دومین فیلم بلند سینمایی اصغر یوسفی نژاد، در دسته سینمای بومی قرار میگیرد. ائو یا خانه نسبت به کار قبلی این فیلمساز، «باران رؤیاها را نمیشوید» قطعاً ساختار قابلتأمل تری دارد و در درگیر کردن مخاطب موفقتر است. یوسفی نژاد با توسل به زبان محلی و فرهنگ و آدابورسومی که خوب میشناسد، تکهای واقعی از زندگی آدمهای دور و برش عرضه میکند.
ائو با افتخارات فراوانی که کسب کرده است، ازجمله سیمرغ زرین و سیمین بهترین فیلم و فیلمنامه از جشنواره سی و پنجم جهانی فجر، یکی از آثار متفاوت چند سال اخیر سینمای ایران محسوب میشود. یوسفی نژاد با ائو موفق میشود فیلمی بسازد که هم منتقدان را راضی کند و هم مخاطب را. موفقیت اصلی یوسفی نژاد اما در راضی کردن مخاطب عام است. او بیآنکه از سوپراستارهای سینمایی بهره ببرد، بیآنکه دستآویز لوکیشنهای لوکس و تجملی شود یا قصهای خط قرمزی بیافریند، برای بینندهاش قصهگویی میکند و او را همراه میکند.
همچنین بخوانید:
شعله ور – من یک عوضی شکست خورده ام
داستان یک وصیتنامه
ائو شروع پرهیجانی دارد و بیننده را یکراست به میان ماجرا میبرد. سکانس اول، آدمهایی را نشان میدهد که در کوچه یک محله قدیمی جمع شدهاند تا پیرمرد همسایهشان را برای خاکسپاری رهسپار کنند. در همین میان، شیون و گریهزاری دختر مرحوم، همه کنشهای قاب را تحت تأثیر قرار داده است. دختر از تحویل دادن جنازه پدرش خودداری میکند و پسرعمهاش را مجبور میکند جنازه را به داخل خانه و اتاق قدیمیاش ببرند.
کمکم معلوم میشود که دختر، بین فامیل و دوستان چهره محبوبی ندارد. سالهاست از پدرش جدا افتاده است و خبر مرگ پدر او را هراسان و مضطرب به آنجا کشانده است. بعدتر معلوم میشود که پیرمرد وصیت کرده، جنازهاش به دانشگاه علوم پزشکی برای آموزش دانشجویان اهدا شود. مخالفت و بیقراری دختر هم بر سر همین موضوع است. دختر جنازه را در اتاقش حبس کرده و اجازه نمیدهد کسی به آن نزدیک شود.
در همین میان، کدورتهای قدیمی دوباره پیش کشیده میشود و زخمهای کهنه سر باز میکنند. بیننده کمکم و در جریان همین مراسم عجیبوغریب است که به تصویر نسبتاً روشنی از دختر و پدرش و آنچه آنها را سالها از هم دور کرده است میرسد.
تصویر واقعی و گیرا
یوسفی نژاد در ائو رویکرد جسورانهای دارد. او با پلان سکانسهایی طولانی بیننده را به میان حوادث میبرد و حتی برای لحظهای به او اجازه نمیدهد از جهان داستانی فیلم خارج شود. کات، ابزاری ناملموس در دست تدوین گر است که هوشمندانه فقط با آن حوادث را به هم پیوند میزند. این کاتها آنقدر ظریف در مسیر روایت گنجاندهشدهاند که گاهی تشخیصشان مشکل است. ازاینروست که جابهجایی زمانی نداریم و جابهجایی مکانی صرفاً با حرکات دوربین انجام میشود.
دوربین روی دست، چشم بیننده در خانه قدیمی میشود و او را به میان کنشهای جاری میبرد. کاراکترها را تعقیب میکند و نگاهی از زاویه سوم شخص به او میدهد. این زاویه نگاه، چه در فرم و چه در روایت فیلمنامه تا پایان حفظ میشود و درنتیجه، ائو به پرداختی یکدست میرسد.
بهعلاوه، یوسفی نژاد برای هرچه واقعیتر کردن روایتش، از عنصر زمان استفاده میکند. زمان داستانی و زمان واقعی یکی است. به این معنی که کل فیلم روایت 75 دقیقه از زندگی کاراکترها است. در این هفتادوپنج دقیقه است که بیننده به تماشای فیلم مینشیند و در این مدت، دختر جنازه پدر را به خانه میآورد، در مقابل همه میایستد و با پسرعمهاش گپ میزند. در پایان این زمان هم هست که همسر دختر از راه میرسد و ماجرا خاتمه مییابد.
