خطر لو رفتن داستان
وقتی آتابای تمام میشود، حسی از آرامش داریم. در طول فیلم کسی را شناختهایم که زیر این صورت سنگی و خشم تمامنشدنی عزمی برای درست شدن همه کارهایی که خراب شده دارد و قلبی برای دوست داشتن اطرافیانش. تصویری که در اولین سکانسهای فیلم از آتابای داده شده، آدمی است با میل زیاد به ریاست، کمی خشن و بسیار پابند اصولی که در کار دارد. فیلم سفری است از این تصویر به آن تصویر نهایی. شریک شدن در زندگی آتابای از طریق روابط دوگانه مختلف. رابطه او با یحیی دوست قدیمیاش. با آیدین خواهرزاده محبوبش. با آقا یعنی پدرش و با شیرازی مالک جدید باغ و با دختر او.
همچنین بخوانید:
نقد فیلم آتابای – جایی برای زخم خورده ها نیست
آتابای (با بازی هادی حجازیفر) به روستای زادگاهش در نزدیکی خوی برگشته. یک اقامتگاه بومگردی با استفاده از نیروی کار روستا راه انداخته. مسافران را به گردشهای کوچکی در نزدیکی روستا میبرد. اولین اتفاق در فیلم آنجاست که به او خبر میدهند باغِ پرویز را یک تهرانی خریده. اینجاست که برای اولین بار (و نه آخرین بار) خوی آتشین او و عصبانیتش را میبینیم و از خلال یک درگیری با پدر میفهمیم که مشکل او با باغ به یک خودکشی برمیگردد: خودکشی خواهرش در باغ.
زمانی بیش از زمان معمول طول میکشد تا محورهای اصلی در آتابای روشن شوند. ابتدا وقتی همراه چندنفر از پیرمردهای ده به خوی میروند تا در مجلس ختم زن یحیی شرکت کنند، هیچ تصوری از یحیی نداریم. وقتی این دو دوست قدیمی در یک سکانس دوست داشتنی از مسجد بیرون میآیند تا بروند جایی خلوت و سیگاری با هم بکشند، تازه کم کم چیزهایی دستگیرمان میشود. این ویژگی اصلی فیلمنامه آتابای است. این که باید صبر داشت و کمی به آدمها فرصت داد تا به تدریج درونیات خود را بیرون بریزند و از لابلای گفتگوهای آنها بتوانیم داستان اصلی را در ذهن مرتب کنیم و بسازیم و به ریشه مشکلات کاظم/آتابای با خودش و روستاییان و گذشته پی ببریم.
ظاهر فیلم مثل فیلمهای روستایی است. اما خیلی راحت از این ظاهر جدا میشود. به همین سکانس دقت کنید: دو دوست قدیمی بیرون از مجلس ختم با هم خلوت میکنند و یاد گذشتهها زنده میشود. یک خلاصه سکانس کلیشهای. اما در همین گفتگو دیالوگهایی ردوبدل میشود که آن را از معمولی بودن بیرون میآورد. یحیی به کاظم میگوید همیشه میدانسته که این بیماری منجر به مرگ زنش خواهد شد و از همان موقع مجلس ختم را در ذهنش مجسم میکرده که دارد یکی یکی از آنهایی که تسلیت میگویند تشکر میکند و از همان موقع در ذهن داشته که اگر کاظم آمد به او بگوید با هم سیگاری بکشند.
همین دیدار مقدمهای است برای سکانس ضیافت دونفره آنها کنار دریاچه ارومیه و جایی که شدیدترین ارادتهایشان به هم، و تندترین انتقادات را نسبت به هم بیان میکنند، مکنونات قلبی خودشان را بیرون میریزند و تازه بخش اصلی داستان مثل کوه یخی که تنها قسمت اندکی از آن از آب بیرون بوده بر ما هم آشکار میشود. تماشاگر و آتابای و یحیی همزمان از خیلی از اطلاعات باخبر میشوند.
