حالا طرح فاصلهگذاری اجتماعی خیلیها را اجبارا خانهنشین کرده تا شیوع ویروس کاهش یابد. بسیاری از این خیلیها که بابت برهم خوردن زندگی روزمره خود عصبانیاند، چارهانی ندارند جز تن داد به ماندن در خانه.
اما دسته دیگر کماکان به رعایت و پذیرش مسئولیتهای اجتماعی خود ادامه میدهند تا زنجیره انتقال پایان یابد. اما اینطور که پیداست حداقل دو سه ماه دیگر درگیر کووید نوزده خواهیم بود. برای همین پیشنهادهایی متفاوتتر و کمتر دیده شده هم به لیست پیشنهادهای بهاری/ قرنطینگی خود اضافه کردهایم.
در این یادداشت سراغ فیلمهای قدیمی و جدیدی از سینمای جهان رفتهایم که هرچند در نوع خود درخشان هستند و بعد تماشایشان احتمال بسیار کمی وجود دارد، تماشاگر آنها را فراموش کند اما به جایگاه واقعی خود در تاریخ سینما نرسیدهاند. یا آنطور که باید دیده نشدند یا منتقدان زمانه با فیلم ارتباط نگرفته و نامشان را در محافل جدی وارد نکردهاند یا توسط جشنوارهها و آکادمیها بایکوت شدهاند.
همچنین بخوانید:
پیشنهادهایی از سینمای جهان برای عید در قرنطینه – شب های دونفره
بودن یا نبودن To Be or Not to Be
فیلمی به کارگردانی ارنست لوبیچ بزرگ. تصورش را بکنید کارگردانی آنقدر بزرگ که بیلی وایلدر در گرههای اساسی در پروسه فیلمسازی به او رجوع میکرده و بالای میز کارش یک تابلو داشته که روی آن نوشته شده «اگه لوبیچ بود الان چیکار میکرد؟» لوبیچ در میان فیلم دوستان ایرانی از سطح جهانیاش کمتر شناخته و کشف شده است. حتی در میان منتقدان. اکثرا هم با چند فیلم شاخص و معروفش مانند «نینوچکا» یا «فروشگاه گوشه خیابان» او را بهجا میآورند که البته فیلمهای بسیار خوبی هم هستند. هرچند فاز لیبرال و راستگرایانهشان ممکن است به مذاق بعضیها خوش نیاید اما نمیتوان منکر ارزشهای اساسی سینماییشان شد.
«بودن یا نبودن» یکی از مهمترین و بهترین فیلمهای لوبیچ و البته دستکم گرفتهشدهترینهایشان است. «بودن یا نبودن» محصول سال ۱۹۴۲ فیلمی درباره جنگ جهانی دوم و حمله نازیها به وین است. که البته نه با لحن محزون و فاجعهنمایی که همواره از فیلمهای ضد فاشیستی مانند «پیانو» یا «فهرست شیندلر» میشناسیم، ساخته شده است و نه اهداف پروپاگان مرسوم چنین فیلمهایی را دارد.
در «بودن یا نبودن» با جهانی شوخ و شنگ و دیوانهوار در دل وحشت سرسامآور جنگ جهانی دوم مواجه هستید. فیلم روایت گروهی است که در لوای اجرای یک تئاتر، یک کلاه بزرگ سر نازیها میگذارند و پیروزمندانه آنها را دست میاندازند. روحیه سرخوشانه و بازیگوشانه فیلم در نسبت با روایت حال و هوای جنگی عجیب و بسیار بدیع و خلاقه است. این از آن فیلمهایی است که در حین تماشایش یک دل سیر میخندید و حالتان خوب میشود و این است جادوی لوبیچ بزرگ.
سلطان کمدی The King of Comedy
فیلمی از مارتین اسکورسیزی عزیز با بازی رابرت دنیرو محصول ۱۹۸۳. یعنی اوج دوران همکاریهای اسکورسیزی و دنیرو که به خلق شاهکارهایی بی بدیل انجامید. در میان همه آن فیلمهای ماندگار از «گاو خشمگین» تا «نیویورک نیویورک» و «کازینو» اما «سلطان کمدی» در زمان نمایش خود سرش بیکلاه ماند و اقبال چندانی نیافت. نه تماشاگران و نه منتقدان چندان با فیلم ارتباط برقرار نکردند و حتی آنرا مورد حمله قرار دادند. از معدود منتقدانی که فاز فیلم را گرفت راجر ایبرت بود. البته فیلم در کن نامزد شد اما نه دستاوردی پیدا کرد و نه در کاهش واکنشهای منفی موثر بود.
