مجله نماوا، نیما بهدادی مهر
گلاره عباسی از آن دست بازیگرانی است که استخوانبندی صورتش امکان ایفای نقشهای مختلف زنانه را به او داده است یعنی با کمی تغییر و گریم، چهره او به زنی آشنا از طبقه مستضعف تبدیل میشود و از سویی همزمان چهرهاش قابل تبدیل به شمایل زنی لوند و اغواگر، زنی اندیشمند، زنی ثروتمند و در نهایت زنانی روشنفکر است. البته در اینجا بحث صرفا گریمپذیری چهره نیست زیرا اساسا فرم صورت عباسی نیازی به گریمهای عجیب و غریب ندارد و با کمی تغییر و اعمال گریمهای ساده، آماده ایفای نقش در شمایلهای گوناگونی از زنان میشود.
شاهد این مدعا نمونههایی از ایفای نقش این بازیگر در نقش زنان طبقه پایین، زنان لوند و اغواگر، زنان روشنفکر، زنان ثروتمند، زنان محفلی با گرایشات فکری و ایدئولوژیک و دیگر نمونههای تیپیک زنانه با کمترین و سادهترین چهره آراییهای مرسوم سینمایی است که از او در فیلمها و سریالها برجای مانده است. به بهانه حضور او در نقش مریم در سریال «آکتور» نگاهی به برخی از مهمترین نقش آفرینیهای کارنامه او داشتهام. پیش از این تحلیل کاملی از شخصیت شهلا در فیلم «ابلق» برای نماوا نگاشتهام که در این مجال از بازتحلیل آن خودداری کردم.
فاطمه ایرانی- «در چشم باد»: سکوی پرتاب
اینکه اولین تجربه بازیگری گلاره عباسی در سریالی از مسعود جعفری جوزانی است و او فرصت همبازی شدن با بسیاری از بزرگان عرصه بازیگری را در سریال «در چشم باد» مییابد از اقبال بلند او ناشی میشود. عباسی در نقش دختر خانواده ایرانی میتواند نمایهای نمادین از ابتلائات دختران سرزمین مادری باشد و میزان تابآوری دختران ایران را در برابر چالشها بسنجد. از سوی دیگر تامل بر زیست فاطمه ایرانی به دلیل ترکیب نام و نام خانوادگیاش میتواند به خوانشی از شخصیتهایی با سویههای ملی و مذهبی ارجاع دهد که در بستری از تاریخ تمدنی یک کشور زیست میکنند و با آئینها و رسوم دینی و مذهبی بزرگ میشوند.
لیلا – «شیدایی»: تصویری از زن قدرتمند سنتی
زنانی که رویکردی سنتی به زیستن دارند در بیشتر مواقع ایدهها و اهداف خود را در لوایی از اخلاقگرایی و وقار دنبال میکنند و در عین حال حواسشان به این نکته است که آشیانه زندگیشان در تلاطم موجهای روزگار ویران نشود. لیلا در سریال «شیدایی» یکی از همین زنان است که برای زندگی و مراقبت از آشیانه عشقش وارد نبردی جانفرسا با پیرامونش میشود و تلاش دارد تا گنج آرامش خود و همسرش را از دل همه تضادها و نزاعهای جاری در حلقههای ارتباطی با جامعه به سلامت بیرون بکشد.
فرزانه مشفق – «کیمیا»: چرخه تنش و رفاقت
فرزانه مشفق فرزند فریدون و پروین و خواهر ناتنی آرش یکی از مهم ترین هنرنماییهای گلاره عباسی در یکی از ضعیفترین سریال های تاریخ تلویزیون یعنی «کیمیا»ست. عباسی تلاش دارد تا شمایل فرزانه را در چرخهای از تنش و رفاقت بازتعریف کند. یعنی دختری با عقدههای فراوان روحی در دوران کودکی که وقتی به برادر ناتنی میپیوندد تلاش دارد تا بر طبل اختلافات میان آرش و کیمیا بیشتر بکوبد. این رفتار تفرقهافکنانه که در پوشش دلسوزیهای یک خواهر برای برادرش بازتاب یافته سبب به یاد ماندن شمایلی از عباسی در این نقش خاص شده که میتواند به عنوان شاخصی در اجرای تیپ زن دسیسهگر همواره مورد لحاظ باشد.
