مجله نماوا، نیما بهدادی مهر

صابر ابر یکی از بازیگران جوانی است که فرم خاص و منحصر به فردی از میمیک را داراست. فرم صورت او به گونه‌ای است که در توالی لحظه‌ها می‌تواند راوی درستی از موقعیتی باشد که شخصیت در آن قرار گرفته است. به واقع آنچه می‌توان برای این بازیگر یک نقطه قوت برشمرد همان انعطاف میمیک او در بازتاب حس درونی شخصیت‌هایی است که ایفاگر نقش‌شان است.

صابر ابر در کارنامه بازیگری خود چه در نقش‌های فان و کمدی و چه در عرصه ایفای شخصیت‌هایی که با التهابی درونی و تنشی پیرامونی مواجه هستند بسیار موفق عمل کرده است. به بهانه بازی او در سریال «مترجم» که به صورت اختصاصی از نماوا در حال پخش است به نقش‌هایی منتخب از فهرست هنرنمایی‌های او نگاهی انداخته‌ام.

۱۰/ بهرامی – مینای شهر خاموش: راننده شوخ طبع

شاید ایفای نقش بهرامی در فیلم «مینای شهر خاموش» را بتوان همان نقطه پیوند میان صابر ابر و سینمای ایران دانست. صابر ابر تلاش دارد تا با بذله‌گویی و شوخ طبعی کمی از جدیت و سکوت فضای جاری در لوکیشن ثابت ماشین بکاهد و حلقه وصلی شود میان آدم‌هایی که گویی دور از هم هستند و به ظاهر سخنی برای به اشتراک‌گذاری ندارند؛ برای همین منظور او بحثی مطرح می‌کند و آدم‌های دیگر را به میدان مباحثه می‌کشاند تا از این طریق یخ های سکوت را بشکند و برف‌های سرد رابطه را با گرمای آشنایی و رفاقت آب کند.

۹/ دانش – مسخره باز: پسری که با سینما بزرگ شد

شخصیت دانش در فیلم «مسخره باز» را می‌توان یک نسخه سینمایی و دراماتیزه شده‌تر از شخصیت انیمیشنی هاچ زنبور عسل دانست. البته این تطبیق فقط در بخشی از وجوه تشابه این دوشخصیت مانند بی‌مادری و رویاپردازی کار می‌کند و دانش شخصیتی پیچیده‌تر است که باید او را در محدوده‌ای از سلوک زیستی رویاباورانه، خیال‌پردازانه و روحیات خطرناک منتج از غوطه‌ور شدن در اوهام و شیدایی ارزیابی کرد. به واقع دانش در دو گستره زیستی قابل تحلیل است. یک سوی تحلیل، دانش را در جایگاه فردی سرشار از کمبودها و حسرت‌ها می‌نمایاند. در این زاویه، دانش یک فرد تنها و حل شده در رویاها و اوهام‌هایش است که از او فردی خطرناک می‌سازد.

در سوی دیگر، دانش را یک دلباخته سینما می‌بینیم. فردی که با فیلم‌ها و شخصیت‌ها زندگی می‌کند و آرزو دارد تا با آن شخصیت‌ها به همزیستی برسد، آنها را از نزدیک ببیند، با آنها هم صحبت شود، حتی با آنها پالوده‌ای بخورد یا آبی بیاشامد. چنین تصوراتی سبب شده تا دانش تداعی آشنایی از یک مجنون و شیدا را کند که تعادلی در رفتارهایش ندارد.