داستان «سلطان کمدی» خاص و دیریاب است و شاید همین دلیلی برای محجور ماندن فیلم بود. «روپرت پاپکین» (رابرت دنیرو) برای رسیدن به آرزویش که تبدیل شدن به یک کمدین تلویزیونی است، هر راهی را برای نزدیک شدن به بُت خویش، «جری لانگفورد» (جری لوئیس) می آزماید و در این حال دوباره با «ریتا» (دایان ابوت)، آشنائی قدیمی که اینک در یک کافه مشغول به کار است برخورد میکند. او سرانجام پی میبرد که «جری» علاقهای به برنامه او یا آیندهاش ندارد. در اینجا «روپرت» به کمک یکی دیگر از علاقهمندان برنامههای «جری» به نام «ماشا» (ساندرا برنارد)، او را میرباید و بهای آزادیاش را حضور در نمایش «جری» اعلام میکند. سرانجام او به استودیوی تلویزیونی راه مییابد تا تکگوئی کمیک خود را اجرا کند.
اما در گذر زمان ارزشهای فیلم بهمرور جایگاه واقعی خود را پیدا کردند. «سلطان کمدی» در گذار در میان فیلمهای آمریکایی توسط خوره فیلمها و خصوصا فیلمسازان مستقل و جوانی که متاثر از اسکورسیزی بودند، بار دیگر کشف شد و نامش در لیست فیلمهای عمر کارگردانان مختلف و بعضی از لیستهای «بهترین فیلمهای تاریخ سینما» دیده میشود، هرچند به ندرت.
در ایران اما فیلم کماکان آنطور که باید تماشا نشده و مخاطان عام خصوصا کمتر باهاش درگیر شدهاند. این درحالی است که فاز کمدی فیلم و شوخیهایش با خود صنعت کمدی در کنار سلسله وقایع تعقیب و گریزی عجیب و غیرمنتظره میتواند مورد توجه هر تماشاگری قرار بگیرد. ضمن اینکه حضور دنیرو و جری لوییس روبهروی هم سکانسهای ناب و ویژهای را نتیجه میدهد.
The Parallax View
فیلمی از آلن جی پاکولا. ساخته شده بهسال ۱۹۷۴. یک فیلم دهه هفتادی ناب که المانهای باب سینمای دهه مانند تئوری توطئه و جنون درونی را در خود دارد. این فیلم دومین سری از سهگانه سیاسی/توطئه وار پاکولاست. «ژولیت» فیلم اول و «همه مردان رئیس جمهور» سومین فیلم این سهگانه است. در ایران «همه مردان رئیس جمهور» بسیار مورد توجه قرار گرفته و حتی تلویزیون هم آنرا پخش کرده است. فیلم اول «ژولیت» هم کم و بیش میان سینما دوستان دست بهدست شده اما فیلم دوم سری یعنی «منظر پارالاکس» که بهترین فیلم سهگانه هم هست کمتر از دو فیلم دیگر مورد بررسی قرار گرفته. فیلمی سنگین و افسارگسیخته در نمایش کثافتکاریهای سیاسی با یک فصل افتتاحیه مبهوت کننده و شاهکار.
لی کارتر (پرنتیس)، گزارشگر تلویزیونی و محبوب سابقش، جوفریدی (بیتی) از شاهدان ترور کاندیدای ریاست جمهوری، سناتور کارول (جویس) و کشته شدن قاتل احتمالی او هستند. سه سال بعد، لی آشفته و پریشان نزد فریدی میآید و میگوید که تمامی شاهدان آن ترور یکییکی کشته شدهاند و نفر بعدی خود او است.
فیلم براساس یک رمان نوشته شده و وارن بیتی بازیگر اصلی آن است. نکته «منظر پارالکس» در فرم جالب توجهی است که میان یک فیلم رئالیستی و اثری اکسپرسیونیستی و بیانگر مادام تغییر شکل میدهد اما هماهنگی میان روایت با فرم در هر سکانس چنان زیاد است و هر جزییات ریزی چنان فکر شده مینماید که این در هم آمیزی فرمیک نه تماشاگر را گیج میکند و نه بدل به چیزی در مایههای آش شلهقلمکار میشود. نوشتن از «منظر پارالکس» حتی نگارنده را بهوجد میآورد و هوس تماشای دوبارهاش را بهسرم میاندازد. این از آن فیلمهاییست که نباید تماشایش را از دست بدهید. همانها که باید در صفوف ابتدایی لیستهای «فیلمهایی که باید قبل از مرگ دید» جای داشتهباشد.
هرکی یه چیزی میخواد Everybody Wants Some
ریچارد لینکلیتر کارگردانی است که در هالیوود با فیلم «مات و مبهوت» مورد توجه منتقدان آمریکایی قرار گرفت. فیلمی که با «نشویل» رابرت آلتمن مقایسه شد و برای کارگردان اعتبار مضاعف خرید. اما در نزد تماشاگران بیش از همه برای سهگانه عاشقانه «پیش از طلوع»، «پیش از غروب» و «پیش از نیمهشب» شناخته شده است. سهفیلمی که با فرمی خاص در پرداخت عاشقانه و با مود زندگی در لحظه طرفداران بیشماری پیدا کردند و البته لحظات نوستالژیک زیادی هم برای تماشاگران ساختند.
