مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
ویم وندرس به هشتاد سالگی نزدیک میشود، اما نشانهای از کند شدن در او نیست. فیلمساز تحسینشده و همهفنحریف در سال ۲۰۲۳ با دو تولید بسیار متفاوت بازگشت – فیلم روزهای عالی (Perfect Days)، یک فیلم بلند داستانی ۱۲۳ دقیقهای و مستند ۹۳ دقیقهای «آنزلم» که کاملاً بهصورت سهبعدی فیلمبرداری شد.
«روزهای عالی» ماجرای مردی به نام هیرایاما را دنبال میکند که کار او پاک کردن توالتهای عمومی در توکیو است. فیلم اولین بار در دنیا در بخش مسابقه جشنواره کن به نمایش درآمد و برنده جایزه بهترین بازیگر مرد برای کوجی یاکوشو در نقش هیرایاما شد، ضمن این که جایزه هیئت داوران کلیسای جهانی را دریافت کرد. «روزهای عالی» در نود و ششمین دوره جوایز اسکار در بخش بهترین فیلم بلند بینالمللی نامزد بود و اولین فیلمی لقب گرفت که ساخته یک فیلمساز ژاپنی نیست، اما بهعنوان نماینده این کشور به آکادمی علوم و هنرهای سینمایی معرفی شد.
اولین نمایش «آنزلم» نیز در جشنواره کن بود. این فیلم روایتی غیر داستانی از آنزلم کیفر، نقاش و مجسمهساز جنجالی آلمانی است که آثار هنری بهیادماندنی، اغلب با مضامین ضد نازی خلق میکند.
وندرس که شروع دوران کاری او به اواخر دهه ۱۹۶۰ بازمیگردد، چهره پیشروی موج نو سینمای آلمان پس از جنگ جهانی دوم بود و با فیلمهایی چون «پاریس، تگزاس» (۱۹۸۴)، «بالهای اشتیاق» (۱۹۸۷)، «بوئنا ویستا سوسیال کلوب» (۱۹۹۹)، «پینا» (۲۰۱۱) و «نمک زمین» (۲۰۱۴) از سوی منتقدان تحسین میشود.
کارگردان ۷۸ سالهی متولد دوسلدورف، در این گفتوگو درباره روند فیلمسازی و فلسفه خود، نگاهش به طبقه اجتماعی، فیلمها و فیلمسازانی که از آنها تأثیر میگیرد، این که چرا نام «روزهای عالی» را برای فیلم جدیدش انتخاب کرد و مسائل دیگر صحبت میکند.
ما در دورانی زندگی میکنیم که ابرقهرمانان و سریالهای جنایی سینما و تلویزیون را به تسخیر خود درآوردهاند. چرا تصمیم گرفتید درباره یک پروتاگونیست از طبقه کارگر فیلم بسازید؟
چون در جریان فیلم معلوم میشود او یک ابرقهرمان است. (میخندد.) و کارهای شگفتانگیزی میکند و میتواند از زندگیاش راضی باشد. اگر زندگی کردن در شرایط این روزها و راضی بودن از چیزی که دارید یک قدرت ابرقهرمانی نیست، پس لابد من نمیدانم یک ابرقهرمان دیگر باید چه کار کند.
نقش طبقه در کار شما چیست؟
تمام فیلمهای من بر این مبنا ساخته میشوند که آدمها همه برابر هستند. برابری یکی از مشخصههای اصلی فیلمهای من است. «بالهای اشتیاق» این نکته را بهوضوح نشان میدهد. این فیلمها کاملاً روشن میکنند مردم، مردم هستند، نه بهتر و نه بدتر. هیچکس مهم یا بیاهمیت نیست؛ و هیرایاما همین نگاه را دارد. او فرد بیخانمانی را میبیند که کنار توالت عمومی زندگی میکند و در عین حال بانکداری را میبیند که حتی متوجه او نمیشود. برای هیرایاما، آدمها همه یکسان هستند و او با همه یکسان رفتار میکند. او همه را میبیند و به همه احترام میگذارد. برای من برابری کلیدواژه انقلاب فرانسه است، نهفقط آزادی و برادری.
