مجله نماوا، جواد صفوی
یکی از جذابیتهای سریال سرگیجه تنیدن نقاط حساس و جلوبرنده داستان بر محور شخصیتهایی است که الزاما شخصیت اول به حساب نمیآیند. اگرچه خط اصلی داستان روی زندگی و شخصیت پیمان (حامد بهداد) و همسرش فریبا (رعنا آزادی ور) بنا شده، اما پیشبرندگی بخشی از داستان با تمرکز بر روابط پیرامون گذشته شخصیتهای بهرام (پیام دهکردی) و سحر (مهراوه شریفینیا) و همچنین روابط مخفیانه کاری-عاشقانه سحر و رامین (میلاد معیری) یک لایه دیگر به داستان کلی اضافه کرده است. بدین شکل، تماشاگر این فرصت را دارد تا با دور شدن مقطعی از شخصیتهای اصلی، همزمان با کنکاش در پیشینه روابط شخصیتهای فرعی، نگاهی به گذشته و پس زمینه داستان فعلی نیز بیاندازد. تا این جای کار، سابقه روابط صمیمی سحر و بهرام بیرون از محل کار برای تماشاگر مشخص شده. این جنس از رابطه با ورود رامین به شرکت تغییر کرده و در ادامه با صمیمی شدن رامین و سحر، به نقشه آنها علیه شرکت منجر شده است. تمام این ماجراها خود میتوانست دستمایه داستانی مستقل شود، اما حالا و با قرار گرفتن در پس زمینه، به غنای بافت زیرین داستان اصلی کمک کرده و بر جذابیتهای ضمنی روایی «سرگیجه» افزوده است. در چنین ترکیبی، چنانچه نقب زدن به پیشینه روابط شخصیتهای فرعی با ارائه اطلاعات و صرفا بر پایه گفتوگو و همچنین استفاده از بازیگران نه چندان حرفهای شکل بگیرد، میتواند به یک نقطه ضعف برای یک مجموعه تبدیل شود، اما در «سرگیجه» با انتخابهای درست بازیگران و هدایت مناسب کارگردان و اجراهای اغلب به یادماندنی و جذاب، داستانهای اصلی و فرعی در یک تعادل مناسب روایی قرار گرفته و به جذابیت مجموعه در هر قسمت کمک کرده است.
در قسمتهای یازدهم و دوازدهم «سرگیجه» دو صحنه خوب و تاثیرگذار در ارتباط با سحر و رامین وجود دارد. در قسمت یازده شاهد اوج و فرودی از کشمکش میان رابطه کاری و عاشقانه سحر و رامین هستیم. صحنههای مربوط به شیطنتهای رامین در شهربازی، به نوعی تداعی کننده جسارت و تندروی رامین و وابستگی احساسی سحر به او است و اشارهای به شکلگیری فضای احساسی بین آن دو، پیش از رخدادهای دیده شده از زمان شروع داستان «سرگیجه» است. اوج هیجان بین آن دو در صحنه شهربازی به فرود احساسی در صحنه رستوران، پس از بحث در خصوص تصمیم به بچهدار شدن میانجامد. بگومگو و کدورت میان رامین و سحر در این صحنه به رخدادهایی در آینده اشاره میکند. با چنین نحوه روایتی مخاطب میتواند شخصیتها را علیرغم عدم مشاهده مستقیم ماجراهای مرتبط با داستان اصلی، به خوبی لمس کند. چنین رویکردی میتواند گزینه خوبی به جای استفاده از فلاشبک در ارائه اطلاعات و درک شخصیتها باشد. مهراوه شریفینیا که سابقه حضورش در پرده سینما و قاب تلویزیون به چند دهه قبل و از دوران کودکی برمیگردد، در نقش سحر توانسته با ظرافت، شخصیت چند لایه یک حسابدار آب زیرکاه و یک دلباخته را خوب و باورپذیر از کار در بیاورد. نگاهی به بازی او به خصوص در قسمتهای یازده و دوازده شاهدی بر این مدعا است. در دو صحنه عاشقانه و حسی مهم در این دو قسمت، بازی شریفینیا به خوبی نگاه و توجه تماشاگر را درگیر میکند. جایی که گفتوگو بین سحر و رامین در خصوص زندگی پس از فرار از کشور شکل میگیرد، تصور از زندگی غرق در خوشبختی با معشوق خود، تبدیل به بغض و قهر میشود. کارگردان به راحتی و با الگوهای هندی-ترکی میتوانست به آب و تاب چنین فضای دراماتیکی رنگ و لعاب عامهپسندانه دهد، اما با ارائه خوب و مسلط مهراوه شریفینیا، درگیریهای درونی شخصیت سحر به خوبی تصویر شده و وجه دیگری از او دیده میشود. وجه انسانی و به دور از دوز و کلکی در تضاد با آنچه او در عالم واقع انجام داده و به بالا کشیدن داراییهای شرکت ختم شده است.
