مجله نماوا، سحر عصرآزاد

فیلم سینمایی «ساردخت» درامی روانکاوانه از چالش‌های دختری است که آزمون خودشناسی را در کشاکش تجربه عشق زمینی و عشق به پروردگار از سر می‌گذراند و به دستاوردی شخصی؛ فراتر از آموزه‌های متعصبانه دینی می‌رسد.

لورل پارمه نویسنده و کارگردان آمریکایی پس از ساخت چندین فیلم کوتاه، اولین فیلم سینمایی بلند خود را براساس فیلمنامه‌ای از خودش و مبتنی بر تجربه‌های شخصی‌اش به نگارش درآورده که در یک جامعه متعصب مسیحی با اصول و چارچوب‌های بسته می‌گذرد.

درامی که فراتر از خط داستانی آشنایِ عشق یک دختر نوجوان ۱۷ ساله؛ جِم استارلینگ (الایزا اسکنلن) به شبان جوان کلیسای پروتستان؛ اوون تیلور (لوئیس پولمن) و عبور از خطوط قرمز رسوایی برانگیز، سویه‌ای نادیده از کشمکش‌های درونی این دختر را در حس عمیق گناه در عین حس پرشور عشق نشانه می‌رود.

فیلم سینمایی «ساردخت»

تجربه‌ای که جم با این جمله کلیدی در دفتر خاطرات/ کنه وجودش، آن را ثبت و نهادینه و برای مخاطب موکد می‌کند (اگرچه به زبان انسان‌ها و فرشتگان صحبت می‌کنم، اما بدون عشق هیچ چیز نیستم!) این جمله طلایی می‌تواند مهمترین دستاورد این اثر باشد.

فیلم با صدای نجوای دعاگون دخترکی بر زمینه سیاه آغاز می‌شود که به قابی از تصویر او؛ جم، رو به دوربین (مخاطب) پیوند خورده و در سکانس بعد او را در حال رقص عبادی در کلیسا همراه با دیگر دختران می‌بینیم. یک معرفی کامل و موجز برای محوریت یافتن جم و همراهی مخاطب با فیلمی که همه لحظاتش با حضور او می‌گذرد.

فیلمساز از ابتدا دیدگاه خود را در پردازش کاراکتر جم به مثابه فرشته‌ای معصوم که در مناسبات و روابط زمینی و اتفاقاً مبتنی بر آموزه‌های یکسونگرانه دینی مورد خدشه قرار می‌گیرد، به شکلی بطئی در رنگ و جنس تصاویری با نور/ هاله سفید/ آبی و روحانی و قاب‌بندی و میزانسنی که درختان و طبیعت و محیط بسان تونل و گذرگاهی تاریک او را فرا می‌گیرند، وارد کرده بدون آنکه دچار افراط و اغراق شود.

نخستین تلنگر واکنش برانگیز به واسطه نگاه متعصبانه دینی در همان سکانس رقص عبادی به جم وارد می‌کند که با پنهان کردن جسم خود در ژاکت، سرخوردگی‌اش را در حیاط پشتی کلیسا با اشکی بر گونه می‌بارد. این همان سکانسی است که دو کاراکتر پیشبرنده فیلم را به واسطه کنشی مشابه و خلاف تعالیم دینی، ظاهراً به شکل تصادفی در خلوتگاهی مشترک به تصویر می‌کشد؛ جم بابت خوب نپوشاندن خود و اوون بابت سیگار کشیدن!

فیلم ساردخت

سکانسی پیشگویانه که همراهی آتی جم و اوون را با دلایل متفاوت به واسطه تمرد از تعالیم دینی، نشانه‌گذاری می‌کند. از این پس کدها به تدریج کاشته می‌شوند تا کشش، علاقه‌مندی و عشق سودایی این دختر نوجوان به پسر جوان و متأهل کشیش منطقه و پاسخ متقابل اوون، به مرحله داشت و برداشتی رسواکننده برسد.

در این روند آنچه در روال زندگی روزمره جم و روابط او با خانواده و جامعه اطراف برجسته می‌شود؛ علاقه به رقص عبادی به منزله عشق به پروردگار و رابطه خاصی است که با پدرش؛ پل استارلینگ (جیمی سیمپسون) دارد که منجر به باز شدن دریچه‌ای رو به گذشته پدر به عنوان موزیسین یک بار (میخانه) و لغزش دوباره‌اش به میگساری می‌شود.

این همان پرانتزی است که رو به تقدیر مشترک جم و پدر باز می‌شود تا پرسش‌های بیشماری که از ساز و کار هستی و مفهوم عشق در جایگاه انسانی دارد و رقص را محملی برای ابراز آن و عبادت پروردگار می‌داند؛ با عبور از چارچوب‌های محدودکننده دینی، با به رقص درآمدن در همان میخانه قدیمی پدر پاسخ بگیرد.