«روزهای عالی» یادآور فیلمهای نئورئالیستی ایتالیایی پس از جنگ و ساختههای فیلمسازانی چون دسیکا و روسلینی است. «روزهای عالی» متأثر از آن فیلمهاست؟
میتوانید نام یک آمریکایی را هم اضافه کنید – که بهندرت به او اشاره میشود – فرانک کاپرا، اما وقتی این فیلم را میساختیم تنها یک فیلمساز ژاپنی در ذهن ما بود – یاسوجیرو اوزو. ما نام شخصیت اصلی «روزهای عالی» را هیرایاما گذاشتیم، چون هیرایاما نام قهرمان فیلم «داستان توکیو» (۱۹۵۳) است. نام او هیرایاما است، چون نام (خانوادگی) شوکیچی در «داستان توکیو» هیرایاما است و این یکی از فیلمهای کلیدی در تاریخ فیلمسازی من است.
به همین دلیل «روزهای عالی» به اوزو تقدیم شده است؟
بله.
در یادداشتهای مطبوعاتی «روزهای عالی» از هیرایاما بهعنوان «فردی با گذشته ممتاز و غنی که عمیقاً سقوط کرده است» یاد شده است. از این نظر، یادآور فیلم آمریکایی «پنج قطعه آسان» (۱۹۷۰) ساخته باب رافلسون هم هست.
هیرایاما در ون قدیمی و مزخرف خود فقط ضبط صوت دارد و خوشبختانه نوارهای کاست دوران جوانی خود در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ را دور نینداخت و فقط همان آهنگها را گوش میدهد. موسیقی بخشی از داستان است. فیلم دیالوگهای زیادی ندارد. بخشی از روایت داستان از طریق موسیقی انجام میشود؛ و بله، هیرایاما گذشتهای متفاوت دارد. ایده شما درمورد «پنج قطعه آسان» را دوست دارم. یکی از فیلمهای محبوب من و یکی از بهترین فیلمهای جادهای است، ضمناً آنجا که جک نیکلسون در پایان فیلم سوار آن کامیون میشود یکی از بهترین لحظههای تاریخ سینماست.
موسیقی بخشی از زندگی هیرایاما و بخشی از شیوه او برای راضی بودن است. او به نوارهای کاست گوش میدهد، چون فناوری زیادی در اطراف خود ندارد. حتی یک تلویزیون در اتاق او نیست و هیچ رسانه دیجیتالی هم ندارد. او هنوز کلی تجهیزات آنالوگ دارد – یک دوربین قدیمی، یک ضبط صوت و همین برای او کافی است. هیرایاما میخواهد از چیزهایی که دوست دارد چند عکس بگیرد. او بیشتر از همه درختان و نوری را دوست دارد که از میان درختان میتابد – چیزی که ژاپنیها به زیبایی آن را «کوموربی» مینامند – و میتواند بهخوبی موسیقی مورد علاقه خود را با نوارهای کاست قدیمی خود گوش دهد.
جوانانی که در جریان فیلم با این مرد – که هم خودش قدیمی است و هم برخی از فناوریهایش – آشنا میشوند حتی بلد نیستند آن نوارهای کاست را چطور در ضبط صوت بگذارند، اما بعد متوجه میشوند چیزی در آنها هست. درنهایت، خیلی جالب است. با این نوارهای کاست میشود پول زیادی درآورد، مثلاً یک نوار کاست قدیمی لو رید را میتوان ۱۲۰ دلار فروخت. این تخیلی نیست… شما میتوانید با فروش نوارهای کاست قدیمی، پول سفر بعدی خود به توکیو را جور کنید.
آهنگ «روز عالی» (۱۹۷۲) لو رید در فیلم پخش میشود.
وقتی صحنهای را که هیرایاما به آهنگ «روز عالی» گوش میدهد، فیلمبرداری کردیم، در آن صحنه، در آن روز متوجه شدیم این باید عنوان فیلم باشد. در فیلمنامه و تا پیش از شروع فیلمبرداری، نام فیلم «کوموربی» بود. در آن صحنه که هیرایاما روی تاتامی خود روی زمین دراز کشیده است و «روز عالی» را گوش میکند، من و تاکوما تاکاساکی، همکار نویسندهام که ژاپنی است، به هم نگاه کردیم، سر تکان دادیم و متوجه شدیم نام واقعی فیلم همین است. البته مجبور شدیم مجوز این کار را بگیریم، چون اگر از این آهنگ استفاده میکنید و اسم فیلم خود را هم «روزهای عالی» میگذارید، باید اجازه این کار را بگیرید و حق کپیرایت را بپردازید، اما خوشبختانه توانستیم این کار را انجام دهیم.