نازی کلایی – «برادر»: فرصتطلبیهای یک فمفتال غریب
نازی کلایی در سریال «برادر» باز هم نشان داد که عباسی چه ظرفیت مهمی برای ایفای نقش زنان طبقه مرفه با وجوهی از اغواگری دارد. نازی ملوسی خاص دارد و تلاش میکند تا با نزدیک شدن به ناصر پهلوان، زمینه را برای رسیدن خود و پدرش به اهداف انتقامی و اقتصادی فراهم سازد. سویه انتقامی ماجرا به کینه قدیمی بهرام پدر نازی از حاج کاظم پهلون پدر ناصر بازمیگردد که با ورود نازی به ماجرا، تلاش میشود تا این دختر نقش یک طعمه سر قلاب را برای ناصر ایفا کند و به مرور از طریق نزدیکی ناصر به حلقه بهرام زمینه برای قاچاق برنجهای آلوده در پوشش برندهای خوش نام انجام شود. سوی دیگر ماجرا به بلندپروازیها و اهداف اقتصادی نازی بازمیگردد که برای خود یک نقشه چیده و در این راه حتی از دورزدن پدر خود نیز ابایی ندارد.
فردوس – «شیار ۱۴۳»: شاخص قدرت بازی در نقش فرعی
دختر مش الفت در «شیار ۱۴۳» قرار است یک مونس و رفیق برای مادر در روزگار افتادگی و تنهاییهای او باشد. به واقع فردوس قرار است مرهمی باشد بر درد انتظاری که از دوری یونس بر جان مش الفت افتاده است و تلاش دارد تا با حضورهایش در منزل مادر، نبض تنهایی او را بگیرد و شنوای رازها و دردهایش باشد. شمایل آشنای محرم راز و شنوای دردها در ویژگیهای فردوس مستتر است و عباسی به راحتی و زیبایی این نقش مثبت را به دور از کلیشههای پررنگش بازی میکند.
لیلا – «اشیاء از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند»: زنی عامی در مناسبات اجتماعی
آغاز مسیری از ادراک و همدلی میان عباسی و آبیار با فیلم «اشیاء از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند» اتفاق میافتد. عباسی در بازنمایی زنی معمولی از جامعه ایرانی به موفقیت مناسبی میرسد. زنی باردار که در تعامل با همسایههای مسن و نیز در برقراری ارتباط با جامعه پیرامونی از همان شمایل بیغل و غش و سادهدل چنین زنانی تبعیت میکند. به واقع خط اصلی روایت برای بازنمایی همین بینقابی و دور بودن از دروغگویی ، شکستن بشقابی است که لیلا از همسایهاش قرض گرفته است. از همین اتفاق به ظاهر ساده، کشمکشی درونی برای لیلا رخ میدهد تا با وجود همه نداشتنها و مشکلات مالیاش، برای خرید بشقابی مشابه به بازار برود و در واقع بر ویژگی امانتداری خود صحه بگذارد.
در یک کلام بحرانهایی که برای لیلا رخ میدهد مانند شخصیت خود او ساده هستند، اما این سبب نمیشود تا به سادگی نیز حل شوند و در همین بزنگاه است که حرکت لیلا به سمت بازار برای خرید بشقاب، به واقع گذر او از همه بیخیالیها و نادیدهانگاریهایی است که او از کمداشتهای زندگی داشته و این حرکت به واقع یک آزمون بزرگ برای اوست تا از شخصیتی که با همه چیز کنار میآید و شاید سرسری و ساده از کنارشان میگذارد تبدیل به شخصی کنشمند شود که تلاش دارد تا از این پس زندگی را از آینهای دیگر مشاهده کند.
خانم معلم – «نفس»: نقشی از جنس مینیاتور
فیلم «نفس» روایتی متفاوت از نگرشی فانتزی و کودکانه به دنیای بزرگسالانه است. نفس دختر کوچک فیلم که راوی آن نیز محسوب میشود برآمده و تربیت شده یک کشتی بزرگ آموزشی است که خانم معلم مهربان، رویاپرداز و با تفکری مینیاتوری ناخدایی عرشه آن را برعهده دارد. این خانم معلم، جهانی را به نقش میکشد که سراسر مهربانی و امید است و تلاش دارد تا روایتی رنگینکمانی از زیستن را در ذهن دانش آموزانش پررنگ بسازد.