با این حال آتابای فیلمِ ظرایف داستانی نیست. فیلم سکانسهای دونفره و روابط بین آدمها و تاثیر گذشته بر امروز آدمهاست. آدمهای فیلم، از شهری گرفته تا روستایی، و از نوجوان تازه بالغ خوشچهرهای که خواهرزاده آیدین است گرفته تا زن روستایی کمی فضول، همگی خیلی باهوشند و این در سینمای ایران که معمولا پر از آدمهای کمهوش است کمتر سابقه دارد. فیلم بخشی از تاثیری که بر روی تماشاگر میگذارد را از طراحی هوشمندانه سکانسهای گفتگوی دونفره و ظرایف بصری و قابهای زیبایش میگیرد.
وقتی به آتابای فکر میکنید یاد شبی میافتید که او و یحیی در انتهای سفری یکروزه بساطی برپا کردهاند و از قدیم و مشکلاتشان با هم میگویند. یاد جایی میافتید که در شیطنتی کودکانه (که حتما ریشهای در خاطرهای مشترک دارد) لاستیکی را آتش میزنند و بالای تپه حرکت این گوی آتشین را با لذت نگاه میکنند. یا وقتی بعد از یک تنبیه فیزیکی سنگین و بیرحمانه، آیدین را به اتاقش فراخوانده و به بهانه دیدن عکسهای قدیمی میخواهد سر صحبت را با او باز کند و خیلی مهربانانه سیگارش را به او تعارف میکند که یعنی میدانم میکشی و علیرغم همه سختگیریها میخواهم با من راحت باشی… گل سرسبد این صحنهها هم صحنه گفتگوی او با سیما در شب جشن است. آتابای (به همراه مردن در آب مطهر) تنها فیلم جشنواره است که در آن یکی آن دیگری را دوست دارد. تنها فیلمی که بارقهای از عشق به آن رسیده.
در نشست خبری فیلم حاشیهای برای آتابای پیش آمد و آن سوال یکی از حاضرین بود که با بیاطلاعی معصومانهای پرسیده بود در کشوری که زبان رسمی پارسی است چرا فیلمی به ترکی ساخته شده. گذشته از این سوال بیخردانه، ما بینندگانی که با زیرنویس بزرگ شدهایم، در تمام طول فیلم مسالهای با زبان آن نداریم.
بعد از مدتی حتی فراموش میکنیم آدمها کجا فارسی و کجا ترکی حرف زدهاند (چون با فارسها فارسی حرف میزنند و با ترکها ترکی) علاوه بر این هربار فیلمی به زبانی ایرانی و غیرفارسی دیدهایم از زبان بازیگرانی ناآشنا آن زبانها را شنیدهایم. اکثرا نابازیگر بودهاند. اما اینجا تجربهی شنیدن دیالوگ به زبانی غیرفارسی از دهان هادی حجازیفر و جواد عزتی که قبلا از آنها سابقه ذهنی داریم، تجربهای جذاب است. اصولا در جشنواره امسال وجود سه فیلم به زبان غیرفارسی (درخت گردو، آتابای و پوست و البته بخشهای کوتاهی از تومان) تجربه جذابی بود. وقتش شده سینمادارها و پخشکنندهها هم از زیرنویس کمتر بترسند. حالا دیگر قرن بیست و یکم شده!
یک مساله دیگر تشبیه فیلم به کارهای نوری بیلگه جیلان بود که از آن تشبیههای عجیب بود. شاید زبان ترکی باعث آن شده (که میدانیم بین لحن ترکی آذری و ترکی استانبولی تفاوت کم نیست) شاید وجود منظرهها و زندگی روستایی باعث شده منتقدانی یاد فیلمهایی چون «ابرهای ماه مه» یا «خواب زمستانی» بیفتند (که کافی نیست). یا مایه بازگشت از شهر به روستا که البته در فیلمهای جیلان یک مایه محوری و مهم است و اینجا ارزش محوری پیدا نکرده. به هرحال تشبیه دقیقی نیست. آتابای روی پای خودش ایستاده و انتظار آینده سینمایی خوبی برای هادی حجازیفر و سازندگان فیلم میدهد. فیلم حکایت از یک سلیقه سینمایی خوب دارد.