علاوه بر این فیلم «پسربچگی» لینکلیتر هم بابت زمان و انرژی زیادی که صرف ساختش شده بود، چیزی قریب به چهارده سال ساخت فیلم طول کشید تا تماشاگر مرحله به مرحله شاید رشد و به بلوغ رسیدن پسربچه قهرمان فیلم باشد، نامش سرزبانها افتاد. این دو فیلم نشان میدهند که لینکلیتر در مرز میان سیمای داستانی و مستند کار میکند و وامدار هردو است. خصوصا در ساختن «لحظه» بسیار وامدار سینمای مستند است و در کارگردانی و طراحی فرم متاثر از سینمای کلاسیک.
«هرکی یه چیزی میخواد» اما کمتر جدی گرفته شده است. احتمالا بهدلیل مضمون سرخوشانهاش. «هركی یه چیزی میخواد» به یك پرسه زنی طولانی میماند. به رانندگی طولانی در جادهای كه مهم نه مقصد آنکه طی كردن مسیر است. همان اتفاقی كه در فیلم هم میافتد. این فیلم درباره طی كردن مسیر است. اینكه چطور اتفاقات بهظاهر بیاهمیت و جزئی میتواند زندگی را تحت تأثیر قرار دهد و حتی عوضش كند. فیلم نمایش كاملی از هیجان، اضطراب، دلخوشی و بدبیاریهای پسران نوجوانی كه قرار است سه روز قبل دانشگاه را تنها خوش بگذرانند. یك عشقوحال تمامعیار. طوری كه طعم شیرینش پس از تماشای فیلم زیر زبان مخاطب میماند. دغدغهها همان دغدغههای همیشگی کارگردان هستند اما اینبار در قالبی اجتماعیتر بیان میشوند و از خلوت همیشگی قهرمانان او فاصله میگیرند. دیدن فیلم خصوصا برای مردان بسیار جذاب خواهد بود زیرا یادآور خاطرات پررنگ و لحظات ویژهای از آغاز جوانی و استقلال یافتنشان میشود و آنها را به دوران خوش قدیم میبرد و مطمئنا با شخصیتهای فیلم بسیار همذاتپنداری خواهند کرد.
دختر گمشده Gone Girl
فیلمی از دیوید فینچر براساس داستانی با همین نام که یکی از پیچیدهترین مکانیسمهای روایی در فیلمهای فینچر را در کنار «شبکه اجتماعی» در دل خود میپرواند. احتمالا «دختر گمشده» معروفترین فیلمی است که در این لیست به چشم میخورد که خب در وهله اول بهدلیل شکل مدرن تبلیغات فیلم بهواسطه سال تولید آن است و هم بهخاطر نام دیوید فینچر. با این وجود فیلم در محافل رسمی بایکوت شد و از این نظر در شمار فیلمهایی قرار میگیرد که همه امکانات و ویژگی هایش مورد بیتوجهی واقع شده. با این وجود بعضی از منتقدان در زمان اکران فیلم این ویژگیها را کشف کردند و دربارهاش زیاد صحبت کردند.
از نظر ساخت هم «دختر گمشده» جز شاخصترین آثار فینچر است که در آن پختگی را در پرداخت تعلیق و روایت پازلگونه فیلم و فرم متناسب با این روایت را میبینیم که برآیند فیلمهایی مانند «زودیاک» و «باشگاه مشتزنی» است و البته که از آنان بسیار فراتر میرود. در سالهای آینده باید منتظر بود تا فیلم در بازخوانی دوباره از نو کشف و شهود شود.
خولیتا Julieta
یکی از کمتر دیدهشده ترین و معرکهترین فیلمهای پدرو آلمودوار. فیلم بسیار احساسی که به عمق عاطفه تماشاگر میزند. فیلم پر است از لحظات بینظیری از مجادله و گذار با قابهایی تاثیرگذار و روایتی که بنایش بر نامهنگاری و رجعت به همه گذشته است در پی یافتن گمشدهای همیشگی.
آلمودوار به درآوردن لحظات احساسی چالشبرانگیر و متناقض شهره است. چنین لحظاتی در فیلم های آلمودوار احساسی را در تماشاگر برمیانگیزد انگار كه سالها در كنار كاراكترهای فیلم زندگی و فقدان را همپای آنان تجربه كرده باشد. چنین صحنههایی منطق زمانی، مكانی و روایی نمیشناسند و بیش از آنكه قسمتی از داستان یا فیلمنامه باشند، دقیقهها و ثانیههاییاند كه از جهانی دیگر، از یك “زندگی”کندهشده که به فیلم های او راهیافتهاند.
آلمودوار استاد خلق چنین لحظاتی ست. او در بطن فیلمهایش و در دل جزیترین دیالوگها و اكت های بازیگران، به همین شكل، تکههایی از زندگی را بهمثابه بمبهایی ساعتی كار میگذارد تا بهوقت موردنظرش، در لحظهای كه قرار است اوج درام باشد و رستگاری قهرمانها، یکباره منفجر شوند، جهانی را به آتش بكشند و شور و شوریدگی تماشاگر را به منتهای خود برسانند! «خولیتا» پر است از بمبهای ساعتی اینچنینی كه در لحظه موعود فیلمساز، قرار است تماشاگر را دچار غلیان عاطفی شدیدی كند.