اکرم بوربوران – «شهرزاد»: شاخص بدجنسی
اگر بخواهیم شاخصی از تیپ زن زیرآب زن، هوچی، بددل، دسیسهگر و جاسوس را در سریال ها بازنمایی کنیم بیشک اکرم بوربوران در سریال «شهرزاد» میتواند نمایهای کامل از چنین تیپی باشد. یک زن حقیر فقیر که با انواعی از کمبودها، فلاکتها و حسرت ها زیسته و وقتی مجالی مییابد تمامی آن عقدههای درونی را از طریق نقشآفرینی در شمایلی از دسیسه و سخن پراکنی بیرون میریزد. به واقع اکرم بوربوران همان شمایل آشنای وردست شرها را دارد با سویههایی حاد از تنفر در مورد زیبایی، راستی، عشق و در یک کلام اکرم مزدوری است که سر را تقویت میکند و تلاش دارد تا با زیرآب زدن و جاسوسی حلقههای محکم عشق و صداقت را در مناسبات انسانی از هم بگسلد.
مبینا – «دراکولا»: زنی متعلق به دوران امروز
مبینا در سریال «دراکولا» یک شمایل درست از لوندهای افادهای لاکچری است که اطرافمان زیاد دیدهایم. از آن دست نمونههایی که حرص آدم را در میآورند و با تجملگرایی و بزک و دوزک های خود نمایشی دروغین از اصالت تقلبی می دهند. شخصیت هایی از جنس مبینا که برآمده از مناسباتی عقیم در اقتصاد و فرهنگ زیستی امروز هستند صرفا با نمایشگری ها و تجمل گرایی ها تلاش دارند تا خودی نشان دهند زیرا نیک می دانند به غیر از بزک دوزک هایشان چیزی در چنته ندارند.
مریم – «آکتور»: به رنگ سادگی
مریم در سریال «آکتور» بازنمایی خاصی از شخصیتهایی است که هر گامی در زندگیشان را با محاسبه و تردید بر میدارند. ممکن است نوعی انزوا و گوشه گیری داشته باشند که آنها را نسبت به محیط بیگانه میسازد و حضورهای معمولی در خیابان نیز برایشان دل مشغولی ایجاد میکند. شاهد این تردید و ترس در شخصیت مریم همان سکانس ابتدایی حضورش در سریال است که به گونهای خود معرف بخشی از ویژگیهای او را بازمیتاباند. در عین حال مریم تلاش دارد تا با همراهی بی بی، برنامههایی را برای کشاندن بیشتر علی به خانه طراحی کنند و به قولی او را پایبندتر بسازند. در برداشتی کلی، شخصیتهایی مانند مریم در جامعه ما به وفور مشاهده میشوند اما گلاره عباسی نوعی از شیرینی و سادگی را به صورتی ضدکلیشه در شخصیت مریم بازنمایی میکند تا سکانسهای حضور این شخصیت در سریال «آکتور» پیش برنده درام باشد نه مانعی بر جاذبه ریتم روایی.
آهو- «شادروان»: چالش ادای درست لهجه افغانی
بازی در فیلم «شادروان» دو چالش مهم را فراروی گلاره عباسی مینهاد؛ چالش اول ادای درست لهجه افغانی بود به گونهای که این نقش کاریکاتوری نشود و چالش دوم رعایت شاخص سنی در اجرای نقش بود. یعنی با توجه به اینکه شخصیت آهو در فیلم به لحاظ سنی از عباسی کوچکتر بود، این بازیگر به درک درستی از ویژگیهای آهو رسید و توانست در فیلمی که چندان به لحاظ ساختاری قوی نیست بازی درخور توجهی را در رعایت توازن اتمسفر حسی فیلم در دوگانهای از خنده و غم از خود برجای بگذارد.
گلی- «شهربانو»: آوای کنایه و طعنه
گلی دختر شهربانو نمایهای از فرزندانی است که باوری به والدین خود ندارند و آنها را به زبان طعن و کنایه به هیچ میانگارند و خودی محسوب نمیکنند. اینکه برخورد گلی با مادرش شهربانو پس از سالها زندانی بودن به آن میزان طعنهآمیز است که حتی به فرزند خودش هم نمیگوید شهربانو مادربزرگ اوست نشان میدهد که مصلحتهای زیستی و محاسبات دودوتا چارتایی مرسوم گاه عواطف و نسبتهای خونی را تا آن میزان تحت تاثیر قرار میدهد که دیواری را میان افراد میکشد و شمایلی از غریبه بودن و ناخودی شمردن را در واکنشهای گلی و دیگر فرزندان نسبت به شهربانو نمایان میسازد.