راتاتویی Ratatouille یا همان «یتیمچه» خوراک لذیذی است. در این قصهی ملایم و مفرح و رضایتبخش دربارهی یک جوندهی جسور فرانسوی و شیفتهی آشپزی، سرآشپزهای خبرهی شرکت پیکسار حسابی گل میکارند و همهی عناصر کارآمد برای تولید اثری دلپذیر و گرمابخش را فراهم میآورند تا مطمئن شوند که تماشای این اثر کودک درون هر تماشاگری را برمیانگیزد؛ درایت بسیاری در پرداخت بصری و گفتاری این اثر میبینیم، زمانبندیِ صحنههای پر زدوخورد و مفرح بسیار خوب از کار درآمده، و تهمایههایی از فوتوفن و کمال گالیایی [فرانسویِ کهن] نیز چاشنی کار شده است. با اینکه برَد بِرد نویسنده و کارگردان این انیمیشن، پیشتر با فیلم دیگری از سری کارتونهای پیکسار/دیزنی، یعنی انیمیشن شگفتانگیزان The Incredibles به فروشی بیش از فروش این فیلم دست یافت، اما ترکیبی از شور و هیجان انتقادی، سروصدای پر انرژی حول این انیمیشن، و بازاریابی هوشمندانه برای این اثر، همه در کنار هم موجب شدند که این لقمهی دلچسب صمیمی و خانوادگی به یک کامیابی جهانیِ موفقیتآمیز بیانجامد.
بعد از انیمیشن ماشینها Cars که در سطح جهانی ستایش کمتری به خود دید، هشتمین انیمیشن پیکسار یعنی راتاتویی شاهد درخشش استودیوی دیزنی در فرمی بسیار خوب بود؛ این فیلم مهر تاییدی بر اعتبار و شهرت بِرد به عنوان یکی از بهترین داستانگویان این مدیوم به شمار میرود. انیمیشنِ راتاتویی Ratatouille در قیاس با فیلمِ متاسفانه کمتر دیدهشدهی بِرد، غول آهنیThe Iron Giant و فیلم اسکاربُردهاش شگفتانگیزان شاید کوچکمقیاستر به نظر برسد، اما از لحاظ قدرت داستانگویی دربارهی یک موش بسیار هوشمند بسیار موفقتر است.
موشی زبروزرنگ که سعی دارد به دنیای بسیار انسانیِ یک آشپزخانهی فرانسوی ردهبالا راه پیدا کند و از این لحاظ، راتاتویی این وجه اشتراک را با آثار قبلی کارگردانش دارد که در همهشان با غریبههایی مستعد طرف هستیم که در جستجوی تحقق رویاهایشان هستند.
پیکسار در راتاتویی Ratatouille دو مضمون عمدهی شگفتانگیزان را هم بسط داده است: کمالطلبی به جای میانمایگی (معیاری که شدیداً پیکسار را از سایر انیمیشنسازهای مقلد یا رقیباش منفک میکند) و اهمیتِ بیبروبرگردِ پیوندهای خانوادگی. رِمی، یک موش آبیرنگ و ترکهای است که با جماعتی از سایر جوندگان تخس و سرکش (جماعتی از موشها) در روستایی فرانسوی روزگار میگذراند، اما یکهو خودش را ناگزیر به انتخاب بین کمالطلبی و تعهدات گلهای و خانوادگی مییابد و فیلم از همین تعارض آغاز میشود.
رِمی (با صداپیشگیِ پتن اسوالت) موشی فرهیخته، اهل مطالعه و دیوانهی پختن خوراکهای خوشمزه است که موهبت ویژهای دارد: ذائقه و شم و حواس بسیار قوی. از این حیث، او نقطهی مقابلِ برادر خوشطینت و تپلاش امیل (با صداپیشگیِ پیتر سوهن) و پدر کلهشق و نخراشیدهاش جانگو (صدای برایان دنهی) به شمار میرود که به همین راضیاند که در میان زبالهها و لجنها غلت بزنند و همانجا پی لقمهای بپلکند؛ آنها با بلندپروازیهای عمیقاً انسانیِ رِمی مخالفت میکنند.
