خطر لو رفتن داستان
وقتی از سینما بیرون میآیم برای رفیقی که دنبالم آمده داستان فیلم مغز استخوان را تعریف میکنم. بدون ترسیدن از اسپویل شدن داستان (البته برای این مطلب خیالتان راحت باشد چیزی تا انتها فاش نمیشود) به او میگویم فیلمسازان برای فیلمنامه نوشتن تازگیها دنبال دردسرهایی میروند که عقل جن هم به آن نمیرسد. بعد برایش تعریف میکنم زوجی پسربچهای هشت ساله دارند که سرطان خون دارد و دوبار شیمیدرمانی کرده و یکبار پیوند مغز استخوان از مادرش گرفته اما نتیجه نداده.
همچنین بخوانید:
نقد فیلم مغز استخوان – یکنواخت و بی روح
زوج در استیصال محض اسیرند که دکتر به آنها یک راه عجیب نشان میدهد: آنها میتوانند از بند ناف خواهر یا برادر آینده او یک پیوند موفقتر را اجرا کنند. چنین نقشهای احتیاج دارد که پسربچه حداقل 9 ماه زنده باشد و پدر و مادر همین امشب اقدام کنند. اما یک مشکل بزرگ آشکار میشود. اینکه بابک حمیدیان پدر این بچه نیست. یعنی مادر (با بازی پریناز ایزدیار) باید برود و از شوهر سابقش بچهدار شود. دوستم حسابی تعجب کرده از این مشکلی که فیلمساز برای فیلم ساختنش یافته. “از کجا این بنبستها را پیدا میکنند؟ عقل جن هم بهش نمیرسه” در ادامه برایش میگویم که این تازه اول دردسر است و بعد از طلاق سه ماه و ده روز زن باید عده نگه دارد و تازه بابای بچه زندان است و علت زندان بودنش یک دردسر دیگر و رازی که فاش میشود دردسر مضاعف و…. از اینجا به بعد داستان مغز استخوان را برای او اسپویل میکنم و برای شما نه.
ظاهرا مشکل پیدا کردن سنگ برای انداختن جلوی پای کاراکترها در سینمای اجتماعی به قدری حاد شده که آدمهایی باید به عنوان کاشف سنگهای جدید و بحرانهایی که عقل جن به آن نرسد در این سینما استخدام شوند.
بحران اصلی اینجاست که آیا مرد قصه میتواند به خاطر نجات کودکی که دوستش دارد اما به هرحال از خون او نیست، اجازه بدهد زنش از او جدا شود و با مرد دیگری که در گذشته همسر او بوده ازدواج موقت کند؟ فیلم مغز استخوان اما به سمت این پرسش اخلاقی نمیرود. میرود اما خیلی زود باز میگردد و شاخ و برگهای جدید و داستانکهای فرعی دیگری طرح میشوند که بر عمق و گسترهی مشکلات میافزایند. درواقع داستان جلو نمیرود، بلکه دائما در عرض و طول گستردهتر میشود و بحرانهای جلوی پای کاراکترهای فیلم بیشتر از قبل و حل شدن آنها سختتر میشود. در پایان داستان به دو محور به کل متفاوت تقسیم شده: یک محور اینکه آیا قانون و شوهر سابق راضی میشوند به این لقاح؟ محور دوم حول پرونده جنایی شوهر سابق است و درگیری برادر او با مظنونین دیگر پرونده. این دو داستان دائما از هم فاصله میگیرند و از آنجا که طول زمانی یک فیلم فقط چیزی نزدیک به دوساعت است (در عرف رایج آن در این سالهای سینمای ایران که از 80 تا 90 دقیقه به 90 تا 110 دقیقه رسیده است) حداقل یکی از این دو محور در پایان فیلم به کلی رها میشود و محور اول هم به لطف پایان باز است که به جایی میرسد. در واقع فیلمنامه مغز استخوان یک درس برای فیلمنامهنویسهاست که یک سفره را تنها تا جایی پهن کنید که بعداً بتوانید آن را جمع هم بکنید.
گروه بازیگران مغز استخوان از بین چهرههای جوان و شاخص این سالها انتخاب شدهاند. پریناز ایزدیار نقش اصلی را برعهده دارد و مثل همیشه سطح استانداردی را در کار حفظ کرده است. بابک حمیدیان انتخاب اول برای ایفای نقش آدمهای مهربانی است با درجه نرینگی پایینتر از عرف امروز جامعه. در چارچوب همین انتخاب او هم کار خود را نه خیلی بهتر و نه خیلی بدتر از قبل ارائه داده است و جواد عزتی هم یکبار دیگر در زندان است. عزتی در جشنواره امسال و روی اکران دائم به چشم میخورد. این بازتاب موفقیت او در سه فیلم از محمدحسین مهدویان است که به این ترتیب یاد بقیه کارگردانان انداخته که میتوان از این بازیگری که قبلا در سریالهای نازل تلویزیون یا فیلمهای کمدی ظاهر میشد استفادههای بسیار کرد. با این حال حضور او امسال اینقدر زیاد بود که نگرانکننده شده. دائما جواد عزتی را در جنوب شهر و در زندان میبینیم. در یک فیلم او دنبال رضایت گرفتن است و در یکی به هیچ شکلی رضایت نمیدهد و در یکی دنبال انتقام است تا خانواده مقتول به رضایت دادن راضی شوند. گرچه او در «شنای پروانه» بسیار موفق بود اما کمی باید مراقب باشد تا در چارچوب جدیدی کلیشه نشود. بهروز شعیبی هم به نقش وکیلی متدین میخورد. میماند نوید پورفرج که پدیدهای در فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» بود و در این فیلم هم به سیاق بقیه آثار سینمای اجتماعی نقش جنوب شهری در حال نعره زدن و کتککاری را به همان سیاق کلیشهی آن اجرا میکند.