مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
با وجود همه اقتباسهای سینمایی مشهور از کتابهای جرج اورول، خیلی کم پیشآمده که خود نویسنده بریتانیایی کتابهای «قلعه حیوانات» و «۱۹۸۴» روی پرده تصویر شود. بااینحال، او در فیلم «آقای جونز» (Mr. Jones) که اولین بار در دنیا در ۲۰۱۹ در بخش مسابقه بینالملل شصت و نهمین جشنواره فیلم برلین نمایش داده شد، حضور دارد؛ با بازی جوزف ماول بازیگر انگلیسی، درحالیکه سیگار میکشد و با عصبانیت یکی از شناختهشدهترین آثار خود را تایپ میکند، اما اورول شخصیت اصلی این فیلم نیست.
شخصیت اصلی فیلم یکی از چهرههایِ کمتر شناختهشده همدوره اورول است، یک خبرنگار و روزنامهنگار ولزی به نام گَرِت جونز، اولین گزارشگری که جزئیات قحطی در اوکراین را که در دهه ۱۹۳۰ میلیونها شهروند اتحاد جماهیر شورویِ تحت حکومت استالین را کشت در غرب فاش کرد. فیلم ادعا میکند که اورول کتاب کلاسیک تمثیلی «قلعه حیوانات» را که در ۱۹۴۵ منتشر شد، در واکنش به تحقیقات جونز نوشت.
«آقای جونز» را آگنیشکا هولاند سینماگر لهستانی کارگردانی کرد که ازجمله معروفترین فیلمهای او میتوان به «محصول تلخ» (۱۹۸۶)، که اولین نامزدی اسکار بهترین فیلم بلند خارجیزبان را برای او به همراه داشت؛ فیلم برنده جایزه گلدن گلوب «اروپا، اروپا» (۱۹۹۰) که نامزد اسکار بهترین فیلمنامه شد؛ «در تاریکی» که در ۲۰۱۱ نماینده لهستان در هشتاد و چهارمین دوره جوایز اسکار بود و نامزد اسکار بهترین فیلم خارجیزبان شد، و همچنین اپیزودهای زیادی از سریالهای آمریکایی مانند «شنود»، «ترمه» و «خانه پوشالی» اشاره کرد.
«آقای جونز» فیلمی است که با بیپروایی، از نقش جونزِ خبرنگار، و اورولِ نویسنده در افشای و تبلیغ حقیقت، در مواجهه با تمامیتخواهی، ناباوری و بدبینی – موضوعاتی که هولاند میداند برای مخاطبان امروزی طنینانداز است – تجلیل میکند.
هولاند با اشاره به درونمایه کتاب «قلعه حیوانات» اورول و پیام فیلم خود میگوید: «اگر جامعهای دارید که اخبار جعلی در اینترنت، بهتر از اخبار واقعی به فروش میرسد، هر چیزی ممکن است رخ دهد. این پیام اورول و پیام فیلم من است، اما چیزی است که بعد از ساخت فیلم کاملاً آن را متوجه شدم. اگر شما یک رسانه فاسد دارید، مخاطبان نسبت به اخبار شما بیتفاوت میشوند، اهمیتی نمیدهند یا به آن اعتماد نمیکنند، و این موقعیت میتواند زمینه را برای فاشیسم، نژادپرستی و همه وحشتهایی که قبلاً دیدهایم، فراهم کند.»
هولاند میداند درمورد چه چیزی صحبت میکند. او زندانی شد، و مانند چند فیلمساز دیگر هموطن خود در دهه ۱۹۸۰ از لهستان کمونیستی تبعید شد. فیلمهای او درباره نقش متناقض کشورش در هولوکاست، او را به تلفیقی از یک قهرمان و یک ضدقهرمان در لهستانِ امروز تبدیل کرده است. او شانه بالا میاندازد و میگوید: «نیمی از کشور از من متنفر است و نیمی دیگر من را دوست دارد. ما در یک جامعه تقسیمشده زندگی میکنیم، و به نظر میرسد گفتوگوی دو طرف، دیگر امکانپذیر نیست، اما این به آن معنا نیست که باید سکوت کنیم.»
جیمز نورتون، بازیگر ۳۶ ساله انگلیسی نقش اصلی «آقای جونز» را بازی میکند، بازیگری که بسیاری او را جیمز باند بعدی میدانند (هولاند میگوید: «من چیزی نمیدانم، اما او انتخاب بسیار خوبی خواهد بود). نورتون نقش گرت جونز را بازی میکند، یک روزنامهنگار ولزیِ جوان و مشتاق که بهتازگی در سفری هوایی به فرانکفورت با آدولف هیتلر مصاحبه کرد.
