فیلم سینمایی خورشید باوجودیکه دیر به جشنواره رسید و اکرانهای روز اول را از دست داد، درلحظههای آخر جشنواره سرو صدای زیادی بهپا کرد. فیلمی از کارگردان قدیمی و کارکشته سینمای ایران مجید مجیدی که دو تجربه آخرش از فضای همیشگی کارهای او دور بودند و حالا با خورشید به همان حال و هوای آشنای فیلمهای دهه هفتادیاش بازگشته است.
این بازگشت مجیدی به سینمای مالوفش، مهمترین نکته درباره خورشید است. فیلمی که هم مضمون خاصی را دستمایه خود قرار داده و هم از نظر اجرایی در زمره بهترین آثار کارگردان قرار میگیرد. کارگردانی که در دهه هفتاد با فیلم «بچههای آسمان» که به داستان یک خواهر و برادر جنوبشهری میپرداخت، باز بهسراغ بچهها رفته و فیلمی ساخته که یک قهرمان کوچک، یک بزرگمرد ویژه دارد.
همچنین بخوانید:
نقد فیلم خورشید – بهترینِ خودت باش
این بزرگ مردان کوچک
مجیدی که نشان داده در کار کردن با بچهها تبهر خاصی دارد، اینبار در خورشید به سراغ قشر مهم و البته نامرئی از کودکان رفته است یعنی کودکان کار. هرچند در سالهای اخیر سازمانهای مردم نهاد و خیریههای زیادی سعی کردهاند پیگیر احوالات بچه های کار باشند اما هرگز رسانه مهم و تریبون محکمی برای حمایت از کودکان کار و تلاش برای بهبود شرایط فاجعهبار معیشتی آنها نداشتهاند. خصوصا مهاجران غیرقانونی افغان.
احتمالا بارها شنیدهاید که این کودکان برای یک باند مافیا یا آدمهایی که آنها را استعمار کردهاند کار میکنند و پولی که در جیبشان میرود را به روسایشان میدهند.
اما این دیدگاه غلط است و بهاشتباه در میان مردم جاافتاده. حقیقت اینجاست که این بچهها که هرگز بچگی نمیکنند و از همان روزهای کودکی بهناچار میافتند وسط زندگی و دغدغههای آدمبزرگها، هرکدام نانآور خانوادهای هستند که یا بیسرپرست است، یا سرپستی معتاد و بزهکار دارد و یا باید جور مادر و پدری از کار افتاده را بکشد. مجیدی، نه شبیه به کسانی که با ماشینهای مدل بالایشان میروند در خیابانهای جنوبشهر چرخی بزنند تا شرایط آنجا دستشان بیاید، که شبیه به فردی که در میان این بچهها زندگی کرده و به شرایط زیستیشان آگاهی نسبی دارد خورشید را ساخته است. کاراکترپردازی او پررنگترین گواه این ماجراست.
تماشاگر در خورشید با بچههای کاری سروکار دارد که هرکدام دارند بار زندگی خود و خانوادههایشان را بهدوش میکشند و درحالیکه وقت بازی کردن و تفریحشان است، توپ و تحصیل را ول میکنند تا در چرخه دوار و دشوار حیات، زیر دست و پا له نشوند. این بچهها از تماشاگر محبت و ترحم گدایی نمیکنند که در طول فیلم با تصمیمهایی که میگیرند، با تلاش سختکوشانه خود برای درآمدن از منجلاب شخصیشان، اراده و استواری خود را به رخ تماشاگر میکشند.
علی برای سرو سامان دادن به زندگی خودش و مادرش، مجبور میشود یک کار پردردسر را قبول کند. آنها باید برای پیدا کردن یک گنج که راه رسیدن به آن از داخل آب انبار یک مدرسه قدیمی است، در آن مدرسه ثبتنام کنند و دور از چشم مدیران و معلمان راه گنج را بیابند.
کار بزرگ مجیدی
داستان خورشید جنبههای متافوریک زیادی دارد. از همین ایده پیدا کردن گنج که در نهایت بدل به استعارهای از گنجهای درونی هرکدام از بچهها میشود تا کندن تونل در زیرزمین یک مدرسه که اشاره به راه سخت و زیرزمینی کودکان کار برای گذران زندگی دارد.
مجیدی بهخوبی توانسته در خورشید هم داستان علی و پیدا کردن گنج را تعریف و هم در دل داستان خود کلی نشانه و نماد جاگذاری کند که نهتنها برای تماشاگران حرفهای سینما و فیلمبینها به کاربیاید که مخاطب عام و مردم هم بتوانند آنها را تشخیص دهند. این هنرمندانهترین کاری است که مجید مجیدی با داستان خود میکند: در وهله اول تصویری جامعهشناسانه و واقعگرایانه (همراه با موضعی انتقادی) از کودکان کار تصویر میکند و بعد در آن دعوای نمادین معلم با بازی جواد عزتی با مسئول بهزیستی، حق زیست را به کودکان کار میدهد و انتقاد تندی به رویه دولت در قبال این کودکان میکند. او تماشاگر خود را در انتها مجاب میکند که بیش از قبل به این بچهها بها دهد. او وجدان تماشاگر طبقه متوسطی خود را وا میدارد تا سری بعد که کودک کاری خواست ماشینش را تمیز کند، برای او حق زیست قايل شود و شبیه به یک موجود بیارزش او را را از ماشینش دور نکند.
