مخاطب از تماشای واقعیت، همانگونه که هست استقبال میکند. دوست دارد آدمها و قصههایی را ببیند که در زندگی روزمرهاش از آنها غافل شده است. دوست دارد، ابعادی از زندگی که بهموازات زندگی خودش جریان دارد را بشناسد. مخاطب دوست دارد واقعیت تلخ زندگی خودش را روی پرده ببیند. بداند که حرفش را دیگران هم میشنوند، میفهمند، درک میکنند.
پاسخ سینمای ایران به این خواسته تاکنون بیشتر سیاه نمایی بوده است. از سروصورت سینمای ماتمزده ایران، فقر و فلاکت میبارد. بدبختی و بدشانسی، اعتیاد و فحشا، ناامیدی و تاریکی. در این فضا است که فیلمی چون شاعر زباله ها مثل یک نسیم بهاری میماند. فیلمی که به تعادلی مناسب میان واقعیت و امید میرسد و میان ترسیم حقیقت و سیاه نمایی تمایز قائل میشود.
همچنین بخوانید:
اینجا بدون من – بالاخره این زندگی مال کیه؟
شاعر زباله ها اولین ساخته محمد احمدی است. احمدی در سینمای ایران بهعنوان مدیر فیلمبرداری سابقه طولانی دارد و آثار قابلتأملی هم در کارنامه کاریاش دارد. اما احمدی برخلاف آن چیزی که ممکن است تصور کنید در اولین فیلمش، صرفاً با بازی با تصاویر و ارائه یک تصویر زیبا و چشمنواز بسنده نمیکند. شاعر زباله ها در روایت است که بیننده را مجذوب میکند.
روایت فیلم، در پاییزی دلگیر و افسرده، در میان آدمهایی تنها، لحنی پر از امید دارد. اتفاقات تلخ، ناکامیها و نرسیدن ها، واقعیت تصویر شده شاعر زباله ها هستند و در پس این داستان ناامیدکننده، زندگی است که جریان دارد و جریان زندگی است که امید بهروز و فردایی بهتر را رقم میزند.
شاعر زباله ها به قلم محسن مخملباف
شاعر زباله ها قصهاش را با ورود به جهانی متفاوت و کمتر دیدهشده شروع میکند. رفتگری جوان که آرزویش این بوده وارد دانشگاه ادبیات شود و شعر بگوید با آدمهای مختلفی آشنا میشود. آنهم از طریق کیسهزباله خانهشان. آشغالهای یک کیسهزباله، قصه آدمهای شاعر زباله ها و دنیایشان را برای رفتگر تعریف میکند. نامههای پاره شده، پوست تخممرغ، شعرهای روانه سطل آشغال شده، هر تکه از این زبالهها قصهای است ناتمام.
محسن مخملباف فیلمنامه شاعر زباله ها را به نگارش درآورده است. فیلمی که آشکارا پلی است بین آثاری که در ایران ساخته و آثاری که در خارج از کشور ساخته است. روایت شاعر زباله ها در تعادلی کامل بین سینمای روشنفکرانه و سینمای عامهپسند حرکت میکند. شاعر زباله ها لحنی شاعرانه دارد، بدون آنکه بهاضافه گویی و احساسات گرایی روی آورد.
شخصیتها، با درونمایه فلسفی اما قابللمس و هم ذات پنداری، مهمترین جذابیت شاعر زباله ها هستند.
فیلمنامه به واکاوی و بررسی شخصیتها نمیپردازد. یک برش مقطعی از برخوردهای آدمهای قصه پیش روی بیننده قرار دارد و گذشته و خصوصیات اخلاقی و رفتار کاراکترها چندان اهمیتی در این روایت ندارد. آنچه مهم است و این شخصیتها را در یک جهان مشترک قرار میدهد، تنهایی آنها است.
رفتگر با آرزوهای بربادرفتهاش، آنگونه که خودش میگوید میان گند و کثافت غوطه میزند. شاعر پیر که در خانه حبس شده است و از پنجره خانهاش، زندگی که دیگر نمیشناسد را تماشا میکند. دختر غمگین و افسردهای که رهاشده است و تلاش دارد از زندگی پر از ترس و کابوسش فرار کند. همه این آدمها، با تنهاییشان شناخته میشوند. همه این کاراکترها، شخصیتهایی خسته هستند که در دنیایی غریب و موحش رهاشدهاند.