این گفتوگو جونز را مورد توجه لوید جرج نخستوزیر سابق و کابینه او قرار میدهد. جونز به یک مشاور مورد اعتماد در امور بینالملل تبدیل میشود، اگرچه ادعاهای هیتلر در مصاحبه با جونز مورد تمسخر قرار میگیرد و تهدیدهای او درمورد جنگ نیز تمسخر میشود.
جونز به مسکو سفر میکند، با این هدف که با استالین مصاحبه کند و درباره توسعه اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی و برنامه پنج ساله ظاهراً موفق این کشور، اطلاعات بیشتری به دست بیاورد، اما او با موانع و محدودیتهایی روبرو میشود. او از نحوه کنترل مطبوعات و این که اهالی مطبوعات اجازه میدهند تحت نظارت شدید باشند، با این که اجازه دارند در خفا در مهمانیها عیاشی کنند، دلسرد میشود. او بهخصوص از رفتار والتر دورنتی خبرنگار نیویورک تایمز در مسکو با بازی مثل همیشه موذیانه پیتر سارسگارد ناامید میشود.
وقتی جونز در مسکو با محدودیت روبرو میشود، بهطور غیررسمی و در سفری ممنوعه با قطار به اوکراین پربرف میرود، جایی که شاهد روستاهای خالی، اجسادی که در خیابانها به حال خود رها شدهاند، دهقانان گرسنه، آدمخواری و جمعآوری اجباری محصولات، میشود. اینها قویترین سکانسهای فیلم هستند، یک داستان ترسناک واقعی از غفلت و ویرانی. در تمام این مدت، جونز در حال فرار از سربازان است و خودش تقریباً تسلیم سرما و قحطی میشود.
جونز به لندن بازمیگردد و هرچند گزارش او در ابتدا تأثیراتی دارد، اما بهزودی متوجه میشود که دیگران با شک و انکار به مشاهدات او نگاه میکنند. بسیاری از سیاستمداران، ناشران و نویسندگان هنوز میخواهند به آرمانگراییِ پروژه شوروی باور داشته باشند، اما یک ناهار با اریک بلر که هنوز با نام اورول شناخته نمیشود، الهامبخش کتاب «قلعه حیوانات» میشود که بخشهایی از آن، فیلم را نقطهگذاری میکند.
هولاند میگوید: «میدانید، خندهدار است. کتاب اورول از زمان سقوط کمونیسم واقعاً از مد افتاده است، اما یک آمار عجیب نشان میدهد که در آمریکا، یک هفته پس از انتخاب ترامپ، “قلعه حیوانات” ناگهان از هیچ جا، به بالای جدول آمازون رسید. فکر میکنم دیستوپیا خیلی زود میتواند مد شود.»
فیلمهای خیلی کمی درمورد گرسنگی دادن استالین به اوکراین ساخته شده است، اتفاقی که بعدها «هولودومور» یا «قحطی بزرگ اوکراین» نامیده شد. احتمالاً به این دلیل که حقایق قابل تأیید خیلی کمی در دسترس است. هیچکس حتی مطمئن نیست که چند نفر بین سالهای ۱۹۳۲ تا ۱۹۳۳ کشته شدند. ارقام از ۳٫۵ میلیون تا ۱۰ میلیون نفر متغیر است.
هولاند میگوید: «به همین دلیل است که ساخت این فیلم مهم بود. تاریخ میتواند بهسرعت تغییر کند، چون هیچ حقیقتی در رسانهها نیست. مردم انکار میکنند، انکار میکنند، انکار میکنند و به پیچیدگیهای آنچه اتفاق افتاد نگاه نمیکنند. در مقابل نازیها بسیار دقیق بودند: ما اعداد، نامها، و مکانهای همه افرادی را که مردند، میدانیم چون آنها همهچیز را یادداشت میکردند.»
او ادامه میدهد: «روسها این کار را نکردند، بنابراین مردگان، همچنان بینام، بیصدا، بینشان باقی ماندهاند. این واقعیت که هیچکس تا دههها درمورد آن صحبت نکرد به این معنی است که ما نمیتوانیم ازآنچه اتفاق افتاد مطمئن باشیم. فیلم من یک دیدگاه درباره فردی است که نامش بهعنوان شاهد ثبت شد، بنابراین به فیلمی درباره خبرنگاری و قهرمانی تبدیل میشود.»
