بهمن فرمان آرا، از فیلمسازان موج نوی سینمای ایران است که از همان ابتدا، با پشتیبانی و تهیهکنندگی آثار متمایز، به رشد و گسترش سینمای موج نو کمک به سزایی کرد. به همین جهت است که فرمان آرا، باآنکه در جریان موج نوی سینمای ایران، چند فیلمی بیشتر نساخته، اما از مهمترین چهرههای این جریان است.
بعد از دوری بیستساله از سینمای ایران، بازگشتش با «عطر کافور، بوی یاس» و اثر جنجالی «خانهای روی آب» همراه بود تا او دوباره به چهرهای سرشناس و تأثیرگذار تبدیل شود. فرمان آرا، از نسل شورشیهای موج نو است. فیلمسازی که هیچگاه سنت سینمای گیشهای و فیلم مفرح ساختن را نمیپسندید و تا امروز هم راه خودش را در سینما رفته است. یک مسیر شخصی که مشخصاً از جهان ذهنی خود فرمان آرا میآید.
آقای کارگردان حالا در آستانه هشتادسالگی است و همچنان رام نشده و عصیانگر کارش را ادامه میدهد. بعد از «دلم میخواد» که با توقیفی چندساله روبرو شد، حکایت دریا Tale of the Sea آخرین فیلم بهمن فرمان آرا است. او با انتقاد از شرایط اکران در سینمای ایران و اولویت داشتن برخی از فیلمسازان، ترجیح داد فیلمش که خودش نویسنده و تهیهکننده آنهم هست را در جریان اکران آنلاین به نمایش دربیاورد.
همچنین بخوانید:
مهمانخانه ماه نو – راهنمای عملی سرکارگذاشتن مخاطب
حکایتی که قصهگویی نمیکند
حکایت دریا یکی از پرستارهترین آثار فرمان آرا است و آشکارا شخصیترین اثر فیلمساز تا به امروز. حکایت دریا با بازی خود فرمان آرا، یک حدیث نفس است از روزهای سالخوردگی فیلمسازی که سالها نماد تفکر روشنفکری در سینمای ایران بوده است. روایت حکایت دریا قصه مردی است که روزگار جدید را نمیشناسد و در میان آدمهای دور و برش کمکم تحلیل میرود و ناپدید میشود. خودش، تفکرش، همنسلانش و همه باورهایی که برای آنها جنگیده است، روزبهروز بیشتر فراموش میشوند و او در محیطی آشنا که به طرز دردناکی غریبه است، مجبور به تماشای این ویرانی است.
این همان تم اصلی «دلم میخواد» است. بازهم فرمان آرا، به جهان ناشناخته دور و برش نگاهی انداخته است و این بار بهجای خلق یک موقعیت طنز، سراپا در غم و تاریکی آن فرورفته است. این بار فرمان آرا، در غم کیارستمی و گلشیری و امثالهم، حکایت دریا را میسازد.
تمام مفاهیم عمیق و دغدغههای ارزشمند فرمان آرا در حکایت دریا جاری است، اما به قصه نمیرسد. همه آن چیزی که در حکایت دریا تبلور پیدا میکند، واگویه هایی است، وصلهپینه شده. غرغرهایی خرد و مجزا که به یک کلیت مسنجم نمیرسد.
آنچه در پس این تکهپارههای ذهنی فیلمساز باقی میماند، تصویری است، آشفته، بی روایت و غیر منسجم. حکایت دریا از همان ابتدا، از طرح قصه و معرفی آدمهایش بازمیماند و حوصله بیننده را با فضای تاریک و سردش سر میبرد.
کاراکترها که هرکدام قصهای دارند و نماد آدمها و دغدغههایشان هستند، وارد روایت میشوند، اما هیچکدام بار دراماتیکی به حکایت دریا نمیبخشند. رفتوآمد این کاراکترها، بیدلیل و گاه کاملاً قابل پیشبینی، نفوذ حکایت دریا را از بین میبرد و فضاسازی فرمان آرا که متکی به لوکیشن ابری و بارانزدهاش است را هم بیاثر میکند.