این همان سویه‌ای است که فیلمساز با تکیه بر آن توانسته عشق و رابطه رسوایی برانگیز جم و اوون را از خط کلیشه‌ای رایج، به خوانشی عمیق از عشق زمینی و عشق به پروردگار ارتقا دهد که آیینه‌ای است از رابطه گسسته پدر با عشق گذشته‌اش به موسیقی که او را در زمان حال به پرتگاه سقوط می‌کشاند.

فیلم در همان ابتدای کار در صحنه‌ای از ثبت روال زندگی روزمره جم که با کلیسا و رقص و خانواده گره خورده، صحنه‌ای از اعتراف پسری نوجوان به اشتباهات گذشته و بازگشت به آغوش پروردگار را ثبت می‌کند که منجر به واکنش دسته جمعی حاضران در کلیسا و نگاهی همدلانه به جایزالخطا بودن انسان می‌شود.

اما در نیمه پایانی فیلم وقتی همین موقعیت با قرار گرفتن جم در جایگاه اعتراف جمعی تکرار می‌شود؛ درحالیکه ما به عنوان مخاطب از ابتدا با او همراه بوده و از نقش دوطرفه جم و اوون در این رابطه ممنوعه آگاه هستیم، دیگر خبری از آن همدلی جمعی نیست و این دختر نوجوان است که با طلب بخشش باید مورد عفو حضار قرار بگیرد حتی از سوی اوون!

اینجاست که لایه‌ای عمیق‌تر از موقعیت مخدوش جم به عنوان یک دختر/ زن در جامعه مسیحی افراطی نمایان می‌شود که بدون شعارهای مستقیم مردسالارانه و زن ستیزانه، در واقع همان مشی را دنبال می‌کند: نقش وسوسه‌برانگیز زن در آلودن دامان مرد به گناه.

کلیر الیزابت گرین در فیلم ساردخت

در اشلی وسیع‌تر این همان حسی است که فیلمساز را با تکیه بر تجربه شخصی واداشته به دنبال یافتن پاسخی برای چرایی این قانون نانوشته باشد: چرا در یک رابطه ممنوعه و غیرمتعارف همواره این زن است که زیر بار سنگین اتهام و حس گناه یکطرفه له می‌شود؟

فیلمساز این پرسش را به شکل عینی بین جم و اوون نیز مطرح می‌کند؛ درحالیکه پسر جوان اعتراف می‌کند به تدریج احساس گناهش کمتر و کمتر شده، درحالیکه جم در طول فیلم در حال کنکاش در این حس گناه و سرزنش درونی و ریشه‌یابی آن است که او را به پاتوق قدیمی و به رقص درآمدن با ترانه (ضربان مُرده) پدر می‌کشاند!

درست است که جم در پایانی به نوعی آرامش درونی و رضایت قلبی می‌رسد، اما نه با حرکت در مسیر چارچوب‌های متعصبانه هم‌کیشان‌اش. در واقع او با تجربه عشق زمینی که برایش بدل از عشق خدایی است، موفق به ترمیم رابطه‌ای شخصی و مخصوص به خود با معبودش می‌شود. رابطه‌ای که فراتر از محدودیت‌های جسم با تکیه بر فراخی ذهن و روح، او را به رهایی از قالب‌های قراردادی حتی در گرایش دینی می‌کشاند.

فیلمساز در عین رویکرد غیر کلیشه‌ای به درامی که محدود به خوانش تکراری از یک رابطه ممنوعه نمی‌ماند، همین رویکرد را به پردازش شخصیت‌ها نیز دارد و به این ترتیب از تقسیم‌بندی و خط کشی سیاه و سفید و قضاوت‌های قطعی فاصله می‌گیرد. از همین رو است که کاراکتر اوون از یک شرور بالفطره تبدیل به انسانی در جایگاه خطاپذیری می‌شود؛ انسانی که اشراف به گستره جسم و روح و احساس خود ندارد و دچار ناگزیریِ گریزناپذیری است و به تدریج مخاطب هم تلاطمات او را درک می‌کند نه اینکه به او حق بدهد.

درست مانند پدر جم که با وجود لغزش‌ها و خطاهای انسانی، ملموس‌تر و پذیرفتنی‌تر از کاراکتر مادر؛ هیدی استارلینگ (ری اشمیت) است که در مرحله انکار و خودفریبی متوقف شده است.

این رویکرد مدرن به درام و شخصیت‌ها است که از یک قصه آشنا که قابلیت تبدیل شدن به اثری صرفاً اروتیک را دارد، فیلمی می‌سازد در ستایش ایمان و رابطه فطری انسان با پروردگار که در قاب عشق زمینی برجسته شده و قهرمانی فرشته‌گون را به چالشی منحصر به فرد وامی‌دارد.

تماشای آنلاین فیلم «ساردخت» در نماوا