مجله نماوا، یزدان سلحشور
یک. مخاطبان، از بعضی آثار سینمایی، پیش از نمایش عمومیشان انتظارات زیادی دارند که پس از نمایش برآورده نمیشود و در مورد برخی دیگر، اصلاً انتظار زیادی ندارند اما شگفتزده میشوند! سری «نگهبانان کهشان» از دسته دوم است. گمان نکنم وقتی خبر رسید قرار است در دنیای سینمایی مارول، قهرمانانی از نوعِ «غیرِانسان» ظهور کنند، طرفداران کمیکها و دنیای سینمایی مارول، آن قدرها هم خوشحال شده باشند! اما ورق برگشت و حالا با نمایش عمومی سومین و آخرین فیلم از این سری، مشخص شده که نه تنها این سری سینمایی قدرت رقابت با قهرمانانِ دیگرِ این دنیا را دارند که این فیلم آخر، توانسته دنیای رو به زوالِ مارول را [چه از لحاظ جذب مخاطبان بیشتر و چه از نظر هنری و چه از بابت موفقیت در گیشهی فروش] نجات دهد. واقعاً چه اتفاقی افتاد که این شخصیتهای بیشتر کمیک، توانستند اَبَرقهرمانان مارول را مغلوبِ خود کنند؟
دو. شاید عجیب به نظر برسد اما سری «نگهبانان کهکشان» از همان نردبانی بالا رفته که خیلیها معتقدند افول دنیای سینمایی مارول، حاصلِ سقوطِ همین نردبان است! شرکت والت دیزنی در ۳۱ دسامبر ۲۰۰۹، مارول انترتینمنت را به قیمت ۴ میلیارد دلار خرید تقریباً همان کاری که سه سال بعد با لوکاس فیلم جرج لوکاس کرد و حالا، طرفداران جهانِ کمیک و همینطور سینمایی مارول مثل طرفدارانِ دنیای جنگ ستارگان جرج لوکاس معتقدند که دیزنی هر دو دنیا را تقریباً نابود کرده است! پس چرا این اتفاق برای «نگهبانان کهکشان» نیفتاد؟
سه. سری «نگهبانان کهکشان» برخلافِ دیگر آثار مارول، بر اساس نسخه کلاسیکِ این کمیکها شکل نگرفت که اگر چنین اتفاقی میافتاد با قهرمانانی چون دیگرقهرمانانِ مشهور مارول روبرو بودیم. سری نخست این کمیکها در ۱۹۶۹ منتشر شدند که به کلی متفاوت بودند با آنچه در سری دوم و سال ۲۰۰۸ منتشر شدند حتی اهدافِ متفاوتی هم داشتند و در اوج دورانِ «جنگ سرد» مشغول مبارزه با نیروهای اتحاد جماهیر شوروی و چینِ سرخ بودند. «روی توماس» که اولین جانشین «استنلی» [او به همراه چند هنرمند دیگر از جمله جک کربی و استیو دیتکو، شخصیتهای کمیک محبوب زیادی از جمله مرد عنکبوتی، مرد آهنی، هالک، ثور، دردویل، دکتر استرنج، مردان ایکس و چهار شگفتانگیز را خلق کرد. از سن هفده سالگی در عرصه کمیک فعالیت داشت، اما تا چهل سالگی شهرتی کسب نکرد، در سال ۱۹۶۱ در دورهای موسم به سن چهل سالگی توانست به همراه همکار خود جک کربی اولین مخلوق معروف خود یعنی چهار شگفتانگیز را خلق کند و پس از آن توانست به سرشناسترین چهره عرصه کمیک بوک تبدیل شود. از وی به عنوان پدر مارول یاد میشود] به عنوان سردبیر مارول کامیکس بود، در این باره میگوید: «نگهبانان کهکشان، به عنوان ایده من شروع شد: در مورد سوپرچریکهایی که علیه روسها و چینیهای سرخ میجنگند که ایالات متحده را تسخیر کرده و تقسیم کرده بودند. من یک نوع تأیید کلی از [سردبیر] استن [لی] (فکر میکنم) گرفتم و ایده را به آرنولد دریک [از مشهورترین نویسندگان کتابهای مصور چه در مارول و چه در دی سی] دادم ، چون زمانی برای نوشتن و تحقیق درباره آن نداشتم. آرنولد برای کنفرانسی با استن رفت و استن (شاید آرنولد هم) تصمیم گرفت آن را به یک موقعیت بینسیارهای تغییر دهد.» موقعیتِ بینسیارهای بودن در سری دوم کمیکهای «نگهبانان کهکشان» حفظ شد اما رویکردِ سیاسیِ آن، جایش را به نوعی بازیگوشیِ کودکانه دادکه با جهانِ دیزنی سازگارتر بود این همان گنجِ گمشدهای بود که «جیمز گان» کشفاش کرد.
