زندگی خصوصی آقا و خانم میم دومین فیلم روحالله حجازی است. فیلمسازی که با «در میان ابرها»، توانست جایزه سیمرغ بخش نگاه نو را کسب کند و خود را بهعنوان فیلمسازی توانمند ثابت کند. میان اولین و دومین اثر حجازی، اما فرسنگها فاصله است. تجربه اول او، یک فیلم دفاع مقدس است و تجربه دومش، یک درام زناشویی از طبقه متوسط.
این تغییر مسیر، میتوانست بزرگترین خطر درراه حجازی برای دستیابی به سبک و نگاه منحصربهفردش باشد. اما درنهایت، زندگی خصوصی آقا و خانم میم و آنچه حجازی بعدازاین فیلم میسازد، نشان میدهد که او صرفاً یک فیلمساز جریانی نیست. بلکه نگاه مستقل خودش را دارد و در مسیر جریان سینمای ایران میخواهد به شکل خودش قصهگویی کند.
«زندگی خصوصی آقای محمودی و بانو» و «اتاق تاریک» که بازگشت حجازی به سینمای آشنایش بعد از «مرگ ماهی» است، مسیر اصلی و مشخص حجازی را میسازد. فیلمسازی که روابط اجتماعی را دستمایه خلق آثاری شخصی از زندگی خصوصی افراد میکند.
همچنین بخوانید:
نگاهی به هفت نقش آفرینی برتر مهتاب کرامتی
روابط سخت زناشویی
حجازی، بهمانند بقیه فیلمسازان واقعگرا و اجتماعی ساز سینمای ایران، به روابط زناشویی و شخصی طبقه متوسط، بهعنوان سوژهای برای ثبت یک عکس از حال و احوال مردمان نگاه نمیکند. جریان سینمای اجتماعی، تصویری واقعی از آدمهای این طبقه نشان میدهد و رذایل اخلاقی، دروغ و پنهانکاریها را برجسته میکند و بدون آنکه به چرایی بپردازد یا آیندهای پیش رو را مجسم کند، میگذرد.
سینمای حجازی اما اینگونه نیست. او بهجای آنکه یک تصویر زشت نشان بیننده بدهد و بگوید همین است که هست، واکاوی و کنکاش میکند. حجازی روح روابط آدمها و جهانشان را می شکافد و به ریشه بازمیگردد. ریشههایش را رشد میدهد و نگاهی به آینده عرضه میکند. همه اینها را هم بیآنکه گرفتار افادههای معمول سینمایی شود انجام میدهد.
سینمای حجازی، بهویژه در زندگی خصوصی آقا و خانم میم و «زندگی خصوصی آقای محمودی بانو» سینمای شگرف قصهگو است. اما قصهگویی او با پایان فیلم تمام نمیشود و حتی در جریان روایت نیز، بیننده را وامیدارد، در قصهاش مشارکت کند، خودش را جای کاراکترها بگذارد و به نگاهی عمیقتر دست یابد.
زندگی خصوصی آقا و خانم میم خط اصلی روایتش را با هوشمندی انتخاب میکند. محسن (حمید فرخ نژاد) یک مدیر فروش در شهرستان است که حالا ارتقا گرفته است و به تهران آمده است. سفر محسن به همراه همسرش آوا (مهتاب کرامتی) و فرزندشان، آغاز ورود آنها به دنیایی متفاوت است.
محسن سعی دارد خودش را در این دنیای جدید جای دهد. او میداند که اینجا رقابت سختتر است و رقبا قویتر هستند. برای ماندن و درخشیدن، میداند که باید همرنگ جماعت شود. به همین دلیل دائماً به همسرش گوشه و کنایه میزند و او را عقبمانده خطاب میکند. محسن از آوا میخواهد بیشتر آرایش کند، بیشتر شبیه زنان امروزی باشد و نقش مهمتری در زندگی به عهده بگیرد.
روایت ساده اما چندلایه
اما این نزاع درونی و بیرونی، آن چیزی نیست که حجازی سعی دارد موشکافیاش کند. سفر محسن و همسرش به تهران، بازتابی از گذار یک خانواده ساده ایرانی از سنت به مدرنیته است. خانوادهای که در عصر مدرن، میان سنتهای قدیم و خو گرفتن با قوانین جهان دور برشان ماندهاند. این ارتقا شغلی بهمثابه یک گذار جبری است.