در قسمت دوازدهم نیز، صحنه عاشقانه سحر و رامین در مخفیگاه، به درستی ساخته و پرداخته شده و از کلیشههای مرسوم و دیده شده این سالها دور شده است. در این صحنه، سحر در کلبهای میان جنگلی سرسبز رو به پنجره ایستاده و آنچه را رامین با تکه ای چوب روی شانه و پشتاش نقش میکشد، روی دیوار کاهگلی کلبه حک میکند. فیلمنامهنویس و کارگردان در خلق چنین صحنهای با فرار از محدودیتهای به تصویر کشیدن یک عاشقانه، توانستهاند حس همراهی و همدلی بین این دو شخصیت را تا حد زیادی به زبان تصویر بیان کنند. قطع این صحنه به نمایی از بالا، در حالی که رامین در فضای باز روی زمین دراز کشیده و سحر کنارش نشسته، گفتوگویی آرام و حسی بین آن دو در جریان است، که در نتیجه نزدیکی بیشتر آنها پس از تحولات رخ داده پیش میآید. در اینجا رامین همه آنچه تاکنون برای خود نگه داشته را با سحر شریک میشود. با چنین ماجراهایی، وقتی سحر در ماشین همراه بهرام به سمت تهران در حرکت است، بازی خونسردانه پیام دهکردی در تقابل با بازی احساسی و البته کنترل شده مهراوه شریفینیا، باز هم فضای احساسی گذشته این دو را یادآور میشود. جایی که بهرام از سحر میپرسد: «پس بالاخره گرفتت» و سحر پاسخ میدهد: «فقط خواستگاری کرده»، بهرام به کنایه میگوید: «کی وقت کردی؟»؛ بهرام با این جمله به سحر یادآوری میکند که پیشتر درباره رابطهاش با رامین به او دروغ گفته. سحر هم با اشاره به خواستگاری، دنبال راه فراری برای خود است. یعنی که هنوز هم چراغ رابطهاش با رامین چندان پر نور نیست. سحر با جاری شدن اشکهایش رگ خواب بهرام را باز هم به دست میگیرد. بهرام ابتدا به او سیگار تعارف کرده و سپس خودش یک سیگار بر میدارد. ابتدا سیگار سحر را روشن می کند. سحر مطمئن میشود که بهرام همچون گذشته باز هم هواخواه او است و حالا هم خواستهاش از بهرام درباره ماجرای بیت کوینها و رامین بیپاسخ نمیماند. شخصیت چند وجهی سحر هم میتواند از پس رابطه احساسی با رامین بربیاید و با امتناع از تنها گذاشتن او و رفتن به ترکیه صاحب رمزها شود و هم در برخورد با بهرام بتواند از پلهای نیمبند روابط گذشتهاش برای نجات خود استفاده کند. چنین رویکردی در ارائه اطلاعات مربوط به گذشته شخصیتهای فرعی و بافت داستانهای مرتبط با آنها در دل داستان اصلی، با اجرای خوب بازیگران این نقشها، بخشی از بار جذابیت یک مجموعه را از دوش شخصیتهای پررنگتر برمیدارد و اینگونه، روایتی شاخ و برگدار و بدون نیاز به کش آمدنهای بیدلیل شاهدیم.
تماشای آنلاین سریال سرگیجه در نماوا