چهار. «جیمز گان» در جهان سینما تقریباً موقعیتی را دارد که اگر مسی به طور همزمان هم در تیم فوتبال بارسلونا و هم رئال مادرید بازی میکرد! میدانم که اگر جایی چنین مطلبی را میخواندید فکر میکردید نویسندهاش دیوانه شده اما در مورد «جیمز گان» چنین اتفاقی افتاده آن هم در حالی که یک بار به طور کامل توسط دیزنی اخراج و بعد به کار بازگردانده شد، سهل است با اختیارات بیشتری هم به کار برگردانده شد و دیزنی تصمیم گرفت [از معدودتصمیماتِ درست دیزنی در این سالها!] که حتی یک خط فیلمنامه «نگهبانان کهکشانِ» جیمز گان را تغییر ندهد! تصمیمی که باعث شد تا همین امروز، فقط از فروش گیشهی سه فیلم این سری حدود دو و نیم میلیارد دلار نصیبِ دیزنی شود آن هم با صرف کمتر از ۶۵۰ میلیون دلار هزینه! حالا اعتبار هنری و تأثیرش روی بازار سهام و … باقیِ قضایا به کنار! بله! این مسی دنیای سینمای تجاری، به طور همزمان هم در مارول هم در دی سی کار کرده و برای هر دو هم مرغِ تخمطلا بوده! [البته در مورد نویسندگان و طراحانِ کمیکها این اتفاق قبلاً هم افتاده که مصداقاش همین «آرنولد دریک» است خالقِ نهاییِ تیمِ اول «نگهبانان کهکشان».]
پنج. هر یک از فیلمهای این سری، به لطفِ حضورِ «جیمز گان» هم به عنوان نویسنده هم کارگردان، از ایدههای مستقل و تازهای برخوردار بودهاند ایدهی درخشانِ «نگهبانانِ کهکشان۳» وامیست که از رمانِ کمترمشهورِ «اچ.جی.ولز» [در قیاس با دیگرآثار بهشدت مشهور او] به نام «جزیره دکتر مورو» گرفته است رمانی که به رغمِ شهرتِ کمترِ خود در میانِ مخاطبانِ ادبیات، سینما و تلویزیون، بهشدت از زمانِ انتشارش در ۱۸۹۶ موردِ گرتهبرداری قرار گرفته است و در زمانِ انتشارش هم، نقدِ علمی آن بسیار فراتر از حدِ انتظارِ ولز بوده و منتقدان معتقد بودند که ایدهی این رمان نه یک پیشگویی علمی، که صرفاً تخیلِ محض است. شاید بازگشت «جیمز گان» به این رمان، در زمانی که محققان در آزمایشگاه، به همگامسازی بافتهای سلولیِ کاملاً متمایز از هم دست یافتهاند، فقط یک خلاقیتِ هنری صرف نباشد! محققان بر این نکته تأکید کردهاند که ایدهی اصلی این رمان، نه تنها دیگر تخیل نیست که در چندقدمی بدل شدن به یک کابوس است!