جماعت موشها پس از یک بدبیاری در جریان یک خوراکپزیِ شوربخت، از لانهی روستاییشان طرد میشوند و ناچاراً از راه گندابروی فاضلاب میگریزند.
این صحنه از اولین سکانسهای اکشن این فیلم است که بسیار خوب سامان یافته و دیدنی از کار درآمده است. در این صحنه رِمی از خانوادهاش جدا میافتد. او از پاریس سردرمیآورد، و خود را حوالیِ رستورانی مییابد که زمانی تحت سرپرستی سرآشپز افسانهای آگوستو گوستو بود، کسی که شعار محبوب و عامهپسندش («همهی میتوانند آشپزی کنند!») در گوش رِمی طنین خوشی دارد و او را تشویق میکند که مسیر آشپزی و خوراکشناسی را پی بگیرد.
رِمی در یک بعدازظهر شلوغ، دیگر نمیتواند جلوی شور لجامگسیختهاش را بگیرد و در پختن یک خمرهی سوپ مداخله میکند؛ اعتبار پختن این سوپ خوشمزه نصیب جوانکی بیدستوپا به اسم لینگوئینی (لو رومانو) میشود، جوانی دستوپاچلفتی و پر از تتهپته که هیچ استعدادی در آشپزی ندارد، اما سرآشپز دسیسهچین رستوران به نام اسکینر (یان هلمز) بلافاصله به او دستور تازهای میدهد تا ببیند آیا او میتواند موفقیت قبلیاش را تکرار کند و بازهم خوراک خوشمزهای تحویل دهد یا نه.
در حالی که لینگوئینی و موش در ابتدا در برقراری ارتباط مشکل دارند اما سرانجام تصمیم میگیرند که با همدیگر یک تیم دو نفره تشکیل دهند: حالا لینگوئینی میتواند شغلی ثابت در اینجا داشته باشد، و رِمی هم میتواند به مراد دلش برسد. نتیجهی این ترکیب دو نفره، یک کمدی عجیب و کلاسیک است که در آن لینگوئینی و سرآشپز کوچولوی او باید همکاری و همدستی را یاد بگیرند، نگذارند این وصلت فاش شود، و مجبورند با فشارهای درونی و بیرونی مختلفی دست و پنجه نرم کنند که رفاقت عجیبشان را تهدید میکنند.
یکی از این تهدیدها کسی به نام کولت است، زنی تنها (با صدای جنین گاروفالو که هرچند تند و خشن حرف میزند اما نهایتاً توجه و محبت به خرج میدهد)، که لینگوئینی شیفتهاش میشود؛ کار به جایی میکشد که اسکینر بدطینت به هر دوی آنها مظنون میشود و به موفقیتهای لینگوئینی رشک میبرد؛ و در همین گیرودار است که سروکلهی یک منتقد بسیار گوشتتلخ، بدعنق و عبوسِ رستوران و خوراکپزی پیدا میشود، او برازندهی نامِ آنتون ایگو (با صدای پیتر اوتول نیشخندگر) است؛ او همان کسی است که قبلاً اعتبار و آوازهی گوستو را لکهدار کرده است.
قبل از آنکه بِرد عنان کار را به دست بگیرد قرار بود یان پینکاوا این انیمیشن را کارگردانی کند (اما او پیش از اتمام پروژه پیکسار را ترک کرد؛ با اینحال نام او را به عنوان یکی از کارگردانهای فیلم در عنوانبندی اثر میبینیم). این تغییر و تحول در طی فرایند تولید میتواند توضیحی باشد برای پرداخت خام و ناپختهی برخی پیرنگهای فرعی روایت فیلم و نیز برخی شخصیتهای فرعیِ کمتر پروراندهشده، هرچند این موقعیتها یا شخصیتها گاهی شیدا جلوه میکنند و گاهی انگار زیادی پرداخت شدهاند اما رویهمرفته همگی درگیرکننده و گیرا از کار درآمدهاند.
