مجله نماوا، ندا قوسی
کار پلیس را شاید بتوان مهمترین شغل در حوزهی نظم و امنیت دانست، اما در جامعهای که مردم به پلیس اعتماد ندارند چه سرانجامی میشود توقع داشت؟
مجموعهی درام پليسي-معمایی «باورنکردنی» (۲۰۱۹) به زبانی ساده، شفاف و البته باورکردنی! در ابتدا ما را با پرسشِ اساسی فوق مواجه میکند و نهایتاً با یک پایانبندی مشفقانه و خوشدلانه (نه صرفاً دلخوشکُنک) پاسخگو میشود و خیال مخاطبش را راحت و خشنود میکند؛ (علیالخصوص وقتی میدانیم که این مجموعه براساس یک داستان واقعی ساخته شده است.)
سال ۲۰۰۸، خانههای امن برای نوجوانان و جوانان بدسرپرست یا بیسرپرست در واشنگتن، ماری (کیتلین دوور) دختری ۱۶ ساله توسط مرد نقابداری مورد تجاوز و آزار جنسی قرار میگیرد؛ بالطبع دختر بیدفاع شکایت میکند و پرونده در دست چند کارآگاه مرد قرار میگیرد، اما پس از حرفهای ضدونقیضی که مرجع اصلی آنها یکی از مادرخواندههای ماری است، دخترک را مجبور میکنند که اتهاماتش را پس بگیرد و بپذیرد که دروغ گفته. بدبیاریهای ماری بیچاره همینجا تمام نمیشود بهخصوص که او بابت این اتفاق مشکلات روانی و درونی و همینطور اجتماعی و بیرونی بسیاری پیدا کرده.
حدود سه سال بعد از این واقعهی ناگوار، کارآگاه کارن دوآل (مریت وِوِر) با کِیسِ مشابه این پروندهی بسته روبرو میشود و با اضافه شدن پروندهای دیگر که کارآگاه دیگری به نام گریس راسموسن (تونی کولت) مسئول رسیدگی به آن است، بر اهمیت ماجرا افزوده میشود و تحقیق و تفحص در مورد آن صرفاً از محدودهی پلیس ایالتی خارج شده و تحت نظر پلیس فدرال بررسیها ادامه مییابد؛ کارن و گریس با کنار هم قرار دادن سرنخها و چیدن تکههای پازل این تجاوزهای زنجیرهای به نتایج روشنی میرسند، اما…
مطالعهی اجمالی در مورد موضوع مجموعه ممکن است به ذهن خواننده متبادر کند که اثری است پُر از خشونت و صحنههای دلخراش ولیکن میبینیم که مجموعه بسیار ریز و ظریف وارد حیطهای لازمالذکر و توجهکردنی میشود و همه چیز را بدون افراط و پیشداوریها و با نگاهی کاملاً انسانی مطرح میکند.
خوشبختانه ساخت آثار با موضوع تجاوز جنسی سالهاست که از کلیشههای نافرم پیشین خود درآمده و تبدیل به رسالتی مهم و برجسته شده و این مجموعه هم از آن نمونههای قابلذکر و بهجا محسوب میشود.
در قصهی باورکردنی و تاثیرگذارِ سریال باورنکردنی، ما مستقیم و بیواسطه با فردی آسیبدیده روبرو میشویم، او مورد سوءقصد قرار گرفته، جان و روانش در این اتفاق منحوس و وحشتزا آسیب دیده و نهتنها این زخم عمیق برش وارد شده بلکه با آنکه خودش میداند راست میگوید باید بپذیرد که دروغگوست و خطاکار و حتی با اقرارِ -اجباری!- خودش و به زعم پلیس چون گزارش ناراست داده باید غرامت مالی نیز پرداخت کند چرا که بر اساس گمانهزنیها اعمال او مقارن با قانون است.
چیزی که درمورد ماری بدان غیرمستقیم و مستقیم- اشاره میشود، تنهایی، بیخانواده بودن و بیپناهی اوست، دختری که نمیداند پدرش کیست و مادرش نیز با کنایهها و اشارات جسته گریختهای که در مجموعه میشنویم زنی بوده معتاد و آزارگر که حتی به کودکِ یکی دو سالهی خود غذای حیوانات میخورانده؛ ماری کودکیِ سخت و دشواری داشته و حالا که به هر حال با تمام زخمها و تروماهای پیشینش رشد کرده و کودکی را پشت سر گذاشته و در میانهی نوجوانی است از طرف جامعه نیز به خاطر کوتاهیها، طرد شده و علاوه بر انگِ بیخانواده و بیکس بودن که پیشتر بر پیشانی داشته حالا خاطرهی دهشتزای تجاوز و انگ و استیگمای دروغگو و اخلالگر بودن را نیز باید تحمل کند.