شش. به رغمِ گرتهبرداری فراوان از این رمان ولز، ما تنها با دو عنوانِ همنام [و قابلِ رجوع در حافظهی جمعی] با نام اصلی رمان مواجهیم: «جزیره دکتر مورو» محصول ۱۹۷۷ و به کارگردانی «دان تیلور» که در آن نقش دکتر مورو را «برت لنکستر» بازی میکرد و «جزیره دکتر مورو» محصول ۱۹۹۶ و به کارگردانی «جان فرانکنهایمر» که در آن نقشِ دکتر مورو را «مارلون براندو» بازی میکرد. متأسفانه هیچ کدام از این دو اثر، کارهای دندانگیری نیستند گرچه من هم مثلِ شما دلم میخواست که فیلمِ دوم، فیلم بهتری باشد و هم کارگردانِ «پرندهباز آلکاتراز»، «ترن» و «رونین» اثر درخشان دیگری را ارائه بدهد هم «مارلون براندو»ی افسانهای فوقالعاده باشد اما متأسفانه هیچ کدام از این دو اتفاق نیفتاده! در مقام قیاس، «دان تیلور» که کارنامه بازیگریِ بهتری نسبت به کارنامهی کارگردانیاش دارد، فیلمِ بهتری را جلوی دوربین برده و «برت لنکستر» هم مثلِ همیشه فوقالعاده است!
هفت. «نگهبانان کهکشان۳» تا این جای کار، بهترین اقتباس سینمایی از این رمان ولز است در مقایسه با آثاری که همنام رماناند یا اصلاً در نام یا تیتراژشان اشارهای به این رمان نشده؛ فقط در تلویزیون، یک اثر است که در اقتباسِ ایده این رمان از فیلم «جیمز گان» رویکرد خلاقانهتری داشته که آن هم با ترکیبِ ایدهی رمان ولز با رمان «فرانکنشتاین» [فرانکنشتاین؛ یا پرومتهی مدرن معروفترین اثر نویسنده انگلیسی مری شلیست که در سال ۱۸۱۸ میلادی نوشته شد]، مسیر دیگری رابرای خود انتخاب کرده منظورم مجموعه «وستورد» جاناتان نولان است!
هشت. «جیمز گان» برای آن که بتواند پیوندِ این فیلم آخر را با نردبانِ دیزنی محکمتر کند، به سراغ یک ایده مکمل دیگر هم رفته که از انیمیشن مشهور ۱۹۹۵ دیزنی گرفته شده؛ یادتان هست؟ عروسکهایی که توسط یک پسربچهی خشن به شکل هیولاهایی درآمده بودند که فقط میتوانستند در فیلمهای ترسناک دیده شوند اما خیلی مهربانتر از خالقشان بودند.. بله! درست به یاد آوردید! «داستان اسباببازی». [سکانسهای زندانِ شخصیتِ «راکت» را مقایسه کنید با سکانسهای موردِ نظر در «داستان اسباببازی».]
نُه. «نگهبانان کهکشان۳» فیلمِ خیلی روانیست که به رغم زمان دو ساعت و نیمهی خود، مخاطب، اصلاً گذشتِ زمان را حس نمیکند آن هم در حالی که پر از سکانسهای «فلش بک» است که غالباً به «قاتلانِ گیشه» مشهورند اما در این فیلم، به فاتحانِ گیشه بدل شدهاند!
ده. من نمیدانم دلیلِ حضورِ افتخاری سیلوستر استالونه جلوی دوربین این فیلم چیست؟! شاید قرار است که در فیلمهای بعدی، وارد دنیای مارول شود! اما این را میدانم که دود هنوز از کُنده بلند میشود و همین حضورِ خیلی کوتاه، بازیِ بازیگرانِ دیگر را که اتفاقاً خوب هم بازی کردهاند، تحتِ تأثیرِ خود قرار داده!