مجله نماوا، محمّد تقیزاده
در کتابهای سینمایی و کلاسهای فیلمنامهنویسی، بارها بر این نکته تاکید میشود که فیلمنامهنویس در طول اثر خود تنها یک بار میتواند از عنصر تصادف یا رویداد اتفاقی برای پیشبرد داستان خود استفاده کند اما آلفرد هیچکاک به عنوان یکی از مولفین و فیلمسازان صاحب سبک ادوار سینما که مخالف و موافق کم ندارد و فیلمهای متوسط و ضعیفاش بیش از فیلمهای شاهکارش است، ناقض این گزاره آکادمیک است و بهترین مصداق برای بررسی این ادعا، تحلیل موردی فیلم «بیگانگان در قطار» است:
در «بیگانگان در قطار» در چند سکانس تعیینکننده که کارکرد مهمی نیز در مسیر داستان دارند، شاهد اتفاقاتی غیرعادی یا تصادفگونه هستیم: در سکانسی که گای با بازی فارلی گرنجر قصد ورود به خانه پدری برونو با نقش آفرینی رابرت واکر دارد، سگی نسبتا بزرگ جلوی در پایینی اتاق ایستاده اما بدون کوچکترین حرکت یا صدایی، گای به عنوان فرد غریبه که اولین بار است وارد این خانه میشود و هیچ نسبتی با اعضای خانه ندارد، از کنارش رد میشود تا مسیر درام هیچکاک بدون اختلالی ادامه پیدا کند، در مهمانی خانوادگی منزلِ گای، برونو همانند یک بیمار روانی گلوی پیرزن را جلوی چشمان همه مهمانها فشار میدهد بیآنکه کسی لام تا کام سخنی بگوید حال آنکه حضور برونوی غریبه در چنین مهمانی خانوادگی و خصوصی کاملا از منطق دور است اما به جهت چیدن مقدمات لازم برای پیشبرد درام فیلم، هیچکاک با تسلط و اعتماد به نفس کامل این سکانس را با کارکردی مهم و مشخص درون فیلمش تعبیه میکند و اصولا ارتباط برونو و گای در قطار به عنوان یک دیدار تصادفی میان یک فرد غریبه و یک سلبریتی شناخته شده اگرچه میتواند منطقی و قابل توجیه باشد اما ادامه این اتفاق، ارتباط مسموم این دو نفر و به طور کلی مقدمه و موخره این رابطه که در اصل مسیر اصلی درام «بیگانگان در قطار» است با منطق عقلی مخاطب میتواند کامل در تضاد باشد، چرا که هر انسانی به خوبی میتواند استدلال کند که ادامه ارتباط و آشنایی با یک فرد مشکوک، عجیب و غریب که زیادی خود را خودمانی و صمیمی نشان میدهد از نظر عقلی خیلی نمیتواند مقبول و قابل پذیرش باشد اما هنر هیچکاک در همین پذیراندن غیرپذیرفتنیها است!
در واقع جهان داستانی هیچکاک در فیلم، دنیایی خیالی است اما چنان انگیزهها، استدلالها و کنشگری شخصیتها کامل و باورپذیر خلق میشود که شاید تماشاگر عام اصلا به این اصولی که در مقابل تعلیق داستان حاشیه محسوب میشود توجهی نخواهد کرد و معجزه و هنر هیچکاک همینجا اتفاق میافتد؛ برای نمونه تماشاگری که محو تماشای رفتار گایِ مغلوب و طلسمشده از سوی برونو است فقط به دنبال این است که ببیند و بفهمد واکنش گای در مقابل تهدیدهای برونو چیست و انفعال سگ وحشی در مقابل چشمان او شاید اصلا به چشم نیاید، اینجاست که هیچکاک به مثابه فیلمسازی صاحب سبک و استادِ تعلیق در سینما، تعلیق را به کارگردانها و دوستداران سینما به شکلی مثال زدنی و تماشایی میآموزد.
جهان داستانی هیچکاک جهان ویژهای است که از شناخت دقیق و جامع او از روانشناسی، جامعهشناسی و ماهیت سینما و تماشاگر برآمده است، او چنان تعلیقی در فیلمهایش ایجاد میکند که گویی تماشاگر را جادو و چشم او را بر اتفاقات و موقعیتهایی جز آنچه خودش در نظر گرفته میبندد و آنچنان مخاطب را تشنه و شیفته دنبالکردن ادامه قصه میکند که اصولا چون و چراهای تماشاگران ایرادگیر نیز در اینجا دردی دوا نمیکند، نقش کاربردی و حیاتی فندکِ گای، در مسیر داستان به خوبی قابل درک است اما آیا تا به حال به این فکر کردهاید که گای به عنوان یک فرد غیرسیگاری چرا باید فندک در دست بگیرد و در پلانهای آغازین این چنین این شی به ظاهر بیارزش خودنمایی کند!
بازی رابرت واکر در نقش برونو که در طول 13 سال حضورش در سینمای کلاسیک آمریکا در بیش از 20 فیلم از کارگردانهای مختلف نقشآفرینی کرده نیز اگر شبیه معجزه نباشد، بسیار بدیع و کم نظیر است؛ کاراکتری پیچیده از یک فردی که ظاهرا سالم و سرحال است اما به شدت از نظر روانی دچار اختلال و بیماری است.
درنهایت باید «بیگانگان در قطار» را یکی از آثار مهجور هیچکاک به شمار آورد که در سایه شاهکارهایی چون «روانی»، «شمال از شمال غربی»، «سرگیجه» و…. قرار گرفته است حال آنکه یکی از مصادیق فضاسازی هیچکاکی و معجزه تعلیق سینمایی به روش وی محسوب میشود.