ابراهیم حاتمیکیا از آن دست کارگردانانی است که حتی در بدترین فیلمهایش هم صحنههای خوب و خاطرهانگیز پیدا میشود. مثلا در به نام پدر صحنه ملاقات پدر و دختر و گلایههای دخترک رنجور از همین صحنههاست که در میانه یک فیلم ضعیف ناگهان تماشاگر را تکان میدهند.
در فیلمهای حاتمیکیا عموما چنین صحنههای ماندگاری به دیالوگها یا مونولوگهایی طولانی، تاثیرگذار و پر سوز و گداز مزین گشتهاند و او به عنوان کارگردان و فیلمنامهنویس بار حسی بسیاری از صحنهها و لحظههای مهم فیلمهایش را بر دوش دیالوگها و زبان خاص هرکدام از کاراکترهایی که خلق کرده میاندازد.
البته این به معنای آن نیست که روایت یا ساختار اساسا مبتنی بر دیالوگ باشد. صحنههای بهیادماندنی فیلمهای حاتمیکیا همه از نظر بصری هم بسیار غنی هستند و تماشاگر را یاد فیلمهای کلاسیکی میاندازند که مختص نمایش روی پردههای بزرگ و یا عریض ساخته شده بودند. اتفاقا این هماهنگی جالب میان کلام، تصویر و همه عناصر است که اگر زیادی ملودراماتیک نشده باشد، صحنهای ماندگار را در کارنامه حاج ابراهیم نتیجه داده است.
مهاجر
برخلاف عموم فیلمهای جنگی دهه شصت، حاتمیکیا در مهاجر به دنبال اکشنهای آنچنانی و خلق صحنههای دهشتناک از میدان جنگ و انفجارهای متمادی و بیگ پروداکشن نمیرود و بهجای آنوقت خود و تماشاگر را به شرح دلتنگیها و غربت رزمندگان در میدان در لحظات شخصی و خلوتهای خودشان، اختصاص میدهد و به همین واسطه جلوهای انسانی و بشردوستانه به دست میدهد: مؤکد کردن اندوه درونی شخصیتهایی که جنگ برایشان بهانهایست برای ورود به حال و هوایی معنوی و فرازمینی.
صحنههای خلوت رزمندگان پشت خط نبرد در مهاجر از جمله لحظات بهیادماندنی هستند که ابراهیم حاتمیکیا در ساحتی متفاوت از شکل مرسوم فیلمسازیاش آنها را خلق کرده. جایی که تماشاگر پشت خاکریزها و سنگرها با خود واقعی قهرمانان مواجه میشود.
آژانس شیشهای
آژانس شیشهای با اختلاف بهترین فیلم ابراهیم حاتمیکیا است و یکی از نوستالژیکترین فیلمهای سالهای بعد از انقلاب. فیلمی که خیلی از ما با لحظه لحظهاش کیفور شدیم و بسیاری که در فضای سالهای جنگ، جوانی خود را گذرانده و نابسامانیهای بعد از آن را دیدهاند، با صحنههای فیلم زندگی کردهاند.
یکی از آن صحنهها وقتی است که عباس بعد از سکوت بسیار و رواداریاش لب به سخن میگشاید و با آن لهجه شیرین دل تماشاگر را به آتش میکشد: «مو اصلا توقعي نداشتم، سر زمين بودُم با تراکتور،جنگ هم که تموم شد، برگشتُم سر همو زمين، بي تراکتور! مو حتي دفترچه بيمه هم نگرفتم.حالا برا مو زوره که همچي تهمتي به مو بزنن، خواهر با شمام ، شما سهمتون رو دادين. سهمتون همين نيش هايي بود که زدين، دست شما درد نکنه..!»
از کرخه تا راین
از کرخه تا راین بهواسطه طراحی ملودراماتیکش فیلم مهمی در کارنامه کاری ابراهیم حاتمیکیا محسوب میشود. فیلمساز داستانی حساس و البته دردناک از زندگی جانبازانی که مورد بیمهری قرارگرفتهاند را دستمایه فیلم خود قرار میدهد و مخاطب را از هر دسته و گروهی، خواه مسلمان خواه بیگانه با مذهب، خواه همسو با وطنش و خواه مخالف آن یا جنگ، متأثر میکند.
