مجله نماوا، سحر عصرآزاد
سریال «۱۸۹۹» درامی تاریخی- معمایی با محوریت سفر دریایی گروهی از پناهجویان اروپایی در آغاز قرن جدید است که نگاهی تمثیل گون به قصه کشتی نوح بر بستری شبیهسازی شده دارد که اساس درام را مبتنی بر تکرار جهانهای مجازی میکند.
نگاهی که مفاهیم بنیادین همچون زندگی، مرگ، عشق، ایمان، اخلاق، اختلاف طبقاتی، تبعیض نژادی و جنسیتی، رابطه بین خالق و مخلوق و حتی سواستفاده از علم و تکنولوژی و جهان ذهن برای مقاصد شخصی را به چالش میکشد.
مفاهیمی که تجمیع آنها در یک درام پرکاراکتر و مبتنی بر تمثیل و نماد و نشانه؛ نیاز به قصهای روان، پرکشش و گره افکنیهای هوشمندانه همراه با روشنگری به موقع دارد. همان الگویی که تبدیل به ویژگی منحصر به فرد سریال قبلی سازندگانش؛ یانشیه فریزه و بارون بو اودار شد؛ «تاریک».
پیاده کردن دقیق و بینقص این الگو در سریال سه فصلی «تاریک» باعث شد پیچیدگیهای درام چند قصهای و سیال میان جهانهای موازی آنهم با تعدد شخصیتهایی که امتداد یکدیگر بودند، تبدیل شود به قصهای گیرا و کنجکاویبرانگیز برای مخاطب؛ بهخصوص با محوریت زبان آلمانی در کلیت سریال.
حالا همین ایدهی جهانهای موازی که تازگی خود را به واسطه استعمال افراطی از دست داده، با خوانشی مدرن در «۱۸۹۹» تبدیل شده به جهانهای شبیهسازی شده در عصر دیجیتال. دنیاهایی که دیگر محدودیتی در تعداد آنها به واسط محدودیت در (گذشته و حال و آینده) وجود ندارد و این (بینهایت جهان شبیهسازی شده در هر لحظه) دستاورد خالقی است انسانی آنهم با یک هدف شخصی؛ نجات جان کودک بیمار.
این رویکرد هم میتواند بازخوانی از محور اصلی «تاریک» باشد که کاراکتر آدام با انگیزه بازگرداندن معشوقش؛ مارتا به ایده تداخل جهانهای موازی با رویکردی مخرب و ضدانسانی پناه برد تا بتواند نامیرایی را برای خود و عشق رقم بزند؛ آنهم به هر بهایی! اما تقدیر نتیجهای متفاوت را رقم زد.
در «۱۸۹۹» همچون «تاریک»، جهانی ترسیم شده که انسان را در مقام خالق، در مقابل انسانهایی در جایگاه مخلوق قرار میدهد و به واسطه این تقابل رابطهای متمایز ثبت میشود که هر دو سویه را به چالش میکشد. چالشی که در «تاریک» منحصر به تداخل و بازیهای زمانی و دور باطل تکرار زمان واقعی بود ولی در «۱۸۹۹» به تمایز جهان واقعیت از مجاز و وهم و خیال و مرز نامحسوس بین آنها بسط مییابد.
این وجه در کنار تمثیلهای آشکار و پنهان طراحی شده برای مواجهه کاراکترها با یکدیگر در موقعیتهای مختلف هم میتواند خوانشی جسورانه از رابطه خالق و مخلوقی در جهانی غیر ایدئولوژیک محسوب شود که در نوع خود تأمل برانگیز است.
سریال «۱۸۹۹» با سفر کشتی بخار (کربروس) از لندن به نیویورک آغاز میشود؛ سفری که به واسطه انتخاب مسافرانی از ملیتها، نژادها، فرهنگها و گرایشهای مختلف میتواند تداعی مدرن از کشتی نوح و تقابلی باشد که موقعیت آخرالزمانیِ سرگردانی بشر در برزخ با آیندهای محتوم را به ذهن میآورد.
این جذابیت تمثیلی اولیه به واسطه دست چین کردن کاراکترهایی که هر یک به زبان خاص خود سخن میگویند و حتی از برقراری ارتباط اولیه با یکدیگر عاجز هستند، افزون میشود. به تدریج تکههای پازل عظیم الجثه درام و چرایی و چگونگی شکل گرفتن موقعیت اولیه با محوریت کاراکتر مورا هنریت فرانکلین/ سینگلتون (امیلی بیچام) که ظاهراً یک پزشک متخصص مغز و اعصاب و از اولین پزشکان زن انگلیسی است، کنار هم چیده میشوند.
سفری مخاطره آمیز که به نظر میآید سرنوشت (کربروس) را به شکلی قرینه در نسبت با سرنوشت نامعلوم کشتی گمشده (پرومتئوس) رقم بزند. اما این فقط صورت اولیه ماجراست و قرار است ما همراهِ خاموشِ بینهایت جهانهای شبیهسازی شده با (کربروس)های متعدد باشیم که در گورستان مجازی کشتیها آرمیدهاند تا خالق و گرداننده این جهانها، خط داستانی مناسبی را برای رسیدن به هدفش پیدا کند؛ نجات جان کودک بیمار.
اما آنچه در ادامه؛ کامل شدن این پازل عظیم الجثه را با مخاطره همراه میکند، تعلل سازندگان در ارائه اطلاعات در بزنگاههای تعیین کننده و حیاتی درام است. وقتی مخاطب احساس میکند به طور مثال، اطلاعات ارائه شده در قسمت چهارم، میتوانست در قسمت دوم داده شود و تنها دلیل این تأخیر؛ نه نیاز و لزوم درام بلکه تصمیم سازندگان در عقب انداختن روشنگری و ناآگاه نگه داشتن مخاطب برای همراهی از سر کنجکاوی است، آنجاست که دافعه برانگیزی آغاز میشود.