۸/ نیما – هیچ: برنده ای که به ظاهر باخت

پسر موبور ساده دلی که بی‌ریا عاشق بود ولی زخمی از جفای معشوق دید فرصتی مناسب برای صابر ابر بود تا نمایه‌ای از تیپ عاشق مغلوب را بازی کند. نیما پسری به ظاهر دست و پا چلفتی و ساده دل است که عمیقانه عاشق دختری از طبقه جنوب شهر شد اما فراز و نشیب‌های زمان و بازی‌های روزگار با او بد تا کرد. محبوب او بر اسب جاه‌طلبی و غرور سوار شد، سادگی‌ها و بی‌ریایی او را به هیچ انگاشت و نیما را از خود راند. همان پلان نهایی از حضور نیما در پاشنه در و صدای زیر و آهسته و مغمومش که مادر خود را فرا خواند و درخواست کرد که به صحبت با دختر و خانواده‌اش ادامه ندهد برای بازنمایی موقعیت حقیقی نیما در زندگی کفایت می‌کند. نیما در برداشت ظاهری یک بازنده و در تحلیل حقیقی یک برنده مطلق بود. او به ظاهر معشوق را به نرد زمان باخت اما در واقعیت خودش را در نرد با زندگی پیروز دید چرا که از زندگی با یک دختر پرمدعا و جاه‌طلب رهایی یافت.

۷/ بهرام – انتهای خیابان هشتم: خودکشی بنزینی

بهرام شمایلی از مردان جوانی را متداعی است که در زیست بی‌رحم امروز و تلاطم‌های رفتاری انسان‌های پرمدعا و دور از مرام‌های زیبنده، مجبور به نظاره‌گری تباه شدن آرزوهای خود است. واکنش بهرام به چنین فرجامی در زندگی و مطلع شدن از تن فروشی نامزدش برای نجات برادر، خودکشی بنزینی است. خودکشی جوانی غیرتمند که به هر دری زد تا برادر نامزدش را از بند برهاند اما در چاله‌های متعددی افتاد و سرانجام مجبور به خودسوزی و انتحار در پمپ بنزین شد.

۶/ محمد – دایره زنگی: نفله درام

محمد یک جوان ایرانی آشناست. برای بسیاری شمایلی دارد آشنازا و رفتاری دارد درک شدنی. به واقع تلقی مخاطبان از فداکاری و تلاش او برای کمک به شیرین همان جمله عرفی خودی نشان دادن را متداعی است. یعنی جوانی کم تجربه و خام در روابط عاطفی و اجتماعی که فریب ظاهرسازی و مظلوم نمایی شیرین را می‌خورد و در روزی که همه ساکنان آن مجتمع در غباری از تردید و بدگمانی با یکدیگر سخن می‌گویند و رفتار می‌کنند در نهایت این محمد است که به نفله درام بدل می‌شود. یعنی فردی که در جمع تلاش داشته تا اخلاقی‌تر و انسانی‌تر رفتار کند در نهایت به عنوان متهم در دام پلیس می‌افتد آن هم در حالی که ساکنان آن خانه همچنان در کنار هم خواهند زیست با تلی از تردیدها، پچ پچه‌ها و گمان‌های بد نسبت به هم.

۵/ نریمان – برف روی کاج‌ها: بهار عاشقی

زمانی که گل عشق و دوستی در درون آدم‌ها شکوفه می‌کند گویی بهاری از زیستن تجربه می‌شود؛ نوعی نوجویی فطری در برقراری رابطه و ایجاد گفتمان مشترک با دیگری. نریمان در فیلم «برف روی کاج‌ها» چنین حسی را تجربه می‌کند. حسی از صمیمیت و احترام عاشقانه که در لحظه‌ای شکل می‌گیرد و به سان غذایی که در آرام پز آماده می‌شود ذره ذره طعم و مزه می‌یابد. برای نریمان همان عشق در یک نگاه و عشق در اولین برخورد اتفاق می‌افتد و این آغازی است بر راه جدیدی در زندگی نریمان. این نقش ساده در کارنامه صابر ابر به مانند یک نگین خوش‌تراش است که ظرفیت‌های وی در بازی احساسی رئال را به رخ می‌کشد.

