مجله نماوا، نیما بهدادی مهر
ایفای نقش احمد متوسلیان در فیلم «ایستاده در غبار» آغازی بر شهرت و اعتبار یکی از بازیگران پرکار سالیان اخیر یعنی هادی حجازیفر بود. بازیگری برخاسته از تئاتر که توانست شمایلی جذاب از دو سوی نقشهای مردانه را از خود برجای بگذارد. یک سوی نقش آفرینیهای او پیوند خورده به خاکریز و گفتمان جهاد و شهادت است و در طرف دیگر نقش آفرینیهای او شاهد بازآفرینی شمایلهایی متفاوت از مردان ایرانی هستیم. یعنی حجازیفر به خوبی میان این دو سوی متفاوت از نقش آفرینیهایش خط کشی داشته و مرزهای احساسی هر سو را به اندازه و دقیق رعایت کرده است. به واقع او به مثابه یک بازیگر تراز برای الگوسازی از نقشهای مردانه عمل کرده و توانسته تصویری متمایز و خاص را از هر تیپ بازنمایی کند؛ به گونهای که در یک فیلم او بازتابنده اقتدار یک فرمانده جنگ و در فیلمی دیگر بازنمای روحیات لطیف انسانی یک رزمنده بوده است. او در یک فیلم نمایهای از غیرت و پایمردی ایدئولوژیک در حفظ ناموس را بازتاب میدهد و در سوی دیگر شمایلی از یک فرد بازی خورده را در کارنامه بازیگری خود بر جای گذاشته است. به بهانه ایفای نقش کامران در سریال «سرگیجه»، تاملی کوتاه بر چند نقشآفرینی مهم او داشتهام.
۷/ کامران – «سرگیجه»: گفتمان مدیریت نفع
شخصیت کامران در سریال «سرگیجه» تلاشی قابل اعتنا از سوی هادی حجازیفر برای خروج از پیله کلیشه شدن در نقش مردان ارزشی و مثبت است. کامران مدیر یک هلدینگ اقتصادی است. خط و ربط ارتباطات او با فریبا (رعنا آزادیور) قرار است گرهی باشد که به جذابیت ماجرا کمک کند به ویژه با توجه به این نکته که کامران در جریان درگیری با پیمان همسر فریبا در یک پارکینگ زخمی، بیهوش و ناپدید میشود و درست از همینجاست که پیچ و تاب درام حول رمزگشایی از شخصیت کامران، گذشته او و علتهای ناپدید شدنش در قسمتهای ابتدایی شکل میگیرد.
به واقع کامران حلقهای است که دانههای تسبیح درام را به هم متصل میکند و قرار است با خوانش و ریویوی زندگی او به بحرانها و آسیبهایی در زیست امروز ارجاع داده شود که تقریبا جمع زیادی مبتلا به آن هستند. سریال سرگیجه و شخصیتهایش میتواند نمایهای از سردرگمیها، پرسشهای لاینحل، تردیدها، تنهاییها و در یک کلام بازتابی کامل از پدیده هیستری جمعی باشد. بدین معنا که کنشهایی به شدت تهاجمی، لحنی به شدت ملامتگر و زندگیهایی که روی شک و گمان منفی استوار شدهاند و به پیش میروند تداعیگر بحران زیستن در دایره بیهودگی و پوچیهاست.
از سوی دیگر کامران میتواند بازتابی از خوانش و فهم عامیانه از ضربالمثلهای کلاسیک فارسی نیز باشد که در مذمت تمایل خوی نفعگرا و وسوسهدوست انسانها است. یعنی فردی که پس از رسیدن به موفقیتها و موقعیتهای بهتر فیلش یاد هندوستان میکند و به قولی شلوارش دوتا میشود و نمیتواند توازنی میان احساسات و هیجاناتش برقرار کند.
۶/ نعیم مولایی – «پوست شیر»: به نام پدر
«پوست شیر» در خط ربط گروگانگیری ساحل، ارجاعی دراماتیک به سریال مشهور «مزد ترس» ساخته حمید تمجیدی است و تلاش دارد تا کنشها و واکنشهای سه ضلعی درام یعنی نعیم مولایی (هادی حجازیفر)، سرگرد محب مشکات (شهاب حسینی) و گروگانگیر در سریال «پوست شیر» را به لحاظ احساسی در یک بازنمایی و یادکرد آشنا از شخصیتهای سروان ناصر محمدی (عبدالرضا اکبری) و مهران (احمد فخر) در سریال «مزد ترس» قرار دهد. به واقع «پوست شیر» هوشمندانه به آن سریال ارجاع میدهد و برای مخاطبان بومی یک تریلر معمایی و جنایی جذاب مدرن را بازنمایی میکند.