ما همه آهنگهای فیلم را در جریان فیلمبرداری پخش میکردیم. البته در پایان فیلم، هیرایاما یک نوار کاست در ضبط صوت ماشین میگذارد و به آهنگ «حال خوب» نینا سیمون گوش میدهد. این تنها صحنه در کل فیلم است که آهنگ روی فیلم پخش میشود. در بقیه موارد همیشه آهنگها را در جریان فیلمبرداری پخش میکردیم. این تمهید به روایت داستان کمک کرد و باعث شد موسیقی بخشی جداییناپذیر روند قصهگویی شود.
هیرایاما شبیه شخصیت جک نیکلسون در «پنج قطعه آسان» است که مشخص است از یک پسزمینه بسیار باکلاس و فرهیخته میآید، اما بهنوعی، بهجای این که حرفه موسیقی را دنبال کند، سبک زندگی کارگری را در پیش میگیرد. درمورد هیرایاما او نظافت توالتهای عمومی را انتخاب کرده است. او چه پیشداستانی دارد که روی پرده نمیبینیم؟
واقعاً نمیخواستم به این نکته اشاره شود. البته گذشته این شخصیت را به کوجی یاکوشو، بازیگر نقش هیرایاما توضیح دادم؛ بنابراین او میدانست، اما بهجز آن فکر کردم تماشاگر باید خودش آن را کنار هم بگذارد.
همینقدر به شما میگویم: او تاجر و مردی ثروتمند بود، از زندگیاش راضی نبود و زیاد مشروب میخورد و زندگیاش رو به تباهی بود. یک روز صبح هیرایاما در یکی از اتاقهای یک هتل افتضاح از خواب بیدار میشود، حتی یادش نیست چطور از آنجا سر درآورد یا چه اتفاقی افتاد. فکر میکند زندگیاش مزخرف است و آن را دوست ندارد، حتی تا آنجا پیش میرود که به آن خاتمه بدهد.
بعد در اوایل صبح، بهطور حیرتانگیزی، نور خورشید روی دیوار مقابل او ظاهر میشود که از بین درخت کوچک مقابل پنجره میتابد. بازی برگها و نور خورشید و سایهها در جریان است. هیرایاما به آن خیره میشود و بعد به گریه میافتد، چون هیچوقت چیزی به این زیبایی ندیده بود. شاید هم دیده بود، اما توجه نکرده بود. بعد متوجه میشود این پاسخ به بحران وجودی اوست تا تبدیل به کسی شود که به چنین چیزهایی توجه میکند.
او قید ماشین گرانقیمت و تجارت خود را میزند و باغبان و درنهایت نظافتچی این توالتها میشود، چون همه آنها در پارکهای کوچک هستند. بهنوعی، هیرایاما یک شخصیت ایدهآل برای مراقبت از آنها میشود. این پیشداستان اوست که برخلاف میل خودم با شما در میان گذاشتم.
شما یک کارگردان همهفنحریف هستید که هم فیلم بلند داستانی میسازید و هم مستند. چرا در هر دو حوزه کار میکنید؟
خب، میخواهید حقیقت را بدانید؟ البته که میخواهید. من بهمرور زمان بیشتر و بیشتر احساس کردم چیزی که واقعاً در آن مهارت دارم، ساختن فیلمهایی بدون فیلمنامه است، داستانهای خیالی. «پاریس، تگزاس» را اساساً بدون فیلمنامه ساختم. فیلمنامه را همانطور که پیش میرفتیم نوشتیم و «بالهای اشتیاق» را هم اساساً بدون فیلمنامه ساختم. «سلاطین جاده» (۱۹۷۶) با نصف صفحه فیلمنامه ساخته شد – باقی آن را در جریان کار نوشتیم.