بسط باهدف روایت
ائو از معدود آثاری است که قصهاش را بهدرستی بسط میدهد. روایت نقطه آغازی دارد. گرهافکنیها در طول فیلم انجام میشود و نشانهگذاریهای هوشمندانه بیننده را برای پایان آماده میکند. درنهایت، همه اینها به نقطه پایان روایت میرسد. قصه شاخ و برگ اضافی ندارد و فیلم در قصهگویی افراط نمیکند. درعینحال، جزئیات دقیق در مسیر روایت، نشان میدهد که فیلمساز با دستودلبازی قصهگویی میکند. یک تعادل مناسب که به قصهای منسجم میانجامد.
از سوی دیگر، گرهگشایی نهایی، کاملاً همراستا با گرهافکنی اولیه فیلم است. یوسفی نژاد در دل یک درام موقعیت، میتواند بینندهاش را تا پایان کنجکاو نگه دارد و درنهایت و بهموقع او را غافلگیر کند. درواقع، تماشای جز بهجز فیلم، تا آخرین لحظه برای دریافت اثر، مهمترین کلید درک ائو است.
یوسفی نژاد برای آنکه بینندهاش را با قصه بهظاهر ساده اما پرکشش و پررمزورازش همراه کند،فقط به فیلمنامه و پیشروی خطی روایت تکیه نمیکند. همان دوربین روی دست، با نماهای بسته، نماهایی که هیچگاه جنازه پیرمرد را نشان نمیدهد، عنصر قصه گوی فیلم میشود.
نماهای بستهای که میبینیم، همیشه فقط یک بعد از کنشهای در جریان در خانه را به تصویر درمیآورد. در هرلحظه، روایت خارج از قاب جاری است، اما بیننده به آن آگاه نیست. همینگونه است که یوسفی نژاد به بینندهاش هشدار میدهد که او فقط یکروی حقیقت را میداند و حقیقتی بزرگتر و غافلگیرانهتر، در پشت این نماهای محدود و انتخابشده در جریان است.
دیالوگ بهجای تصویرسازی
مهمترین ایراد ائو به استفاده بیشازحد از دیالوگ برمیگردد. ائو برشی مقطعی از زندگی آدمهایش است. به همین دلیل، شخصیتپردازی باید در همین برش کوتاه جای بگیرد. اما کاری که یوسفی نژاد میکند، تکیه به دیالوگهای دختر و دیگر حاضران است تا آدمها را به بیننده بشناساند و قصهاش را روایت کند.
دیالوگهای ائو جذاب و خوش ریتم هستند و بیننده را خسته نمیکنند. اما درنهایت، این تصاویر هستند که الکن باقی میمانند و نمیتوانند ذهنیت روشنی به بیننده بدهند.
از سوی دیگر، یوسفی نژاد جغرافیای داستانی متفاوتی برای فیلمش انتخاب کرده است. زبان متفاوت و زیرنویس دیالوگها بهاندازه کافی حواس بیننده را پرت میکند. اینکه یوسفی نژاد عملاً از این جغرافیای متفاوت استفاده دراماتیکی نمیکند هم بیش از قبل تمرکز بیننده را از بین میبرد.
انتخاب زبان و موقعیت محلی، میتوانست نقش مهمی در پرورش قصه و پیشزمینه کاراکترها داشته باشد، اما یوسفی نژاد آنقدر بیسلیقه از این موضوع میگذرد که بیننده در پایان با خود فکر میکند اصرار به استفاده از زبان ترکی و بردن قصه بهجایی در چنین جغرافیایی چه کارکردی داشته است.
بازیهای خوب و حسابشده
بااینکه یوسفی نژاد از بازیگران مطرح استفاده نمیکند، اما بیشک، بازیگران برگ برنده ائو هستند. از محدثه حیرت، که آرک تکامل شخصیتی دختر را بهخوبی و با جزئیات زیبایی به تصویر درمیآورد تا پسرعمهای که ناتوان از عشقی یکطرفه همه کار میکند. حتی بازیگران مکمل مثل نماینده دانشگاه و دخترعمه هم، بازی بسیار جذاب و روانی دارند. نماینده دانشگاه، که اول باادب و احترام وارد میشود، کمکم سیاسیاش را به نمایش میگذارد و در آخر از کوره در میرود. دخترعمه که از ابتدا با نیش و کنایههایش کام همه را تلخ میکند و از هر فرصتی برای یادآوری گذشته به دختر استفاده میکند. حتی همسر دختر که حضوری کوتاه و چنددقیقهای بیشتر ندارد اما غافلگیری نهایی را قابلباور میکند، همه بازیگران غیرحرفهای هستند که نقش خود را باور کردهاند و به درک درستی از فیلمنامه و روایت رسیدهاند و تا پایان با ریتم خوب بازیشان بیننده را همراه میکنند.