سریال توانسته تا سلوک پدر بودن را در دو شخصیت نعیم و سرگرد بازتاب دهد و خوانشی موثر از تصویر ناجی، حامی و مهربان پدر ایرانی داشته باشد. در این میان نعیم مولایی و ارتباطش با ساحل همان بزنگاهی است که ارزشهای محتوایی سریال «پوست شیر» را از جنبه تامل بر شمایل فراموش شده از پدر باز میتاباند؛ یعنی پدری که یک رفیق است، تکیهگاه است، عاشق دخترش است، امواج متلاطم زندگیش با ساحل به آرامش میرسد و در یک کلام پدری که دلمان برای دیدنش در سریال یا فیلمی ایرانی تنگ شده بود.
۵/ خلیل – «کاتیوشا»: کاریکاتور ارزشمداری
شخصیت خلیل در فیلم «کاتیوشا» کاریکاتوری از نگرش ارزشی به زیست اجتماعی است، اما چه به لحاظ شخصیتپردازی و چه از منظر اجرای بازیگر از همان تحلیل کاریکاتوری فراتر نمیرود. به واقع حجازیفر در یک تفکر عامدانه، به اجرایی کاریکاتوری از این شخصیت رسیده تا بنیان سست نگرشهایی چنین بیمایه و تحدیدگر را بازنمایی کند. یعنی خلیل آینه تمام نمای یک تفکر ضدزیست است که هرگونه کنش و هر پدیدهای که خارج از تفکرات خودش است نادیده میگیرد و به هیچ میانگارد. خلیل نمادی کامل از گفتمان اصالت رای فردی و بیاعتنایی به اجماع نظر است که آسیبهای چنین نگرشی طی سالیان اخیر ویژهتر در بافت مناسبات اجتماعی ایرانیها راه یافته مضرات خود را نشان داده است.
۴/ کمال – «ماجرای نیمروز: رد خون»: یک متصلب
کمال بازنمایی مدرنی از تفکر «هل من مبارز» است. یعنی فردی که در راه اجرای احکام و ارزشهای دینی که به آن اعتقاد دارد بسیار خشن و غیرمنعطف عمل میکند و ترسی از رویارویی نفر به نفر ندارد و در واقع رفتار خود را در چارچوب قانونی که خود به آن باور دارد سمت و سو میبخشد و همین میشود که در دیالوگی خشن روی به جمعی از رزمندگان میکند و به آنها میگوید من بازنمای کاملی از ارزشهایی هستم که شما منادیاش هستید پس بگذارید من کار خودم را بکنم.
در حقیقت او نه مرد میدان امنیت که یک شهادتطلب دوستدار جهاد است. همین نگرش سبب میشود تا او بیش از آنکه به فعالیتهای پشت صحنه در میدان اطلاعات و امنیت علاقه داشته باشد به عنوان فردی دوستدار حرکتهای چریکی نمایه شود.
با این وجود فیلم برای آنکه بتواند محکی واقعی از نگرش کمال را در پیشگاه قضاوت مخاطبان قرار دهد او را در چالش رویارویی با خواهرش که به مجاهدین خلق پیوسته به یک مبارزه با جهان درونی تفکرات و دیدگاههایش دعوت میکند. به واقع کمال برای آنکه عیاری واقعی از خود نشان دهد و به سان نیرویی که خود را پیرو مکتب جهاد نامیده عمل کند ناگزیر از هدف گرفتن خواهری است که با پیوستن به گروهی مخالف، حرکتی ضد باورهای مکتبی کمال را انجام داده است، اما در لحظه آخر ماشه را نمیچکاند تا نشان دهد مهر برادرانه و نسبت خونی را بر هر عقیده و آرمانی مقدم میدارد و بدینگونه در لحظهای اسب آمال درونی و منیتهایش او را از انجام آنچه باور دارد بازمیدارد تا تداعیگر تصویری رحمانی از خودش باشد در حالی که در کل فیلم چنین انعکاسی از درون کمال بیرون نمیجهید.
۳/ موسی – «لاتاری»: قیصربازی مدرن
موسی در فیلم «لاتاری» به لحاظ ارزشهای سینمایی نه جذبه تصویری قیصر را دارد و نه کاریزما و چهره قهرمان گونه لیام نیسن در فیلم ربوده شده(taken).
