداند و با «۱۹۲۳» هریسون فورد ۸۰ ساله را؛ واقعیت این است هر جور به قضیه نگاه کنیم استالونه برای سر و شکل دادن به یک وصیتنامه هنری، بهتر از تیلور شریدان را در فهرست احتمالیاش نداشت!
ایدهاش از کجا آمد؟
راستاش من پیشگو نیستم و استالونه هم یک سری داستان سر هم کرده که بیشتر «چربزبانی یک ستاره پیر» در مصاحبههای هالیوودی محسوب میشود تا دادنِ اطلاعات! اما متنِ «تولسا کینگ» آشکار میکند که در واقع، ایده اصلی از فیلم نه چندان موفق «Demolition Man» [مارکو برامبیلا/ ۱۹۹۳] آمده است که اثری اکشن-علمی-تخیلیست که استالونه و وسلی اسنایپس در آن، مقابل هم قرار میگیرند اولی به عنوان یک شخصیت خوب و دومی به عنوان شرور و این دو را در ۱۹۹۶ منجمد میکنند و در ۲۰۳۲ در جهانی کاملاً متحول شده، دوباره به زندگی برمیگردانند. ایده اصلی «تولسا کینگ» در واقع، بدل کردن ایده اصلی آن فیلم به ایدهای برای جهان واقعی اکنونیست؛ استالونه بعد از ۲۵ سال از زندان آزاد میشود و حالا همه چیز عوض شده حتی شخصیت معادلِ شخصیت اسنایپس که اگر ۲۵ سال قبل بود استالونه، حتماً به خاطر قرتیبازیهایش یک گلوله حراماش میکرد! در نمایی مشخص از سریال که در اتومبیل است، جی ویل بازیگر این نقش به استالونه میگوید که میخواهد رنگ موهایش را عوض کند [رنگ موهای اسنایپس در آن فیلم، رنگ موی غیرمعمولی بود برای یک سیاهپوست] و استالونه میگوید چرا که نه! خودت باش! «تولسا کینگ» با این ایده شکل گرفته که دنیای فعلی ما برای آدمهای «زمانگذشته» چگونه جاییست و به ایده مکمل رسیده [درست مثل «Demolition Man»] که دنیای پیشرفتهی فعلی ما، جلوی این «آدمها زمانگذشته»، جداً کم میآورد!