صحنهی انتخابی از از کرخه تا راین از آن سکانسهایی است که در تاریخ سینمای ایران جاودانه شده و بارها و بارها در هر رسانهای بازنشرش دادهاند: قهرمان از بمباران خط کرخه، به خلوت کناره رود راین رسیده است و فهمیده بیماریاش را علاجی نیست…او لب به شکوه میگشاید و با خدایش گله میکند. لحن دیالوگها و حزن، ناامیدی و خشم توامانی که علی دهکردی در صدایش دارد بار عاطفی صحنه را دوچندان میکنند. « خدا … خدا … خدا …چرا اینجا ؟!رو زمین دنبالت گشتم نبردیم، تو دریا دنبالت بودم نکشتیم، تو جریزه ها دنبالت گشتم، ولی فقط چشمامو گرفتی،این تنو نبردی. چرا اینجا؟!اینجا ؟!اینجا!؟!من شکایت دارم. من شاکی ام.. پس کو اون رحمانت کو اون رحیمت کو ؟! آخه قرارمون که این نبود. چرا اینجا ؟ آخه چرا اینجا ؟ چرا چشمامو بهم پس دادی ….. ؟! که چیکارش کنم که چی ببینم !؟ من شکایت دارم به کی شکایت کنم به کی بگم !؟ به کی شکایت کنم آخه !»
بادیگارد
بادیگارد مملو از سکانسهای خوب و احساسات برانگیز است كه نبض تماشاگر را در اختیار خود میگیرد، به فضاسازی اثر كمك شایانی میکند و اتمسفری در فیلم پدید میآورد تا مخاطب بتواند بهراحتی در آن نفس بكشد و سیاحت كند. این همان ویژگی اصلی ست كه بادیگارد و چ را ویژه میکند. این فیلمها موفق میشوند اتمسفر و جهان خاص خودشان را بسازند.
بادیگارد و مرگ شكوهمندانه قهرمانش كه در تونل حادث میشود، خود مانند یك تونل است كه قرار است جهان را بهجایی دیگر و ناشناخته وصل كند. بادیگارد با بیخوابی مفرط حاج حیدر شروع میشود و در گذار از این تونل، به یك خواب ابدی میرسد كه مطمئناً در آن كابوس شك وجود ندارد!
یكی از بهترین پایانبندیهای سالهای اخیر سینمای ایران، در پایان بادیگارد نشسته است. صحنه پایانی بادیگارد نهتنها یکی از بهترین سکانسهای فیلمهای ابراهیم حاتمیکیا که از تأثیرگذارترین پایانبندیها و تراژیکترین مرگ قهرمانان جهان فیلمساز است. حضور ابراهیم حاتمی کیا کارگردان در این سکانس خاضعانه و بیادعاست و سعی میکند با استفاده از نماهای معمول و تقطیع کلاسیک تا آنجا که میشود خود را از چشم مخاطب پنهان کند و درعینحال با تأکیدهای بهجایی مانند استفاده از اسلوموشن و حاشیههای صوتی بار ملودراماتیک سکانس را تقویت میکند.
مرگ حاج حیدر ذبیحی عاشقانهترین و غمناکترین شهادتی است که حاتمیکیا تا به امروز برای قهرمانش تصویر کرده است. در جبهه حق و برای جوانی که آنقدرها هم شبیه به او فکر نمیکند جلوی گلوله میایستد، همه تردیدهایش را میکشد و رستگار میشود. حالا میتواند راحت بخوابد. در این میان اما آس سکانس راضیه است. از معدود زنان کنشگر آثار فیلمساز و عاشقترینشان. استفاده خلاقانه حاتمیکیا از چادری که راضیه بر جنازه حاج حیدرش میکشد، همردیف صحنهی تعمیرگاه در گروهبان کیمیایی، یکی از بهترین دونفرههای زناشویی تاریخ سینمای ایران را میسازد.
