آن ها They اولین تجربه فیلمسازی بلند احسان سلطانیان است. فیلمی که در گروه هنر و تجربه به اکران درآمد و مدتی هم صدرنشین جدول فروش این جریان بود.
سلطانیان برای اولین فیلمش، به سراغ داستانی زنانه میرود و در فضایی متفاوت به قصهگویی میپردازد. آن ها سه روایت است از سه زن با مشکلات و مصائب متفاوت که در یک روز و در یکزمان، به بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان میرسند. هرکدام داستانی دارند که آنها را به اینجا کشانده است و آن هااین داستانها را روایت میکند.
سلطانیان برای اولین فیلمش، ریسک بزرگی را پذیرفته است. بااینکه در چند سال اخیر، سینمای زنانه رشد بسیاری داشته است، اما همچنان پتانسیل زیادی برای کندوکاو و قصهگویی دارد. ریسک سلطانیان آنجاست که بهجای آنکه به سراغ موضوع جدیدی برود و ابعاد تازهای از سینمای زنانه را کشف کند، به همان موضوعات قدیمی متوسل میشود.
آن ها بهراحتی میتوانست به دام کلیشه بیفتد و برچسب تکراری بودن بگیرد. اما سلطانیان موفق میشود از دل همین موضوعات نخنما شده، قصههایی جذاب بیافریند و با چاشنی نگاه شخصیاش، از کلیشه ساختن دور بماند. شیوه روایت آن ها و انتخاب شخصیتهایی ملموس، از نکاتی هستند که به سلطانیان کمک میکنند در اولین تجربهاش به چنین نتیجه قابل قبولی دست یابد.
بهنوش، شهلا، فرزانه
روایت اول آن ها روایت بهنوش (شبنم مقدمی) است. همسر بهنوش بهتازگی فوت کرده است. او مانده و یک بدهی تسویه نشده و سند خانهای که گرو بانک است. بهنوش شبها از مادرش در بیمارستان پرستاری میکند و همانجا با مردی آشنا میشود که از بهنوش میخواهد از مادر او نیز پرستاری کند. آشنایی با این مرد، ابعاد تازهای به زندگی بهنوش میبخشد.
روایت دوم، روایت شهلا (سمیرا حسنپور) است. زنی از طبقه مرفه که همسرش مدتی است فلج شده است و روی تخت بیماری است. اینکه شهلا بچه میخواسته است یا الآن چه میخواهد مهم نیست، مهم این است که همسرش روزهای آخر عمرش را سپری میکند و از شهلا هم کاری برنمیآید.
روایت آخر، قصه فرزانه (هدی زینالعابدین) است. دختری از قشر پایین جامعه که در شرف ازدواج است. بارداری ناخواسته و نا به هنگام فرزانه همه برنامهها را بههمریخته است. فرزانه بین آبروی خانوادهاش و سقط فرزندش و یا رضایت همسرش و نگهداشتن بچه باید یکی را انتخاب کند.
مهمترین معضلات زنان در آن ها
آن ها با سه قصه جداگانه، به برخی از مهمترین معضلات زنان در جامعه سر میزند. جامعه آن ها جامعهای است که ما در آن زندگی میکنیم. جامعهای که باورهای مردسالارانه، صدها سال شکلش دادهاند و آن را ساختهاند. آدمهای فیلم آن ها هم مثل ما هستند. زن و مرد، همه در این جامعه و با این فرهنگ بزرگشدهاند. مردسالاری تا مغز استخوانشان نفوذ کرده است.
در این جامعه است که تلاش بهنوش برای اثبات اینکه باید از ارث پدرش سهم مساوی با برادرش ببرد به یک چالش تبدیل میشود. در این جامعه است که از بهنوش انتظار میرود به سوگ همسرش بنشیند و همهجا جار بزند که عزادار است. در این جامعه است که شهلا باید تا زمانی که همسرش هست باشد، لبخند بزند و خوشحال باشد، چراکه مردم و حرفهایشان چه میشود.