انیمیشن راتاتویی Ratatouille در بهترین حالتش در صحنههای آشپزخانه میدرخشد، وقتی رِمی یاد میگیرد که چطور با هدایت موی سر لینگوئینی از روی سر و از پشت کلاه آشپزی، او را در استفاده از خوراکیها و ادویهها و دیگرها راهنمایی کند. لذت این آشپزی هنرمندانه هم ملموس است و هم مُسری، و کارگردان و تیم بسیار حرفهای و خلاقِ انیمیشنسازان و طراحان او در دقایقی، چنان فیلم را غرق در خوراکشناسی و آشپزی میکنند که آب از لبولوچهی تماشاگران فیلم درمیآید؛ فیلم حتی به سمت یک جور کمدی موقعیت از نوع مفرح و پرزدوخوردِ باستر کیتونیاش میرود و تماشاگر را میخکوب میکند.
پس از هجویهی ابرقهرمانیِ شگفتانگیزان و انسانریختانگاریِ انیمیشن ماشینها، ایدهی یک موجود انیمیشن سخنگوی جدید میتواند به مذاق برخی از بینندههای حرفهای چندان خوش نیاید و برای برخی هم ایدهای آشنا و اعلا جلوه کند. اما کمترین کاری که راتاتویی Ratatouille میکند این است که است که حیواناتی تند و تیز و باغ وحشی پر از ارجاع به فرهنگ پاپ را در برابر دیدگان مخاطب میگذارد. رِمی تحت کارگردانی ماهرانهی بِرد، با حرکاتی دقیقاً موشوار، سر تکان میدهد و شانه بالا میاندازد؛ در حافظهی جمعی معاصر ما، او یکی از خوشایندترین و سرزندهترین «اجراهای» جانوران دنیای انیمیشن را ارائه میدهد. شیوهی تکلم اسوالت در نقش رمی چنان منسجم و یکدست جلو میرود و کار صداپیشگیاش بسیار استادانه انجام شده که هرگز احساس نمیکنید که صدا به ورای نقش رفته یا بر گسترهی بیانیِ شخصیت سایه افکنده است.
همچون سایر آثار پیکسار، با تماشای انیمیشن راتاتویی Ratatouille این حس را داریم که دنیایی پیچیده به زیبایی و با تخیلی ظریف در برابر دیدگان ماست، و با فیلمسازانی طرفیم که به خوبی مشقهایشان را نوشتهاند (کدام فیلم خانوادگی دیگری واقعاً شایستگی آنرا دارد که عنوان «سرآشپز ضیافت» را به کار ببرد؟). بیننده در سراسر فیلم از لذت بصریِ مسحورکنندهی کیفور میشود، خاصه وقتی روایت فیلم به طرزی سیال از دنیای آدمها به سراغ چشماندازِ جوندگان میرود و برمیگردد، و حساسیت دوربین برای به تصویرکشیدن تغییرات تدریجی و ظریفِ نور و رنگ واقعاً گیرا و جذاب از کار درآمده است. پیکسار با راتاتویی Ratatouille انگار از پس امر محالی برآمده و به عنوان یک شرکت آمریکایی یک ولنتاین رمانتیک برای پاریس، که خود شهر عشق و روشناییها به شمار میآید، تدارک دیده است؛ تلفیقی از حس و حال فیلم پاریس، دوستت دارم Paris, je t’aime و فیلمی که به زودی خواهیم دید، دو روز در پاریس Two Days in Paris در یک انیمیشن جمع شده. و بالاخره، آهنگسازیِ مایکل جاکینو (همان آهنگساز شگفتانگیزان) هم به طرزی عالی با ریتم صحنههای اکشن هماهنگ و همخوان شده است، آنجا که تُنهای بالای گالیایی با اتکا به سازهای زهی و آکاردئون و استفادهی ملایم از سازهای کوبهای و ضربی که از جستوخیزها و پایکوبیِ دارودستهی موشها خبر میدهد.
نویسنده و منبع: جاستین چانگ، نشریهی ورایتی