خروج
یک شروع حیرت انگیز و مسخ کننده که سرشار است از صور خیال و تصاویری که انگار از دل یک جهان رویاییتر پا به فیلم خروج گذاشتهاند. از آن صحنههایی که نشان میدهد حاتمیکیا بدون دیالوگ و پرداختن به یک حادثه دراماتیک هم میتواند تنها با تکیه بر تصاویری مسحور کننده، لحظاتی ماندگار و بسیار دلنشین خلق کند.
شروع خروج که از دشتهای وسیع و کشتزارهای پنبه آغاز میشود و کمکم به خانه روستایی رحمت و خود قهرمان میرسد، از آن صحنههاییست که تماشاگر را یاد فیلمهای کلاسیک میاندازد. از همان صحنههایی که برای پرده سینما ساخته شدهاند و تماشایشان در تلویزیونهای خانگی، از عظمت و زیباییشان میکاهد.
تعادل و هماهنگی همه عناصر در این سکانس، از حرکت دوربین و ضرباهنگ موسیقی تا دکوپاژ کارگردان و نحوه معرفی قهرمان و جلوتر شمایلی که از رییس جمهور میسازد و نسبت همه اینها با پنبههای معلق و سرگردان در هوا، یکی از سینماییترین و رومانتیکترین لحظههای کارنامه حاتمیکیا را نتیجه میدهد.
گزارش یک جشن
فیلمی که هرگز به نمایش عمومی درنیامد و خود ابراهیم حاتمیکیا هم انگار دیگر تمایلی به اکران شدن فیلم ندارد. گزارش یک جشن در واکنش به حوادث سال 88 ساخته شد و به همین دلیل هم در توقیف ماند. بسیاری از تماشاگران محدودی که فیلم را در جشنواره فجر دیدند از موضع فیلمساز نسبت به معترضان تعجب کردند. عده ای گفتند رویکردش تغییر کرده و عده ای دیگر معتقد بودند فیلم متظاهرانه است و کارگردان تنها می خواسته از جریان عمومی عقب نیفتد.
حقیقت فیلم هنوز هم یک علامت سوال بزرگ است اما صحنه بازسازی تظاهرات در فیلم، یکی از نمادپردازانهترین سکانسها در سینمای حاتمیکیا است. لحظهای که بسیاری از جوانان و میانسالان فعال در یک موسسه شروع به راهپیمایی میکنند و جمعیتشان مادام بیشتر و بیشتر میشود و در این میان همهچیز در سکوت میگذرد. بدون شعار یا فریادی. انگار که حاتمیکیا هم بخواهد موضعاش را در سکوت ابراز کند.
به رنگ ارغوان
به رنگ ارغوان در دوران محمود احمدی نژاد ساخته شد و در جشنواره بیست و سوم فیلم فجر، وزارت اطلاعات مستقیما جلوی نمایش فیلم را گرفت تا در جشنواره بیست و پنجم و در پایان دوران ریاست جمهوری احمدینژاد به نمایش دربیاید. دلیل اصلیش هم فاز سیاسی فیلم است که داستان یک دختر دانشجو فعال مدنی را به یک مامور امنیتی گره میزند.
ارغوان در شهری کوچک در شمال در رشتهای مرتبط با مراتع تحصیل میکند. پدرش که از منافقان بالا رتبه و فراریهای بعد از انقلاب بوده است، بعد از سالها دارد برمی گردد و شفق، مامور اطلاعات باید ارغوان را زیر نظر بگیرد تا پیش از آنکه پدر ارغوان به آنجا برسد، او را گیر بیاندازند. شفق اما بهمرور دل در گرو ارغوان میبندد و وارد قمار سنگینی با خودش، کار، زندگی و عقیدهاش میشود.
لحظاتی که شفق، ارغوان را در خانهاش دید میزند، بهترین لحظههای فیلم هستند و در میان همه این لحظات، جایی که باید باور کند به ارغوان دل بسته و ملول و آشفته خاطر به سجادهاش پناه میبرد؛ در کنار صحنهای که پیامرسانها از طرف منافقین به خانه ارغوان میآیند و شفق دارد صحنه را بهدقت از نظر میگذراند، چیز دیگری هستند.
