این روزهای کرونایی هم که انگار تمامی ندارد. همچنان با ترس و وحشت، با نگرانی در خانه نشستهایم و منتظریم. منتظر یک خبر که این قرنطینه خودخواسته طولانی را بشکند. مهم نیست که شخص شما در قرنطینه باشید، شهر و هوایش در قرنطینه است. و چقدر کلافه کننده است این قرنطینه که رسمی نیست، اما به تکتک سلولهای شهری که دوستش میداریم نفوذ کرده است و زندگی را در خود زندانی کرده است.
در این روزها، کتاب و سریال و فیلم انگار تنها همدم ما هستند. معلوم نیست قرنطینه که تمام شود چقدر فیلم و سریال دیدهایم، احتمالاً آنقدر که تا مدتها از یکجا نشستن و کتاب خواندن و فیلم و سریال دیدن بیزار شویم.
شخصیتهای داستانی، بهجای ما ماجراجویی میکنند، آزادانه در خیابان قدم میزنند و در دنیایی که یک ویروس کشنده موجودیتش را به خطر نینداخته، نفس میکشند.
اما گاهی اوقات، این شخصیتهای داستانی هم حبس شدهاند، تنها ماندهاند و تنهاییشان را روزبهروز ورق میزنند. درست مثل حالوروز ما. در این یادداشت، بهجای اینکه به دنیای شخصیتهای داستانی حسادت کنیم و به حال خودمان حسرت بخوریم، با آدمهایی همراه میشویم که در چهاردیواری دنیایشان حبس شدهاند و این حبس شدن را به قصهای سراسر شور تبدیل میکنند.
همچنین بخوانید:
چند پیشنهاد برای روزهای خانه نشینی – ایرانگردی به سبک قرنطینه
1- کوپال – کاظم مولایی
وضعیت دکتر احمد کوپال خیلی شبیه این روزهای ما است. شاید کمی بدتر. دکتر کوپال، آدم خوشمشربی نیست، از همسرش جداشده و در خانه بزرگش، جایی میان ناکجاآباد با سگش بهتنهایی زندگی میکند. اما انگار این تنهایی را دوست دارد. وقتی اوضاع خراب میشود که کوپال در زیرزمین خانهاش، جایی که حیوانات را تاکسیدرمی میکند، به همراه سگ وفادارش زندانی میشود. کسی نیست که برای نجات بیاید و او بدون آب و غذا در یک برزخ چند متری گیر افتاده است.
«کوپال» با سکوتی که در دنیای کوچک دکتر حکمفرما شده است، بهخوبی حس حبس شدن و کلافگیاش را به بیننده انتقال میدهد. از سوی دیگر، تلاش دکتر در همین دنیای بهظاهر بیخطر برای بقا است که بیننده را با یک چالش ذهنی متفاوت روبرو میکند. دکتر کوپال و دنیای خالی و بیرنگش، مینیاتوری بزرگ و پر از جزئیات است از تنهایی آدمهای امروز.
2- شب یلدا – کیومرث پوراحمد
یک عاشقانه جاودان، یک زمستان طولانی و بهاری که درنهایت از راه میرسد، شاید بهترین انتخاب برای این روزهای قرنطینه باشد.
همسر و فرزند حامد برای مهاجرت از کشور خارج میشوند و حامد به خانه میآید و در را میبندد و به عزای عشقش به چله مینشیند. «شب یلدا» در یکخانه و در یک فضای محدود اتفاق میافتد و هرچه پیش میرود، تنهایی حامد عمیقتر و عظیمتر میشود. آدمهای خاطرات زنده میشوند، خنجر میزنند و حامد هرروز بیشتر در این اتاق کوچک گم میشود. اما عشق، درست در لحظاتی که ناامیدی و تنهایی حامد را از پا درآورده است، نرم نرمک سر میرسد و یک مکالمه تلفنی اتفاقی، فصلی جدید در زندگی حامد شروع میکند.
مسئله این است که وقتی این بهار از راه میرسد، حامد متوجهش نمیشود، اما به آن تن در میدهد و درنهایت وقتی بهار همهجا را در برگرفته است از خانه بیرون میآید و این خانهنشینی خودخواسته و طولانی را پایان میدهد. شاید برای ما هم بهار جایی همین نزدیکیهاست و فقط باید منتظر باشیم تا شکوفههایش همهجا را بگیرد.