و در وهله دوم مجیدی موفق میشود از داستان غمانگیز خود، چیزی فراتر از یک فیلم صرف احساسی و دردناک تحویل مخاطب دهد. او تماشاگر عام را وا میدارد به خوانش نشانهها و کشف و شهود نمادها و این این همان نکتهایست که یک سر خورشید را به اثری هنری و سوی دیگرش را به یک فیلم سرگرمکننده عامیانه متصل میکند.
چنین فیلمهایی که جنبههای فرامتنی خود را به روی تماشاگر عام میگشایند، کاری که صد برابر سخت از ساخت یک فیلم فلسفی برای جماعتی روشنفکر است، این روزها در سینمای ایران بهسختی پیدا میشوند و خورشید سینمایی را برای تماشاگر زنده میکند که مدتهاست با آن بیگانه است.
سینمای ایران در میان کمدیهای سخیفی که بزرگترین خیانت فرهنگی به تماشاگر عام محسوب میشوند و خیل عظیم فیلمهای نخبهگرایانهای که با دید از بالای خود سعی دارند فهم و درک مردم عامه را تحقیر کنند تا تحسین همگان را صاحب شوند، مجید مجیدی و خورشید در کنار شعور مردم و شهود بالغانه کودکان کار میایستد.
پاشنه آشیل
خورشید میتوانست بهترین فیلم مجید مجیدی باشد اما ایرادات زیاد فیلمنامه و روایت این امکان را از آن میگیرد. فیلم از نظر اجرا و کیفیت ساخت، مطمئنا جزو بهترینآثار مجیدی و همه عوامل فیلم دستهبندی میشود. کارگردانی خود مجیدی، طراحی میزانسنها و فضاسازی فیلم بسیار اصولی و دقیق است. هرچند که از شهر و مفهوم «کلانشهر» کم به تماشاگرش نشان میدهد و جغرافیای اثر را محدود و دست و پا بسته میکند. گمگشتی این بچهها در دل شهر وحشی و چرک جای کار بیشتری داشت.
فیلمبرداری هومن بهمنش هم یکی از بهترین تجربیات کارنامه کاری اوست. خصوصا صحنههای زیاد و طولانی که در تونل فیلمبرداری شده، عالی از کار درآمدهاند.
فیلم خورشید چند سکانس بهیادماندنی و درخشان دارد مانند بالا رفتن از دیوار مدرسه توسط بچهها که هم ایده داستانی بینظیری است. (کودکان کار حتی برای تحصیل هم باید از دیوار بالا بکشند، از همان عناصر متافوریک جالب توجه) و هم در اجرا بینقص از آب درآمده، صحنه فرار بچهها در مترو از دست ماموران بهزیستی که به یک آرامش عاشقانه/ کودکانه ختم میشود و صحنه پایانی در تونل که حیرتانگیز است.
اما حیف از فیلمنامهای که چند نقطه کور بزرگ و اساسی دارد که همه تلاشهای زیاد گروه سازنده خورشید را چند پله به عقب برمیگرداند و فیلم را میسوزاند. برخلاف پرداخت خوب کاراکترهای اصلی یعنی بچهها، قطب خیر و شر داستان بسیار دمدستی طراحی شدهاند و از سطح شخصیتهایی تیپیکال و آشنا فراتر نمیروند. جواد عزتی و علی نصیریان بهعنوان دو نماینده اصلی خیر و شر، همان موتیفهای آشنا و کلیشهای را دارند که از جسارت فیلم میکاهد و حتی قابل پیشبینی بودن کنشها و واکنشهایشان میتواند تماشاگر را در لحظاتی از فیلم کسل و بیحوصله کند.
نقطه ضعف مهم دیگر در طراحی بزنگاههای داستانی است. جایی که پای نیما جاویدی به فیلمنامه باز میشود و این ایراد بزرگ روایی را از فیلمهای قبلی خودش «ملبورن» و «سرخپوست» به جهان خورشید هم سرایت میدهد. اصلیترین عاملی که فیلم را خراب میکند و پیشتر هم در فیلمهای او با آن سروکار داشتهایم: بزنگاهها و نقاط عطف داستانی که برای اینکه غافلگیرکننده بهنظر برسند و تماشاگر را شوکه کنند، گنند میزنند به ساختار روایی کل اثر. بخشهایی از روایت، نابهجا از تماشاگر پنهان میشود، «پنهان کاری» با ایجاد شوک روایی خیلی فرق میکند، تا تماشاگر را غافلگیر کنند ولی ساختار روایت را از هم میپاشند. مثل رو شدن ناگهانی موادها در آب انبار در یک سوم پایانی که ناگهان سروکلهاش از ناکجا آباد پیدا میشود. همچنین فیلم کلی خرده داستان تعریف میکند که در انتها نمیتواند آنها را به سرانجام برساند. مانند قضیه مادر علی یا خروج ناامیدکننده بچهها از روایت اصلی. کند پیش رفتن روایت، اصلیترین دلیلی است که تماشاگر را در حین تماشای فیلم خسته میکند. ایرادی که هرچند میتواند با تدوین مجدد کمی بهتر شود اما از بین نمیرود.
پایان فیلم خورشید هم هرچند میخواهد با نمادپردازی امیدوارانه باشد، اما بهصدا درآمدن زنگ مدرسه، المان دمده و عقبماندهایست و کارکرد لازم را پیدا نمیکند.