هولاند با اشاره به مرگ خبرنگاران در روسیه، ترکیه و عربستان میگوید، قهرمانی گرت جونز در عزم او برای بیان حقیقت، و پایبندی به وظیفه شغلی او نهفته است. «احتمالاً امروزه مبارزه با اخبار جعلی بسیار سختتر است. من میبینم که زبان اینترنت، حکومت و مقامات، یک زبان فاشیستی است، زبانی که میتواند نگاه خاص به تاریخ را ممنوع کند.»
او ادامه میدهد: «ما این را در لهستان داشتیم – برای مدتی، شاید ۱۰ سال، ما توانستیم یک جامعه بالغ باشیم و به نقش خود در هولوکاست نگاه کنیم و به اشتباهات خود در گذشته و همچنین اقدامات قهرمانانه خود در گذشته اذعان کنیم، اما سیاست خیلی سریع میتواند به شکلی وحشیانه تغییر کند، و در حال حاضر بیان برخی چیزها غیرقانونی است. این یعنی انکار پیچیدگی انسانها، و انکار آن منطقه خاکستری که حقیقت را در آن پیدا میکنید.»
فیلمهای هولاند همیشه درباره دوگانگی و مناطق خاکستری بودهاند. داستان «در تاریکی» در مجراهای فاضلاب میگذرد، جایی که مبارزان نیروی مقاومت لهستان، یهودیان را پناه میدهند و کمک میکنند فرار کنند، حتی فردی که یهودستیز است، اما تفاوت خیر و شر را میداند. در «اروپا اروپا»، یک پسر یهودی هویت خود را پنهان میکند تا وانمود کند که نازی است و از جنگ جان سالم به ببرد.
هولاند میگوید: «من معتقدم که هنر، سینما، ادبیات، تئاتر میتوانند زبان متفاوتی پیدا کنند و میتوانند درباره پیچیدگی بحث کنند. همیشه این را باور داشتم، و نمیخواهم ایدهآل خود را تغییر دهم، اما حالا میبینم که هر چه در فیلمها میگویید همیشه سیاسی خواهد بود. بهراحتی وارد حباب میشوید و بهعنوان یک فیلمساز مشخص برچسب میخورید، بهطوریکه میتوانند فیلمهای شما را نادیده بگیرند، یا حتی به خاطر آنچه این فیلمها میگویند یا نوع تفسیر مردم، آنها را ممنوع کنند. حالا این ترس در همه هست.»
هولاند، ۷۲ ساله و متولد ورشو، جثه کوچکی دارد، با عینک گرد بزرگ و موهای کوتاه. سریع صحبت میکند و مملو از ایدههاست و خیلی هم شوخطبع است. او اعتراف میکند که اشتهای سیریناپذیری برای کارِ عملاً بیوقفه دارد. شاید این پاسخی به اولین سالهای فعالیت هنری اوست که از کار در لهستان محروم شد و مجبور شد خلاقیت خود را با دستیاری کریستوف زانوسی، همکاری در نوشتن فیلمنامهها برای آندری وایدا («دانتون» یکی از آنهاست) و همکاری با کریشتوف کیشلوفسکیِ بزرگ در سهگانه کلاسیک «سه رنگ»، هدایت کند.
او در پاریس، لهستان و لس آنجلس زندگی میکند و بهویژه در تلویزیون آمریکا مشغول است، جایی که بهعنوان کارگردانی شهرت دارد، که ظاهر اولیه و ریتم آنچه انتظار میرود به سریالهای طولانی تبدیل شود، تعیین میکند.
هولاند همچنین در جشنواره برلین بسیار محبوب است. او اولین بار در ۱۹۸۱ با فیلم «Gorączka» در بخش مسابقه برلیناله رقابت کرد و همان سال به پاریس مهاجرت کرد. «رد پا» (۲۰۱۷) به کارگردانی او نیز اولین بار در دنیا در بخش مسابقه بینالملل جشنواره برلین روی پرده رفت و برنده جایزه آلفرد بائر (خرس نقرهای) شد، و بعداً به نمایندگی از لهستان برای رقابت در بخش فیلم خارجیزبان جوایز اسکار به آکادمی علوم و هنرهای سینمایی معرفی شد.