مسالهی دیگری که در قسمتهای دیگر و در بخشهای مربوط به چند سال بعد از اتفاق کابوسوارِ ماری با آن روبرو میشویم این است که قربانیانِ سوءقصدها و تجاوزهای بعدی هم اصولاً افرادی بودهاند که به نوعی در موضع ضعف در جامعهی اطرافشان قرار داشتهاند، این امر دو ذهنیت و پرسش را در ذهن مخاطب ایجاد میکند که اتفاقاً تا پایان بدین دو سوال هم بهدرستی پاسخ داده میشود، اینکه آیا بیاهمیتی و کوچک شمردن این افراد در اجتماعشان باعث بدفهمی و بعد دستدرازی به امنیت آنها شده یا اصلاً تجاوزها برای تحقیر و خوارشمردن بر این اشخاصِ بهخصوص واقع شده؛ افرادی که به جز ماری مورد سوءقصد گرفتهاند، آمبر دختر دانشجوی کالج است که مشخصهی ظاهریِ اولیهی او چاقیاش است، بانوی مسنی که سرایدار یک پانسیون است، سارا زنی میانسال و رنگین پوست و… قربانیانی که وحشت پس از واقعه را بر دوش میکشند و عذابی غیرقابلتوصیف در روح و روانشان را تحمل میکنند البته پلیس به دنبال پروندههای مربوط بدانهاست. مجموعه تلاش میکند به مدد عملکرد درست و جدی دو کارآگاه زن، کارن و گریس، که اساساً رفتاری جوششی و از درون دارند (نه کوششی و صرفاً از روی وظیفه و برای حرفه) الهامبخش باشد و ناامیدی و دلسردی را از مخاطبانش دور کند و نشان دهد که این دو به هیچ وجه کوتاه نمیآیند و به محدودیتها تن نمیدهند و سرانجام این پازل هولناک و دهشتزا را حلشدنی و برگشودنی مینمایند.
همچنین مینیسریِ هشت قسمتی در سراسر روایت خود درعین احترام به جنسیت و جایگاه افراد چه پلیس و وکیل و چه یک فروشنده یا سرایدار و … به گونهای تفاوت دیدی را که در مورد نگاه زنانه و مردانه در مورد واقعهی هولناکی چون تجاوز وجود دارد را به چالش میکشد و سهلانگاری و غفلت و انفعال مردان را در برابر دقتنظر و توجه زنانه به این امر فجیع و مخوف موشکافی میکند.
آدمهایی مثل ماری را باید باور کرد
بازیِ توجهبرانگیزِ کیتلین دوور در نقش ماری در این مجموعهی نفسگیر مثالزدنی، تحسینبرانگیز و تشویقشدنی است؛ او که به وضوح نقش متفاوت و دشواری را به عهده گرفته به خوبی با نگاهی که رفته رفته کمفروغتر و ناامیدتر میشود و شانههای افتاده که نمود بهاندازهای از مایوس بودن را به نمایش میکشد و حتی شیوهی پنهان شدنش پشت پردهای که از موهایش ساخته یا قدمهای خستهاش در وقت راه رفتن، میزان واخوردگی و عدم اعتماد به جامعهی تاریک اطراف را نشان میدهد.
کاراکتر ماری به حقیقتِ دردناک و واقعیت دلخراشی -برای خودش- رسیده، او در کندوکاوهای درونیاش که با وقایع و نافرجامیهای اطراف به او ثابت شده به این باور دست یافته که «همه بدند و میخواهند آزارم دهند» -این را حتی در مقابل مشاور خانواده که بالاجبار در حکم دادگاه ملزم به مراجعه بدان بوده نیز ابراز میکند-. به عزت نفس (self-esteem) او در جریان عمر کوتاهش و بهواسطهی داشتن مادری بیصلاحیت و بیاهلیت و بعد افراد کنترلگری که حضانت او را بر عهده گرفته بودهاند به شدت خدشه وارد شده و آسیب رسیده و مسالهی تجاوز و اتفاقات پس از آن هم به اعتماد متزلزلِ او لگدهای آخر را زده، او آنقدر دوست داشته نشده که دیگر جهان را دشمن خود میبیند و همه را علیه خود، که این میتواند خود سرمنشاء اختلالات رفتاری زیادی چون افسردگی، پارانویا و… در آیندهی او باشد، اختلالاتی که اصولاً در اثر فشارها و ضربههای مشابه ایجاد میشوند. اما عملکرد درست و بهجا و صرف انرژی ضروری از سوی افرادی مثل کارآگاه کارن دوآل که انگار تکتک قربانیانِ پروندهها و حوادث محول شده به خودش را همچون دختر، خواهر یا مادرش در نظر میگیرد، مسیر زندگی همچون ماری هایی را که کوتاهیهای بسیار دیدهاند و تجربیات تلخی از سر گذراندهاند تغییر میدهد و اتفاقاً جهان ظلمتگرفتهی اطراف را برایشان رنگ میبخشد -با ارجاع به سکانس پایانیِ قسمتِ پایانیِ سریال- و اینطور است که شاید آرامآرام جادهی زندگی برایشان روشن شود و عبور از آن ممکن و میسر شدنی.