موسی صرفا یک مراد است برای جوانانی که منش اخلاقی و رفتاری او را پسندیدهاند. امیرعلی با بازی ساعد سهیلی یکی از همین مریدان است. او پس از آگاهی از اتفاق تلخی که برای نامزدش نوشین با بازی زیبا کرمعلی رخ داده، تنها سایهبان و تکیه گاهی چون موسی مییابد. اما چرا غیرت ورزی و چاقو بدستی موسی برای تسویه حساب با مسببان اتفاق تلخ برای نوشین آن جذبهای که رفتار قیصر و لیام نیسن دارد را نمییابد؟
پاسخ به این سوال را باید در ۳ مفهوم فرهنگ اجتماعی، جغرافیا و زمان جستوجو کرد. فرهنگ عهد قیصر کنش او را اگرچه با نقدهایی مواجه میکند، اما تصویر غالب اجتماعی، غیرتورزی قیصر در دفاع از ناموس و رفتن به جنگ با برادران آب منگل را تایید میکند.
کنش لیام نیسن در فیلم «ربوده شده» هم کاریزمای یک پدر در حفاظت از دخترش را عیان میکند و رفتار خشن او را توجیه میکند.
اما موسی صرفا یک کنش با سویههایی حاد از احساسگرایی، هیجان، تعصب، غیرت و البته چند شعار اخلاقی و بیانیه تند و تیز را در گفتار و رفتارش عیان میکند تا چهره او بیشتر شبیه لوطیهای سر گذر و گردنه باشد که بیتوجه به محدودیتهای قانونی، خود را معیار اجرای قانون میداند و چاقویش را به مثابه ترازوی عدالت. این رفتار در عصری که گفتمانها باید جای نزاعها را بگیرد شنایی خلاف مسیر غالب است و همین ضدیت با تصویر غالب، موسی را در ذهن اغلب مخاطبان ماندگار میکند.
۲/ احمد متوسلیان – «ایستاده در غبار»: یک فرمانده
احمد متوسلیان یک شخصیت مکتبی مهم در نظام انقلابی ایران بود. پایهگذار نگرش جهاد برون مرزی برای عملیاتی کردن آرمان نظری آزادسازی قدس. او سرباز ایدئولوژیهای پررنگ و خوش نمای دهه شصت در جامعه ایران بود، اما در جریان یکی از عملیاتهای برون مرزی از سوی نیروهای فالانژ دستگیر میشود. او تداعیگر تک سوار بیزره و تنهایی است که در میدان مبارزه دچار یک پاتک نظامی پیشبینی ناشده در محدوده امن سرزمین لبنان میشود. هادی حجازیفر برای ایفای نقش این فرمانده نظامی دو بازه زمانی را در نظر دارد. بازه زمانی اول روزگار زیست معمولی او در قالب فردی آرام و مردمدار است که کنشهای او و حرکتهایش در بین مردم همواره نمایهای از تواضع و مهربانی بوده است. در میدان نبرد اما او یک فرمانده نترس و مقتدر است که در زیر تیربارها و هجمهای از آتشها نیز مانند یک سرو مقاوم در میدان نبرد میایستد و در حالی که وسط میدان ایستاده و بیسیم بر فراز دستانش است پیام مقاومت تا پیروزی را مخابره میکند.
۱/ مهدی باکری – «موقعیت مهدی»: یک شهید
مهدی باکری از مشهورترین شهدای جنگ هشت ساله ایران و عراق است. یک شخصیت مکتبی و پرشور که بسیار آرمانی میاندیشید و مردممدار بود. تصویر سینمایی برتافته از ویژگیهای شمایلی او در فیلم موقعیت مهدی با بازی باورپذیر هادی حجازیفر بسیار اقناعگرانه است. حجازیفر شمایلی از سادگی و حیای مردانه را در بازی او نمایه میکند و در عین حال مبارزه برای تحقق آرمان اجتماعی عدالت و رفاه را در کاریزمای فردی او بازتاب میدهد. مهدی باکری از مهمترین فرماندهان نظامی ایران است که بسیاری از عملیاتها و مانورهای موفق در جریان جنگ هشت ساله مرهون دانش رزمی او در طراحی تاکتیکهای دفاع محیطی و تهاجم هدفمند و یکپارچه بود و سرانجام در جریان آزادسازی جزیره مجنون و طی عملیات بدر به شهادت رسید. سکانس اصابت آرپی جی به قایق حامل پیکر او و غرق شدن در اروند همراه با شنیدن صدایی زنانه که نام مهدی را صدا میزند تعبیر به سروش سعادت میشود که از رستگاری مهدی باکری حکایت دارد.