در یک جامعه مردسالار است که هیچکس از فرزانه نمیپرسد چه میخواهد. همهچیزی که به او عرضه میشود اولتیماتوم است. بزرگ شدن با باورهای مردسالارانه است که فرزانه را از دیدن رفتار غیرمنطقی و خشونتآمیز همسرش عاجز کرده است.
ازدواج مجدد، حق ارث، نگرانی از حرف مردم و سقطجنین، خطوط اصلی روایی آن ها را میسازد. اما در زیر این دغدغههای اصلی، زنانی هستند که از درک موقعیت خود بازماندهاند. زنانی که بهظاهر در یک جامعه مدرن زندگی میکنند اما همچنان به سنتهای قدیمی زنجیرشدهاند.
زنان در مقابل مردان
یکی از نکات مثبت روایت آن ها نقشی است که به مردان دادهشده است. مردان در آن ها تصویری شیطانی از استبداد مردسالارانه نیستند. مردان قرار نیست نیروی بد ماجرا باشند و زنان نیروی خوب. هیچ تقابلی در میان نیست. مردان هم همانقدر قربانی باورهای مردسالارانهاند که زنان.
مردان نیروی محرکه روایت هستند. آنها کنشها را به وجود میآورند و زنان را وادار به واکنش میکنند. اما درنهایت این زنان هستند که روایت را ادامه میدهند و قصه خودشان را تعریف میکنند.
در دنیای آن ها بیشتر این زنان هستند که در مقابل یکدیگر قرار میگیرند. بهنوش مجبور است دخترش را راضی کند. دختر نوجوانی که عصیان جوانی او را از مادرش دور کرده است. دختری که از هر فرصتی برای کنایه زدن به مادرش استفاده کند. شهلا در مقابل مادر شوهر مهربان و دلسوزش قرار دارد. زنی که نمیتواند بیماری فرزندش را ببیند، اما از شهلا انتظار دارد که آرام و صبورانه این وضعیت را تحمل کند. فرزانه در کنار مادری است که نمیتواند به او کمک کند یا به او قدرتی ببخشد. مادری که در بهترین شرایط منفعلانه اوضاع را تماشا میکند.
آن ها زنانی را به تصویر درمیآورد که نسل به نسل، این انفعال را منتقل میکنند. زنانی که میخواهند متفاوت زندگی کنند، اما راهش را بلد نیستند.
درنهایت هم خود زنان هستند که سرنوشت خود را مطابق با انتظارات جامعه مردسالارانه رقم میزنند. زنانی معمولی از قشرهای مختلف با سنین متفاوت که همگی با یک ازخودگذشتگی و ایثار نقششان را تعریف میکنند.
ایدهای که درست پرداخت نمی شود
حقیقت این است که آن ها ایده جذابی در متنش دارد. اما این ایده و این دغدغه شرافتمندانه بهدرستی پرداخت نمیشود. ساختار اپیزودی آن ها از بیخ و بن ایراد دارد. هیچ عنصری نیست که سه زن را به هم ارتباط دهد و برخوردهای اتفاقی آنها در روایت را توجیه کند. درنهایت گرد هم آوردن سه زن در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان هم نمیتواند روابط فیلم را انسجام ببخشد و روایتی یکدست به بیننده عرضه کند.
مشکل دیگر آن ها این است که زیادی به شعارزدگی دچار میشود. شخصیتهای قصه، با ملموس بودنشان از بیننده هم ذات پنداری میگیرند اما وقتی به شعار دادن میافتند بیننده را پس میزنند. آنچه آن ها قصد دارد بگوید در تاروپود فیلم است و دیالوگهای گلدرشت، فقط نفوذ حرفهای مهم فیلم را کم میکند.
درنهایت، آن ها برای فیلم اول سلطانیان، تجربهای قابلقبول است. سلطانیان با این فیلم نشان میدهد که تفکر خودش را دارد و فیلمساز جسوری است. او بهعنوان یک مرد از نسل جدید فیلمسازان ایرانی، موضوعی کاملاً زنانه را در جهانی زنانه بهعنوان سوژهاش معرفی میکند. شخصیتهای جذاب، دوستداشتنی و قابلباوری میآفریند و گرچه در ساختار بخشیدن بهکل اثرش موفق نیست، اما حرفش را میزند.