هولاند بعد از «آقای جونز» که تولید مشترک لهستان، بریتانیا و اوکراین است، درام تاریخی/زندگینامهای «شارلاتان» را کارگردانی کرد که آن فیلم هم اولین بار در دنیا در ۲۰۲۰ در بخش نمایشهای ویژه جشنواره برلین روی پرده رفت. فیلم، داستان واقعی یان میکولاشک (۱۹۷۳-۱۸۸۹)، درمانگر و عطار چک (با بازی ایوان ترویان) در دهه ۱۹۵۰ چکسلواکی را طی ۴۰ سال روایت میکند. او از مهارتها و تجربیات خود در طب سنتی برای درمان صدها نفر استفاده میکرد و با گیاهان دارویی خود نهتنها آدمهای فقیر بلکه چهرههای مشهور مانند آنتونین زاپوتوتسکی رئیس چکسلواکی سابق را نیز درمان کرد.
فعالیتهای میکولاشک مورد توجه رژیم کمونیستی قرار گرفت. او بعد از مرگ زاپوتوتسکی در ۱۹۵۷ محاکمه و به زندان محکوم شد. آنها سالها ازآنچه باور داشتند شارلاتانیسم است میترسیدند و متنفر بودند، و روش کاری او را بیارتباط با ایدئولوژی کمونیستی میدیدند.
«شارلاتان» تولید مشترک جمهوری چک، ایرلند، لهستان و اسلواکی است و آن سال به نمایندگی از جمهوری چک در بخش اسکار بهترین فیلم خارجیزبان رقابت کرد.
هولاند درباره «شارلاتان» میگوید: «این فیلمی بسیار اروپایی است و من البته حساسیت اروپایی دارم، اگرچه همیشه تلاش میکنم هر داستانی را به زبان جهانی ترجمه کنم. و این میتواند درمورد خیر یا شر باشد. فکر میکنم خیر و شر در درون یک انسان و در یک جامعه یا ملت مبارزه میکنند. معتقدم شما باید شرایطی را ایجاد کنید که یک طرف، طرفِ خیر، دلسوز، بامحبت، بردبار و همدل، رشد کند.»
او ادامه میدهد: «اما میدانید که شر خیلی آسانتر است و سریعتر رشد میکند و خیلی زودتر میتواند خشم و تفرقه به وجود آورد. ما در اینجا، در حال حاضر، در مقابل موج شر قرار داریم و این من را نگران میکند. به همین دلیل است که داستان گرت جونز، که به چشمان اهریمن نگاه میکند، جذاب است، و همینطور داستان یان میکولاشک، که در بحبوحه تاریخ توفانی چکسلواکی در قرن بیستم، تمام زندگی خود را روی خط بین خیر و شر میگذراند. انگیزه درمانِ متکی بر ایمان نیز برای من بحثانگیز و فریبنده است. شگفتانگیز است که مردم میتوانند به چه چیزهایی اعتقاد داشته باشند.»
به گفته هولاند، «شارلاتان» داستان ظهور و سقوط میکولاشک را میگوید؛ سقوط اخلاقی و نبرد همیشگی او با تاریکیهای درونش. این داستان معمای یک مرد است، معمای استعداد خاص او، بهایی که حاضر بود بپردازد؛ داستان پارادوکس قدرت و ضعفِ عشق و نفرت.
هولاند توضیح میدهد: «سعی کردم در “شارلاتان” یک روح انسانی را نشان بدهم بی آن که وارد عمق تجزیه و تحلیل روانشناختی بشوم و درونی بودن را از طریق رفتار بیان کنم. چهره بازیگرها، تنش بین شخصیتها، تلاش همیشگی آنها برای عبور از زره همدیگر چیزی است که داستان را پیش میبرد؛ پسزمینه تاریخ بزرگ قرن بیستم در سرنوشت آنها منعکس شده است.»
آیا هولاند حاضر است کارهای بعدی خود را در کشورش بسازد و به ریشههای لهستانی خود بازگردد؟
«من دیگر نمیدانم چه هستم. بیشتر وقتها، در یک هتل زندگی میکنم، بنابراین شهروند هتلهای شهری شدهام، که نوعی دنیای موازی در دنیاست. دوستان و خانوادهام به من میگویند هرگز نمیدانند کجا و در کدام شهر هستم. بسیاری از رویدادهای اجتماعی را از دست میدهم، فقط به این خاطر که آنها فرض را بر این میگذارند که من به آنجا نمیروم.»
منبع: د نیو یوروپین (جیسون سالومونز)