3- به همین سادگی – کاظم مولایی
روزمرگیهای یک زن خانهدار.هیچچیز جلوی طاهره در «به همین سادگی» را نگرفته است که از خانه خارج شود. اما طاهره، مادر خانهدار، انگار جایی میان تنهایی بیپایانش حبس شده است. روزگار سادهای میگذراند و همهچیز مثل یک برنامه از پیش تعیینشده برای او پیش میرود. اما طاهره هم مثل ما، هوای تازه دلش میخواهد. رویای زندگی عشایری و بازگشت به زادگاهش برای او هرلحظه و هر ثانیه در ذهنش تکرار میشود و همین رؤیا هم هست که او را وادار میکند روز را به شب برساند، بیآنکه از این حبس سر به کوه و بیابان بزند.
4- بیستوسه نفر – مهدی جعفری
«بیستوسه نفر» بهجز چند سکانس خارجی، در سلول کوچک یک زندان اتفاق میافتد. فیلم روایتی واقعی از ماجرای اسارت نوجوانان ایرانی در جنگ تحمیلی است. نوجوانانی که در میان جنگی بزرگ، دنیای کوچکشان کمکم متحول میشود، از هم میپاشد و آرام قدم به دنیای بزرگسالی میگذارند. ما چیزی راجع به این نوجوانان نمیدانیم. هرکدام گویشی دارند و هرکدام احتمالاً خانوادهای که منتظرشان هستند. اما «بیستوسه نفر» فقط همین نوجوانها و همسلولیشان را به نمایش درمیآورد و جنگ آنها برای بقا و زنده ماندن، برای اعتماد کردن و برای بزرگ شدن را به بیننده نشان میدهد. فضای خفقانآور سلول، ترس، تقابلها و امید به رهایی، گرچه در تاروپود فیلم نقش بسته است، اما شاید تا این روز اینچنین برای ما قابلدرک نبوده است. ما که در خانهمان نشستهایم و فیلم و سریال میبینیم و کلافه و خستهایم در مقابل نوجوانانی قرار میگیریم که در یک اسارت اجباری، هویتشان شکل میگیرد. «بیستوسه نفر» تقابل کاراکترهایش را به مخاطب انتقال میدهد و او را بهشدت درگیر میکند.
5- سرکوب – رضا گوران
پدر گمشده است و مادر حواسش جمع نیست. پرستار تازهوارد به دخترها زنگ میزند و تکتک از راه میرسند. خانوادهای که به نظر میرسد هیچوقت خوشحال نبودهاند، حالا کنار هم جمع شدهاند و مادر در خاطرات و رؤیاهایش سیر میکند. «سرکوب» پر است از حس اضطراب و بیقراری. پر است از بیحوصلگی. همه کاراکترها در خانه قدیمی دورهم جمع شدهاند، اما حال و هوا شبیه یک دورهمی خودمانی نیست، فضا سنگین و ملتهب است. مادر اما فقط در خانه حبس نشده است. او در خاطراتش، آنچه از پسرش به یاد میآورد حبس شده است. مادر سالهاست که در ذهنش حبس شده است. همینطور دخترانی که زندگیشان جریان دارد، اما هیچگاه نتوانستهاند از اسارت روزهای تاریک گذشته رها شوند.
6- مرگ ماهی – روحالله حجازی
«مرگ ماهی» هم در یکخانه قدیمی اتفاق میافتد. این بار مرگ مادر، فرزندانش را گرد هم آورده است. فرزندانی که عشق مادر هم نمیتواند اختلافات قدیمیشان را از بین ببرد. «در مرگ ماهی» همه فرزندان در خانه قدیمی با خاطراتشان زندانیشدهاند. تقابل این فرزندان، در کنار مادر که در گلخانه برای همیشه خوابیده است، فضای عجیبی در «مرگ ماهی» به وجود آورده است. فضایی که خاطرات قدیمی مغلوب چالشهای زندگی بزرگسالی میشود و مرگ مادر، حلقه اتصال تضادها و تقابلها، تنهایی فرزندان را آشکارتر میکند.
7- آندرانیک – حسین مهکام
آندرانیک، مبارز ارمنی فراری است که در یک کلیسا در شهر ارومیه پناه گرفته است. ورود بازپرس شهربانی به کلیسا و روبرو شدن او با پدر روحانی و یادآوری خاطرات گذشته تمام شب به طول میانجامد و در این مدت، آندرانیک پنهانشده است، بیآنکه ما او را ببینیم. «آندرانیک» تمام قصهاش را در یک کلیسای قدیمی روایت میکند و بیننده باوجوداینکه آندرانیک را نمیبیند، اما همراه او در این کلیسا مخفی میشود و گفتگوهای بازپرس و پدر روحانی را گوش میدهد، دعا میکند این شب هرچه زودتر تمام شود و صبح بتواند همراه قهرمان ناپیدای فیلم بهجایی برود که دیگر مجبور به پنهان شدن نباشد. اما قبل از رهایی باید از بازی بازپرس برنده بیرون بیایید، درست مثل پدر روحانی.