جهان زندگی خصوصی آقا و خانم میم جهان جاندار دوروبر ماست. همه ما، ما که با سنتهایی مشخص و تعریفشده بزرگشدهایم، همه ما که چند نسل است بار این گذار دردناک را به دوش میکشیم، جهان فیلم را میسازیم.
از این منظر، اختلافات بعدی هم که بین محسن و آوا پیش میآید، فقط پیش درآمدی است بر نمایش مقاومت در مقابل این تغییر. شک آوا به محسن که کمکم به وسواسی خطرناک تبدیل میشود، اصرار محسن برای تغییر دادن آوا و درنهایت روبرو شدنش با تغییری که میخواسته اما نمیتواند بپذیرد، همه نمایش آدمهایی است که در جهانی که چیزی از آن نمیدانند گیر افتادهاند و نه راه پس دارند و نه راه پیش.
محسن نماد مرد امروزی است. مردی که با سنتهای پدر و مادرش بزرگشده است و حالا میخواهد همه آن سنتها را کنار بگذارد و وارد دنیای مدرن شود. اما وقتی همسرش آنگونه میشود که او میخواسته، وقتی او هم سنتها را میشکند، محسن نمیتواند با تصویر جدید همسرش کنار بیاید. این تصویر جدید برخلاف همه باورهایی است که در ناخودآگاه محسن ریشه دواندهاند. این تصویر همان چیزی است که به نظر او میتواند راههای قدیم را نابود کند و او را به دنیای جدید وارد کند. این تصویر برایش هم وسوسهانگیز است و هم شرمآور.
شک آوا، به همسر و روابطش، به محسن نفوذ میکند. اما شک محسن به خودش و آن چیزی است که به آن باور دارد. شک ذهنی آوا در وجود محسن به عینیت میرسد و همانگونه که روزها آوا را خورده و تحلیل برده است، حالا به جان محسن میافتد.
بازگشت به نقطه صفر
حضور کودک در قصه عنصری مهم و دراماتیک است. کودکی که بیشتر فیلم در سکوت به تغییر دهشتناک زندگی پدر و مادرش نگاه میکند. کودکی که در ابتدا و انتهای قصه، در صندلی عقب ماشین نشسته است و میان بحثهای تمامنشدنی پدر و مادر سرگردان مانده است. کودک فیلم، نسلی است که نه منقرض میشود و نه تکامل مییابد. فقط همان کلنجار رفتنهای قدیمی و تلاشهای بیهوده را به نسل بعدش منتقل میکند.
حجازی برای آنکه سفر کاراکترهایش را به نمایش بگذارد، سکانس اول و آخر فیلمش را در ساختاری مشابه پرورش میدهد. سکانس اول که فقط زنوشوهری در ماشین هستند که باهم بحث میکنند، کارکردی فراتر از واردکردن بیننده به جهان داستانی فیلم دارد. این سکانس، دوباره در پایان فیلم بازسازی میشود. با همان مختصات، با این تفاوت که حالا کاراکترها یکسره دگرگونشدهاند. باورها و دنیایشان زیرورو شده است.
در سکانس ابتدایی زندگی خصوصی آقا و خانم میم آوا در مقابل تحقیر همسرش سکوت میکند. درست مثل یک زن سنتی سربهراه. در سکانس پایانی، بعدازآنکه آوا بهجای محسن، پوستانداخته است و همرنگ دنیای مدرن شده است، وقتیکه به زن امروزی که قبلاً آرزوی محسن بوده تبدیلشده است، در مقابل همسرش سکوت نمیکند. یک دگرگونی عظیم نهفقط در شخصیت او که در تعریفش از زندگی مشترک و همسرش شکلگرفته است. دگرگونی که برخلاف تصور محسن، اعجابانگیز و جادویی نیست. مثل یک انفجار میماند.
در همین حین هم فرزند آوا و محسن، روی صندلی عقب ماشین نشسته است. درست مثل ابتدای فیلم. او حالا دنیای جدید را دیده است، اما از آن وحشت دارد. همانگونه که از دنیایی که از آن آمده است وحشت دارد. محسن، در وجود کودکش، تبلور مییابد و به حیات ادامه میدهد. همچنان تنها مانده روی صندلی عقب.