زمستان است
فضای غمبار و افسرده فیلم هم از درون شخصیتها سرچشمه میگیرد. دنیای پاییزی و سرد، آسمان گرفته و خاکستری و برگهایی که پیادهروها را تزئین کردهاند، همه در راستای حال آدمهای قصه است. آدمهایی که در بهار و تابستان زندگیشان پر از عشق و شور و آرزو بودهاند و حالا پاییز فرارسیده است و آنها در میانه ناکجاآبادی ناشناخته گیر افتادهاند. نه خبری از آرزوهای دورودراز است و نه خبری از شور و حال روزهای گذشته. همهچیزی که باقیمانده است، واقعیت تلخ است. واقعیت نرسیدن ها و ناکامیها.
این همخوانی بین شخصیتها و فضای قصه و استفاده از نشانههایی که موقعیت زندگی رفتگر را برجسته میکند، یکی از نقاط برجسته شاعر زباله ها است. کامیون حمل زباله، محل دفن زبالهها و وقتگذرانی آخر شب رفتگرها باهم و شرطبندیشان روی کیسههای زباله، دنیایی متفاوت و کمتر دیدهشده را برای بیننده میسازد.
اما در همین فضا هم هست که امید و عشق، روی دیگر سکه است. بااینهمه تلخی، مصیبت و تلخکامی، اما لحن فیلم، از همان ابتدا پر از شور است. پر از داستانهای ناگفته و اتفاقات در پیش. شخصیت رفتگر با صدایی معصوم از روزها و اتفاقات زندگیاش میگوید، همهچیز دوروبر او در یک پاییز سرد و خستهکننده فرورفته است، اما لحنش هیچگاه ناامید و تلخ نیست. همانگونه که پیرمرد شاعر با سرخوشی از کنار پنجره خانهاش به رفتگر درس شاعری میدهد.
درنهایت هم پایان فیلم با همین لحن سر میرسد. دخترک غمگین و افسرده به قرار عاشقانهای که نمیداند آنطرفش کیست میرود. گرچه وصالی اتفاق نمیافتد، اما حال و هوای فیلم شبیه یک تراژدی عاشقانه نیست. برفی که بعد از یک پاییز طولانی باریده است، سفیدی و بیپایانی این بارش و معصومیت زمستان که در آستانه بهار است، امید و زندگی را به درام تلخ محمد احمدی وارد میکند.
کند و آهسته
باوجود همه اینها، شاعر زباله ها فیلم بی ایرادی نیست. فیلم ریتم آهستهای دارد و جزئیات زیادی برای بیننده وجود ندارد تا این آهستگی را با کشفشان پر کند. درام بهکندی پیشرفت میکند و قصه بی افتوخیز شاعر زباله ها بهراحتی میتواند مخاطب را خسته کند.
از سوی دیگر، شخصیتهای مکمل نقش مهمی در درام ندارند. حضورشان مثل اشیای دکوری یک ویترین میماند و قصهای جذاب به خط اصلی روایت شاعر زباله ها نمیافزاید. تکامل کاراکترها هم در یک آرک منطقی اتفاق نمیافتد، اما بهشدت قابل پیشبینی است. روایت موجز و مختصر شاعر زباله ها با کاراکترهای محدود، شاید برای یک فیلم کوتاه مناسبتر بود و میتوانست در زمان کمتر، با حوادث بیشتر مخاطب را درگیر کند و حوصلهاش را سر نبرد.
انتخاب بازیگران
با همه اینها، مهمترین چیزی که شاعر زباله ها را به اثری دوستداشتنی تبدیل میکند، انتخاب بازیگران است. فرزین محدث در نقش رفتگر، بهشدت میدرخشد. فیزیک متفاوت و چهره نهچندان شناختهشده او در آن زمان، قامتی واقعی به کاراکترش میبخشد. معصومیت نگاه محدث در عین شوخوشنگی که در لایه زیرین شخصیتش دارد کاملاً با فضای فیلم هماهنگ است. محدث هم بهخوبی یک بازی متعادل ارائه میدهد و بیآنکه بیشازحد تلاش کند، میتواند به درونمایه اصلی شخصیتش برسد.
لیلا حاتمی هم در نقش دختر افسرده انتخاب بهجایی است. چهره غمگین و مغموم او در کنار زیبایی دستنیافتنیاش، شخصیت مرموز او را بارور میکند و دلباختگی رفتگر را بیش از قبل ملموس میکند. فیزیک حاتمی در مقابل محدث قرار میگیرد و تلخی عشقی که هیچگاه شعلهور نمیشود را به بیننده القا میکند. بهعلاوه حضور لیلا حاتمی در فیلمی که بازیگر ستارهای ندارد و لحن و ریتم کند و آهستهای دارد، مخاطب را جلب میکند و او را مجاب میکند به تماشای شاعر زباله ها بنشیند.