مصداق این رویکرد را میتوان در مورد کاراکتر پسربچه/ الیوت (فلین ادواردز) و ورود و خروج او به قصه؛ بهخصوص در بزنگاههای تعیین کننده مطرح کرد. او که ابتدا به رمز و راز حضور ناگهانیاش با سکوت در برابر سوالهای بیشمار مورا و مخاطب دامن زده و ناشنوا بودن احتمالی خود را قوت میبخشد، با گذشت چند قسمت در بزنگاهی که قصه دچار ایستایی شده و نیاز به حرکت پیشرونده دارد، شروع به حرف زدن میکند!
متأسفانه رویکرد پاسخ دادن به سوالهای ایجاد شده با سوالی دیگر و عدم درک نقطه مناسب افشاگری و ارائه اطلاعات به مخاطب باعث شده بسیاری از ظرایف و ریزهکاریهای پازل محوری درام به واسطه دیرکرد و سرخوردگی ایجاد شده، ابتر و بدون نتیجه بماند.
اینجاست که ابهام ایجاد شده به جای ایجاد چالش در ذهن مخاطب برای محکم کردن همراهی و پیگیری او، تبدیل به یک علامت سوال بزرگ در زنجیره معماهای بیپاسخ سریال میشود. حاصل آنهم نوعی بنبست ذهنی است که برای چنین درامی بهخصوص با پیشینه تجربه قبلی بینقص سازندگان آن، تعجببرانگیز و مصداق ریسک مخاطرهانگیر است!
البته که جذابیت مواجهه با گذشته کاراکترهای متعدد و چرایی حضورشان در موقعیت سوال برانگیز فعلی که هر یک باری از گذشته پنهان خود را بر دوش میکشند، میتواند این سرخوردگی را تا حدی جبران کند. به همین واسطه قسمتها به گونهای طراحی شدهاند که هر قسمت حکم پرانتزی برای بسط و گسترش خط قصه یکی از کاراکترها را پیدا کند تا فراتر از نژاد و ملیت و زبان و … به واسطه درام خاص زندگیشان متمایز و برای مخاطب ملموس شوند.
به این ترتیب مسئله مهاجرت و حرکت بدون در نظر گرفتن مقصد عینی؛ با محوریت سفر به سرزمینی موعود که هر انسانی به عنوان اتوپیا در ذهن میپروراند، برجستهتر شده و ابعاد تمثیلی و البته تعمیمپذیری درام سریال را تعمیق میبخشد.
اما واقعیت این است که ذهن مخاطب بعد از چند بار مانور دادن بر تکرار رویدادهای مشابه که به شکلی معنادار تبدیل به موتیف شده و ایدهی بیشمار جهانهای شبیهسازی شده در مجاز و وهم و خیال را تداعی میکنند، نیاز به باز شدن یک گره در ازای بسته شدن چند گره جدید دارد.
این اتفاقی است که در روند چینش قطعات پازل محوری و توزیع تدریجی اطلاعات، روندی کند و ایستا پیدا کرده و پاسخهای حداقلی وقتی ارائه میشوند که مخاطب از آنها عبور کرده و نیاز به شفافیتی فراتر و چه بسا بازخوانی در اطلاعات قبلی را دارد تا انگیزه پیگیری او را بیشتر کند.
همینطور که در طراحی شخصیتها، کاراکتر پدر مورا؛ هنری سینگلتون (آنتون لسر) ابتدا به عنوان بدمن قصه یا همان خالق مخرب در نظر گرفته شده و در ادامه به واسطه رفت و برگشتهای درام بین چندین جهان ذهنی تودرتو که مورا را در بیمارستان روانی و شوک درمانی نشان میدهد، جای خود را به حقیقتی تراژیک میدهد که با خوانشی تازه از کاراکتر مورا و کلیت درام همراه است.
به نظر میآید «۱۸۹۹» فراتر از این رفت و برگشتهای مداوم بین جهانهای متعدد برای کامل کردن خط قصه هر کاراکتر و ابهامزدایی از گذشته، حال و آینده آنها، نیاز به بازخوانی دقیق و روشنتر از خط اصلی درام با کدهای کاشته شده قابل برداشت دارد. به این ترتیب میتوانست در سکانس پایانی تداعی کننده سفر ذهنی این گروه در آیندهای باشد که کلیت درام را به یک شبیهسازی عظیم بدل کرده است.
هرچند میتوان برخی ابهامها و علامت سوالها را مرتبط با طراحی سازندگان سریال برای فصلهای بعدی دانست که با لغو ادامه ساخت، به نوعی ابتر مانده ولی واقعیت این است که هشت قسمت فصل ابتدایی (در واقع تنها فصل) این سریال، زمانی کوتاه برای توسعه درام چندلایه آن نیست و واگذار کردن بسیاری از پاسخها به فصلهای بعدی، ریسکپذیری آنها را به مخاطره و سرنوشت سریال را به بن بست کشانده است.
«۱۸۹۹» با تکیه بر مهارت و توانایی تثبیت شده سازندگان این سریال در «تاریک» میتوانست تبدیل به تجربهای چند گام جلوتر با تکیه بر بسط مضامین تازه با محوریت همین سوژه چند جهان/ چند زمانی مورد علاقه آنها شود. اما در پیچ و خمهایی جاهطلبانه متوقف مانده تا مخاطب سرنوشت درام و کاراکترهایش را در بن بست جهانهای شبیهسازی شده به ذهن بسپارد.