من قصهگویی در جاده را دوست دارم، چون جاده تنها راهی است که به شما اجازه میدهد به ترتیب زمانی فیلمبرداری کنید. اگر سکانسها را به ترتیب زمانی بگیرید، آزاد هستید هر زمان که میخواهید داستان را تغییر دهید. اگر پایان فیلم خود را در هفته اول فیلمبرداری کنید، دیگر نمیتوانید چیزی را تغییر دهید.
من عاشق ابداع فیلمهایم در حین کار هستم، درحالیکه این رویکرد در دهه ۱۹۹۰ و بعد در قرن بیست و یکم بیشتر و بیشتر به یک شیوه غیر قابل قبول تبدیل شد. فیلمها بهشدت فرمولبندی شدهاند، باید کاملاً نوشته شده باشند و از قبل طراحی شوند. ضمن این که همه برای سرمایهگذاری روی یک پروژه میخواهند بدانند با چه مواجه هستند. شما پیش از شروع کار باید مشخص کنید چه چیزی تحویل آنها میدهید؛ بنابراین بخشی از آنچه در آن مهارت دارم، دیگر امکانپذیر نبود.
و متوجه شدم برای مستندها هنوز میتوان این رویکرد را داشت. هیچکس از شما نمیخواهد برای یک مستند فیلمنامه بنویسید، هرچند بهتازگی این را هم شروع کردهاند. من بیشتر از قبل مستند میسازم، چون احساس میکنم در آن آزادی بیشتری دارم. خیلی از کارگردانانی که فقط در حوزه سینمای داستانی کار میکنند، باید هرچند وقت یکبار مستند بسازند تا دوباره میزان شوند.
تازهترین مستند شما «آنزلم» است. پیدا کردن واژههای مناسب برای توصیف آثار هنری آنزلم کیفر کار سختی است. چطور او را توضیح میدهید؟
من هم نمیتوانم. خیلی وسیع و خیلی پیچیده است. او تنها نقاش روی زمین است که از نقاشی کردن هر چیز هراسی ندارد. او فکر میکند هر چیزی میتواند در معرض هنر باشد و همهچیز را میتوان نقاشی کرد. جهان، کبیر و صغیر، علم و تاریخ، اساطیر و دین، همه و همه را میتوان نقاشی کرد. من هیچکس دیگری را نمیشناسم که اینقدر جسور باشد و اینطور با بلندنظری به تواناییهای نقاشی نگاه کند.
ما هر دو در سال ۱۹۴۵ پس از جنگ در آلمان به دنیا آمدیم؛ بنابراین هر دو داستان بزرگ شدن در کشوری را تجربه کردیم که دیگر وجود نداشت. ما اساساً باید در کشوری بدون تاریخ و گذشته، دنیا را از نو برای خودمان ابداع میکردیم. آنزلم فردی است که کاملاً شجاعانه به آن نبود تاریخ گذشته پرداخت و بار دیگر درهای آن را به روی آلمانیها و دنیا باز کرد. او بخشی از آن تاریخ آلمان را آشکار کرد که خیلی از آدمهای اطراف ما تلاش کردند سرکوب کنند، از یاد ببرند و وانمود کنند هیچوقت اتفاق نیفتاد. من این فیلم را ساختم تا مردم بتوانند هنر او را تجربه کنند. این مستند درمورد هنر او نظر نمیدهد. «آنزلم» بیش از هر چیزی که تاکنون ساختهام یک تجربه است و به همین دلیل جذابیت دارد.
درمورد پروژه بعدی خود صحبت کنید.
چند سال است روی یک مستند کار میکنم. یک پروژه بلندمدت است و چند سال دیگر طول میکشد. درباره یک آرشیتکت بسیار استثنایی و برنده جایزه معماری پریتزکر است. او چیز زیادی نساخت و اگر از معماران بزرگ معاصر درمورد آرشیتکت محبوبشان سؤال کنید، بیشتر آنها به پیتر زومتور اشاره میکنند که سوئیسی است. او این روزها روی الایسیامای (موزه هنر لس آنجلس) کار میکند. خیلی رادیکال است و فقط چیزی را میسازد که واقعاً فکر میکند مفید و مورد نیاز است. من پنج سال پیش کار روی این فیلم را شروع کردم.
منبع: د پراگرسیو (اد رمپل)
تماشای آنلاین فیلم روزهای عالی در نماوا