بوی پیراهن یوسف
یکی از صحنههایی که علاوه بر حاتمیکیا، علی نصیریان و بازی استادانهاش هم تاثیر بسیاری بر گیرایی آن داشتهاند. کیفیت بازی نصیریان در این صحنه عالی است. خود سکانس هم البته بخش زیادی از جذابیتش را از بداههپردازی استاد نصیریان به عاریه میگیرد.
صحنه مورد نظر سکانس آشنا و خاطرهانگیزی است که نصیریان در کنار اتوبوس رزمندگان در حال دویدن است…عجب صحنه تکاندهندهای از کار درآمده. تلوتلو خوردن نصیریان در حین دویدن همان عنصر خلاقهای است که کاملا بداههپردازی شده و بار دراماتیک سکانس را دوچندان کرده است.
چ
فلاشبکهایی که شهید چمران را همراه با همسر و فرزندانش در فیلم به تصویر کشیده، بهیادماندنیاند و خصوصاً آخرین فلاشبک پایان فیلم.
جایی که تماشاگر چمران را در حال پاره کردن نگاتیوهایش که همان خاطراتش هستند، درمییابد. صحنهای که بسیار تأثیرگذار از کار درآمده است. ابراهیم حاتمیکیا با دید بسیار بازی چ را ساخته و حتی از زیر بار نمایش سویه چپگرایانه شخصیت دکتر چمران هم درنرفته است که هیچ، با بازسازی یکی از آهنگهای معروف فداییان خلق در لحظات دراماتیک و احساسی که دکتر چمران پشت سر میگذارد، روی آن مهر تأکید هم نهاده.
ارتفاع پست
این بار پای زنان در میان است. درحالیکه زنان همیشه در سینمای ابراهیم حاتمیکیا نقشی منفعلانه داشتهاند. درارتفاع پست لیلا حاتمی علاوه بر آن پناه و مآمن امن همیشگی که پشتوانه مردان خسته و بیدفاع سینمای حاتمیکیاست، کنشی فیزیکی و انفرادی هم در دفاع از مردش از خود بروز میدهد که تبدیل به مونولوگی ماندگار ميشود که بارها و بارها آن را شنیدهایم:
« تو از قاسم چه میدونی؟فکر کردی قاتله؟ قاچاقچیه؟ دزده؟ آدم کشه؟ اونم برا ای مملکت زحمت کشیده تو که خوزستانی نیستی…جنگ که تموم شد رفتی سر خونه زندگیت ولی او موقع تازه اول بدبختی ما بود. نه کار بود نه آب بود نه برق بود.ننه چرا از دامادت حرف نمی زنی؟ چرا نمیگی که یه تنه خرجی هممونه میداد؟ فهمیدی با پسرات کاری ندارن خیالت راحت شد؟ مالک خوشحالی؟ مالک…مهدی راضی شدین؟
خو ای آقا شهادت میده تو هم آزاد میشی. شما که قاسم ه میشناسین بگین قاسم چند تا شغل عوض کرد. ننه یادته وقتی شاهین ه زاییدم قاسم چه حال و روزی داشت یه آمپول نبود که به ای بچه بزنه اگه بود الان سالم بود. تو خیال کردی قاسم برا خوشگذرونی و عیاشی می خواد بره اونور آب؟ اونوقت که وقت خوشگذرونیش بود. کنار جاده آب می فروخت. حمالی می کرد بخدا ما چیز زیادی نخواستیم میخوایم بریم یه جزیره که سرمون تو لاک خودمون باشه. کار باشه امنیت باشه آب باشه. چرا همتون خفه شدین خو؟ نترسین کسی با شما کاری نداره. فقط قاسم ه اعدام می کنن. شما همتون آزادین. خوش به حال غیرتتون….»
جلوتر وقتیکه به داخل کابین رفته است تا با شوهر دربندش صحبت کند، بهترین لحظه بازی در کارنامه کاری لیلا حاتمی ثبت میشود.
ممنون بابت این متن خوب، اما یک اشتباه! به رنگ ارغوان در دولت خاتمی ساخته شد، سال 83!