مهناز افشار و صابر ابر در فیلم برف روی کاج ها

۴/ عطا – قندون جهیزیه: یک آدم معمولی

«قندون جهیزیه» یکی از کمدی‌های فکورانه و دغدغه‌مند است که زیست واقع‌نمای اجتماعی را دستمایه‌ای برای روایت خود می‌کند. شخصیت عطا در این فیلم یک آدم معمولی و بسیار آشنا برای مردم شریف ایران است. مردمی که عطا را آینه‌ای از زیستن خود می‌دانند و با او همذات‌پنداری دارند. عطا یک مرد ایرانی است که هر روز در شهر پرسه می‌زند تا نبض کُند زندگیش از تپش نایستد و برای همین منظور از هر راهی که به فکرش می‌رسد به کسب درآمد می‌پردازد. اما زیست امروز بی‌رحم‌تر از آن است که برای کسی بایستد و این نکته‌ای است که عطا کاملا آن را درک کرده و به خوبی فهمیده است. عطا یکی از بازنمایی‌های دقیق از انسان‌های معمولی شهر است با همان سادگی‌ها، غل و غش‌ها، بی‌ریایی‌ها، شرافت‌ها و خرده خلاف‌های انسانی مرسوم.

۳/ امیر – آشغال‌های دوست داشتنی: نماینده گفتمان انقلابی

رزمنده‌های بیشماری در سینما و تلویزیون مشاهده شده‌اند و امیر در فیلم «آشغال‌های دوست داشتنی» هم یکی از همان فهرست مطول است با این تفاوت که امیر تصویری بی‌روتوش و صادقانه از گفتمان انقلابی مبتنی بر اصالت اخلاق است. امیر از همان دست جوانانی است که به ندای درونشان لبیک گفتند، به آنچه باور داشتند عمل کردند، آموزه‌های خود را بی‌واهمه فریاد زدند و از جدل گفتمانی با نمایندگان دیگر نحله‌های فکری نهراسیدند. امیر یکی از مهرانگیزترین و در عین حال مجادله جوترین تصویرهای برساخته از رزمنده انقلابی در سینمای ایران است.

۲/ احسان – اینجا بدون من: رویای شیرین خوشبختی

در فیلمی که از اساس برپایه ستایش سینماست، شخصیت احسان بسیار جلوه می‌کند. او جوانی است رویاپرداز و عاشق نوشتن و سینما که واژه‌ها برای خلق رویا در ذهن او رژه می‌روند و سینما برای او یک قاب تصویری است برای بازنمایی و بازتماشای زندگی و رویاهای زیبا. احسان به سینما نگاهی رویایی دارد به همان گونه که دوست دارد زندگی خودش و مادر و خواهرش را همچون یک فیلم زیبا درباره خوشبختی ببیند. چنین تصوراتی است که سبب می‌شود تا سکانس نهایی فیلم «اینجا بدون من» به یک تمجید تصویری از اعجاز سینما در انعکاس رویاهای انسانی بدل شود.

۱/ علیرضا – درباره الی: بُهت تراژیک

علیرضا در فیلم «درباره الی» یکی از مهم‌ترین نقش‌های مکمل تاریخ سینمای ایران است که صابر ابر با ادراکی بی‌نظیر او را بر صفحه ذهنی مخاطبان جاودانه کرد. علیرضا به سان یک فرمانده است که قلعه‌اش در بی‌خبری فتح شده و او وقتی مطلع می‌شود که دشمن به پشت اتاق او رسیده است. برای علیرضا چنین اتفاقی افتاده است. نامزدش الی بی‌آنکه علیرضا بداند گویا به رابطه پایان داده و روانه سفری شده تا آزمونی جدید از دوست داشتن را تجربه کند و علیرضا زمانی از ماجرا آگاه می‌شود که با او تماس می‌گیرند و اطلاع می‌دهند که الی ناپدید شده است. میمیک علیرضا در اولین سکانس از بازی ابر در فیلم «درباره الی» روی یک بهت تراژیک تاکید دارد. بهتی از بی‌خبری یک مرد از آنچه در رابطه عاشقانه‌اش با الی پیش آمده است. علیرضا یک بازنمایی درخشان از همه افراد بی‌خبری است که به سان همان جمله معروف دیر از خواب بر می‌خیزند. بهت نگاه علیرضا خبر از سونامی ویرانگری در درون عاشق او می‌داد. یک درون شیدا که ویرانی آشیانه عشق را باور نداشت و تنها زمانی آن را باور کرد که جنازه معشوق را دید.

تماشای آنلاین سریال «مترجم» در نماوا