دیالوگ و بازهم دیالوگ
فرمان آرا، مرثیهای در ستایش روشنفکران زمانهاش سروده است، اما این شعر به سینما نمیرسد. حکایت دریا بیشک تلاشی در جهت رسیدن به یک سینمای شاعرانه است. شعر شاید جاری باشد، اما سینما خیر. فرمان آرا، بهجای آنکه با تصاویر قصهگویی کند، به دیالوگ روی میآورد. فضای ذهنی و سوبژکتیو اثر، در میان دیالوگها زهر میشود و به هدر میرود.
مخاطب حکایت دریا، از ابتدا تا انتها، شاهد ردوبدل شدن دیالوگها میان کاراکترهاست. بیآنکه حادثهای رخ بدهد، بیآنکه، قصه پیشرفتی داشته باشد. یک ملال دائم، که احتمالاً قصد اصلی فیلمساز بوده است، اما فقدان روایت بصری، بهشدت توی ذوق میزند و بازی بد بازیگران هم بیش از قبل این احساس را به وجود میآورد که حکایت دریا خوانش یک متن است و لا غیر.
تصویر نوازندگانی که گه گاه ظاهر میشوند و در پس غم سخت و جانکاه شخصیت اصلی به نواختن ترانهای شاد میپردازند، تنها عنصر بصری است که بیهیچ کلامی میتواند تناقض کاراکتر اصلی با دنیای پیرامونش را نشان دهد. مابقی فقط حرف است و حرفهای تکراری و شعاری.
پرستاره، بیفروغ
درواقع، حتی دیالوگها هم نمیتوانند معبری باشند برای انتقال پیام فیلم. دیالوگها، بیحوصله نوشتهشدهاند. بار احساسی ندارند و شعارهایی خستهکننده و کسلکننده هستند. بازی فرمان آرا در نقش شخصیت اصلی، ارتباط اثر با هویت فیلمساز را قویتر میکند. اما او از جاری ساختن مناسب دیالوگها ناتوان است. فرمان آرا، بهمانند بسیاری دیگر از فیلمسازان، شاید پشت دوربین موفق باشد، اما در بازی یک نقش کلیدی به هیچ موفقیتی دست نمییابد.
دیالوگهای ثقیل و بی ضرباهنگ، شاید با بازی یک بازیگر دیگر، کمی روح پیدا میکرد. شاید اگر بازیگران دیگر ازجمله فاطمه معتمدآریا، لیلا حاتمی و صابر ابر، کمی از پیشینهای که از گذشتهشان به بیننده نشان داده میشود را به بازیشان راه میدادند، ارتباط برقرار کردن با آنها تا این حد دشوار نمیشد. در آن صورت حکایت دریا قطعاً تا این حد به یک اثر پلاستیکی پرافاده تبدیل نمیشد.
مانیفست شخصی فیلمساز
درنهایت، حکایت دریا تنها یک مانیفست شخصی است. فرمان آرا، با حکایت دریا از مرگ خاموش و بیصدای روشنفکران میگوید. از طرد شدن و تنها شدن و از بیارزش شدن اندیشه. اما به شیوهای بهغایت حوصله سر بر و خستهکننده.
فرمان آرا، در نقش نویسندهای که همنسلانش رفتهاند، از ارتباط با نسل جدیدتر بازمانده است و زندگی شخصیاش در معرض فروپاشی است، خود را روی پرده میآورد. او در جامعهای از اهمیت روشنفکر بودن سخن میگوید که غم نان دارد. در چنین جامعهای، پیام فلسفی فرمان آرا که هیچ تناسب زیبایی شناسانهای هم ندارد، چه جایگاهی میتواند نزد مخاطب داشته باشد؟
حکایت دریا با آشفتگیاش که آشکارا از ذهن آشفته فیلمساز میآید، درنهایت نه سینما است و نه فلسفه. شعری است که درست سروده نشده است. واژهای است که به کلام نرسیده است. حکایت دریا اضمحلال رقتانگیز یک ذهن زیبا است و ازاینجهت دردناک است.
حکایت دریا، آخرین گواهی است که نشان میدهد جامعه روشنفکر ایرانی چقدر از مردمش و دغدغههایشان دور شده است. فرمان آرا، با حکایت دریا نشان میدهد که چگونه هنوز با عصیان دوران جوانیاش به باوری چنگ زده است که دوای درد نیست، فقط زیبا و مسحورکننده است. حکایت دریا درست مانند اندیشهای که پشتش است، اغواگر است اما دورهاش تمامشده است.